نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: روانشناسی در سینما

3009
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    روانشناسی در سینما

    "روان شناسی در سینما"



    بیمار روانی، جنایتكار یا یك افسرده آرام، کارکتری است که همیشه حضور چشمگیری در سینما داشته ‌است. در بسیاری از این فیلم‌ها یك شخصیت بیمار روانی وجود دارد كه بالاخره كنترل خودش را از دست می‌دهد و جنایتی مرتكب می‌شود. اینجاست كه پای روان‌شناس‌ها وسط می‌آید تا با كمك پلیس، قضیه را حل و فصل كنند.

    البته ماجرا همیشه هم به این شكل نیست. خیلی وقت‌ها اینطور نیست كه یك اتفاق بزرگ یا یك جنایت وحشتناك به‌عنوان عكس‌العملی از یك بیمار روان‌پریش نمایش داده شود. بلكه گاهی شخصیت فیلم‌ها، آدم‌هایی با زندگی‌های ساده و معمولی هستند كه از دردهای روانی پنهان رنج می‌برند. گاهی هیچ آقا و خانم روان‌شناسی هم در فیلم نیست كه آن شخصیت را برایمان موشكافی كند و این ماییم كه باید به عنوان مخاطب زحمت این كار را هم بكشیم.

    در این تاپیک نمونه هایی از بهترین فیلم هایی مرتبط با علم روانشناسی، به صورت مختصر معرفی خواهد شد.
    و هم چنین تحلیل کوتاهی بر ویژگی های شخصیتی و اختلالات روانی مورد بحث در فیلم خواهیم داشت.
    از دوستان علاقمند به هنر سینما و روانشناسی دعوت میکنم با معرفی فیلم های خوبی که در این رابطه دیدند، به پر بار شدن تاپیک کمک کنند.


    امضای ایشان



  2. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    سکوت بره‌ها
    (The Silence of Lambs)

    کارگردان :Jonathan Demme
    نویسنده : Thomas Harris
    بازیگران: Jodie Foster, Anthony Hopkins ,Lawrence A. Bonney

    موضوع روانشناسی:
    شخصیت ضد اجتماعی، اختلال خودآزاری وهویت جنسی،، روانشناسی جنایی، تحلیل رفتار متقابل



    داستان کلی:
    کلاریس دانشجوی جوانی است که در کادر سازمان اف. بی. آی به کار و تحصیل اشتغال دارد روزی به او خبر میدهند که قاتل خطرنا کی چند زن را اینجا و آنجا کشته و پوست تن آنها را کنده است یکی از روسای کلاریس او را مامور رسیدگی به این پرونده میکند و در آغاز او را به دکتر هانیبال لکتر معرفی میکند اما دکتر لکتر خود به گونه ای دیگر قاتل خطرناکی است که در زندان به سر می برد دکتر لکتر که به آدمخوار شهرت دارد همسرش را در یک کلام خورده است. رئیس به کلاریس می گوید که لکتر میتواند او را به دستیابی به قاتل راهنمایی کند..

    درواقع داستان فیلم مربوط به روانپزشکی است که با استفاده از علم روانپزشکی می‌تواند محیط اطراف خود و انسان‌های آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی می‌توانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی‌رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و می‌خواست مانند بقیه انسان‌ها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی می‌کرد وی را در زندان‌های امنیتی نگهداری کند. وی بهخون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگ‌های قربانی نیز دست می‌زد.

    تحلیل:
    فیلم به ظاهر روایت جنایی ساده ای وطریقه رمزگشایی از ماجرای قتلهایی وحشیانه است، اما در پس زمینه این روایت یك درونمایه پررمز و راز روانی نهفته كه همان جنبه فانتزی ماجراست.
    هر یك از شخصیتها به نوعی دارای تشویشها و به هم ریختگیهای درونی اند كه بازخورد و رفتار بیمارگون آنها بسته به رویكردشان به زندگی و جایگاهشان در ساختار اجتماعی، با هم تفاوت دارد. آشفتگیهای روانی هر سه شخصیت، آنها را در یك تعامل خاص نسبت به اجتماع قرارداده.
    اما این روانپریشی های شخصی در یك نگاه كلی، یك تشابه اساسی با هم دارند و آن هم یك نوع پس رانده شدن و برآورده نشدن میل و خواست در درون هر یك از آنهاست، كه به گونهای در این فرآیند جنایی به هم گره میخورد.

    داستان را از این زاویه نگاه كنیم:
    بازپرس برای فرار از فشارهای درونی خود باید راز این جنایت هولناك را كشف كند، پس ناچار به استفاده از توانایی دكتر خونآشام است. رابطه آنها به تدریج به یك نوع رابطه احساسی دیو و دلبر گونه بدل میشود كه انگار دختر برای رهایی از آن همه سیاهی اطرافش به دكتر لكتر پناه می آورد و او هم در این راه كه برای او نیز ناخوشایند نیست به دختر كمك میكند. در نهایت نیروی دوگانه این رابطه برای نابودی یك پلیدی رودرروی قاتل شریر می ایستد.
    مولفه میل، یك مولفه ریشه ای در شكل گیری درام است و كلیت داستان بر پایه این نگرش شكل میگیرد. اما شاید نگاهی گذرا و كوتاه به خصوصیات هر یك از سه شخصیت تصویر روشنتری از این نگرش روانشناختی داشته باشد.

    1- قاتل:
    قاتلی زنجیره ای كه شیوه خاصی در جنایت دارد. قربانیان او دختران جوانی هستند كه به طرز هولناكی سلاخی میشوند. پوست بدن آنها را از تن جدا میكند و تكه تكه های آن را به هم میدوزد. شخصیت او با جزییات كاملی به وسیله دكتر لكتر تشریح میشود. او علایق، روابط و احساسات خود را هرگز به دست نیاورده و برای داشتن آنها راه های متفاوتی پیش میگیرد

    2- بازپرس:
    یك بازپرس ساده و تازه كار كه بررسی زوایای این جنایت به او پیشنهاد میشود. در این مثلث، شخصیتی وامانده نیست و ابعاد خصوصیاش به دقت پرداخت شده. پدرش كلانتر بوده و در كودكی او كشته میشود. او خاطره آن روزها را به همراه دارد و برایش نه یك كینه، بلكه انگیزه است. اكنون خواب بره هایی را میبیند كه از ترس كشته شدن ناله میكنند. بدون شك این نگرانی و اضطراب او از جرم و جنایات بی پرده جامعه است.

    3- دكتر:
    اما پیچیده ترین شخصیت این فیلم شخصیت دكتر هانیبال لكتر است. یك خونآشام است و پشت حصارهای شیشه ای نگهداری میشود. اما با دیگر خونآشام های مرسوم سینما تفاوتهای فراوان دارد. نه ناخنهای بلند دارد و نه دندانهای تیز. یك دكتر روانشناس است. نقاشی میكشد و موسیقی گوش میكند. از او خواسته اند تا در شناخت آن قاتل زنجیره ای با پلیس همكاری كند. یك میل و خواسته دارد و آن هم احترام است، احترام به عنوان یك عضو و یك فرد در جامعه. اما هرگاه كه با او اینگونه رفتار نشود، واكنشی خونآلود خواهد داشت. با این وجود دختر بازپرس را برای صحبت و گفتگو میپذیرد. حتی شخصیت او را دوست دارد و دنیا را با او زیباتر میداند. چرا كه دختر به همان شخصیت غیرعادی او احترام میگذارد و دكتر چیزی بیش از این هم نمیخواهد؛ یك جایگاه اجتماعی خاص خود. شخصیتی ترسناك و منفور نیست و تنها با برآورده شدن گوشه ای از خواست هایش، هم به تشویش های ذهنی دختر پایان میدهد و هم به دستگیری قاتل كمك میكند. به راستی كه خونآشامی به این دلپذیری را سینما هرگز به خود ندیده است.


    نویسنده: مهدی كتابفروش
    امضای ایشان



  4. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    یک‌شنبه غم‌انگیز
    (
    Gloomy Sunday — A Song of Love and Death
    )

    کارگردان: Rolf Schübel
    تاریخ اکران: سال 1999
    ژانر: عاشقانه، درام

    موضوع روانشناسی:
    افسردگی، خودکشی



    یکشنبه غم‌انگیز نام آهنگی است که توسط آهنگ ساز مجارستانی «رزو سرس» در سال ۱۹۳۳ برای یک شعر مجاری که توسط لازلو خاور سروده شده‌است، ساخته شد. گرچه این آهنگ توسط افراد مختلفی خوانده شده‌است ولی معروف‌ترین آن بیلی هالیدی است که در سال ۱۹۴۱ اجرا شد. شایعات بسیاری وجود دارد که صدها نفر در گوشه و کنار دنیا، پس از شنیدن آهنگ «یکشنبه غم انگیز» دست به خودکشی زدند. این سلسله خودکشی‌ها اولین بار در سال ۱۹۳۶ کشف شد؛ زمانی که پلیس بوداپست در تحقیقاتش دربارهٔ خودکشی کفاشی به نام جوزف کلر، متوجه شد که او در یادداشتی که پیش از مرگش نوشته بود، به سطرهایی از ترانهٔ «یکشنبه غم انگیز» اشاره کرده بود. بعد از آن BBCپخش این آهنگ را ممنوع کرد.

    خلاصــه فــیلم:

    داستان این فیلم در واقع ملودرام عاشقانه ای است که در بوداپست، قبل و در حین جنگ جهانی و حوادث هولوکاست رخ می دهد. زمانی که در آن به هیچ وجه نمی توان توقع رخ دادن حوادث عاشقانه را داشت. موسیقی فیلم نیز به آهنگ خودکشی مجار معروف است. آهنگی که هزاران نفر با گوش دادن به آن در جنگ جهانی دوم، دست به خودکشی زدند.

    جالب است که بدانید این فیلم در نیوزلند به مدت یک سال بر روی پرده سینماها بود! داستان فیلم در دهه 1930 در بوداپست رخ می دهد. جایی که لاس زلو اسزالو (جاچیم کراول)، صاحب رستورانی است که برای استیک های فوق العاده اش معروف است. زن مهماندار این رستوران، دختری است بسیار زیبا و جذاب به نام لونا (اریکا ماروسوه)، لاس زلو عاشق این زن است. آنها تصمیم می گیرند برای رستوران یک نوازنده پیانو را استخدام کنند و بعد از یک آزمون از کسانی که شرکت کرده اند شخصی را انتخاب می کنند. نام او آندراس (استفان دیونیزی) است.

    موضوع اصلی فیلم «یکشنبه غم انگیز» به کارگردانی رالف شوبل، این آهنگ مشهور است که بر اساس رمانی نوشتهٔ نیک بارکو ساخته شده است. البته نویسندهٔ رمان و شوبل که فیلم نامهٔ فیلم را هم نوشته، داستان را در مسیری جدا از واقعیت‌های زندگی رزو سرس خلق کرده‌اند و این اولین امتیاز فیلم «یکشنبه غم انگیز» است.

    چرا که واقعیت‌های بیرونی زندگی چهره‌های برجسته را زندگی نامه نویسان منعکس می‌کنند. فیلم ساز حرفه‌ای می‌کوشد با خلق داستانی غیر واقعی که محدودیت‌های روایت مستند را ندارد، به واقعیت‌های درونی کاراکتر اصلی دست یابد.
    شوبل، به جای یک کاراکتر اصلی، داستانش را با سه شخصیت مرکزی روایت می‌کند. فیلم از انتهای داستان آغاز می‌شود. چشم اندازهایی از بوداپست و رودخانه دانوب، به فضای داخل رستوران سابو کات می‌شود که پذیرای میهمانانی سیاسی از آلمان است. سوژهٔ اصلی این میهمانی، پیرمردی هشتاد ساله به نام هانس است که برای شنیدن یک آهنگ قدیمی به آن جا آمده است.



    تحلیل:

    در مورد این ترانهء سحرآمیز که مسبب خودکشی افراد بسیاری در اروپای افسردهء دوران جنگ جهانی دوم بوده است بسیار گفته اند و نوشته اند...

    « با مشهور شدن این آهنگ در اروپا، خودکشی‌های مرتبط با آن نیز به خارج از مرزهای مجارستان سرایت کرد.
    در شهرهای مختلف اروپا کسانی پیش از اقدام به انتحار، وصیت کردند که در مجلس خاک‌سپاری‌شان «یکشنبه غمگین» ـ که اکنون آهنگِ خودکشی مجار خوانده می‌شد ـ نواخته شود.
    روزنامه‌های عامه‌پسند درباره تأثیر این آهنگ بر مغز انسان افسانه‌ها گفتند. حتی بعضی‌ها مدعی شدند که اگر آهنگ را پیش از خواب گوش دهید، تا سپیده صبح کابوس خواهید دید.
    در میان اخبار راست و دروغی که از تأثیر این نغمه به گوش می‌رسید، دو حادثه واقعی سر و صدای بیشتری به پا کرد.
    اولی در شهر رم اتفاق افتاد. پسربچه‌ای با شنیدن آهنگ از نوازنده‌ای دوره‌گرد، دوچرخه‌اش را کنار رودخانه پارک کرد؛ کل پول‌های جیبش را به دوره‌گرد بخشید و خود را از روی پل به آب انداخت.
    در حادثه دوم در شمال لندن، همسایه‌های وحشت‌زده‌ی زنی از پلیس خواستند تا درخانه او را بشکند و وارد منزلش شود؛ زیرا مدت چند ساعت بوده که صدای آهنگِ خودکشی مجار به طور مداوم از خانه او شنیده می‌شده است.
    وقتی پلیس‌ها در را شکستند، با جنازه زنی مواجه شدند که گرامافون بالای سرش روی وضعیت «تکرار مداوم» تنظیم شده بود.
    کسی هرگز نفهمید که آیا او پیش از مرگ به مدت چند ساعت به این ترانه گوش می‌داده یا این‌که با پیش‌بینی حضور همسایگان بالای سرش، خواسته است تا پیشاپیش برای خود تشییع جنازه‌ای باشکوه و آهنگین ترتیب دهد؟
    رزو سرس در یک روز یکشنبه سال 1968به زندگی خود پایان داد...

    شاید امروز شنیدن موسیقی «یکشنبه غم‌انگیز» کمتر کسی را به فکر خودکشی بیندازد، اما وقتی بدانیم که بی‌بی‌سی و بسیاری از رادیوهای مطرح جهان، پخش این آهنگ را ممنوع کرده‌اند؛ بیش از پیش به تأثیرگذاری این آهنگ غم‌انگیز پی می‌بریم. یکشنبه غم‌انگیز... یا همان «جمعه روز بدی بود!»
    امضای ایشان



  6. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6383
    نوشته ها
    1,127
    تشکـر
    5,296
    تشکر شده 3,316 بار در 981 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    قشنگ و جالب بود.منم چند تا از این فیلما دیدم اما اینطوری حرفه ای بلد نیستم تحلیل کنم اسم اصلی فیلم رو هم نمیدونم.
    یکی فیلم "سکوت"بود که کل فیلم ۱۸- بود و شخصیت روان پریش فیلم پدری بود که با وجود داشتن همسر دختر خودش رو مورد آزار جنسی قرار میداد...

    ی فیلم دیگه ام کریسمس سیاه بود که اونم شخصیت روان پریش فیلم از رابطه زنا بین یک مادر و پسر بوجود اومده بود که علاقه زیادی به کشتن دخترها داشت و از اعضای بدن اونا برای تزیین درخت کریسمس استفاده میکرد.

  8. 4 کاربران زیر از sr1494 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13337
    نوشته ها
    470
    تشکـر
    1,752
    تشکر شده 1,447 بار در 412 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    سلام
    چه تاپیک خوبی

    فیلم های زیادی میبینم، و عمیق ترین فیلم خارجی ای که تا به حال دیدم فیلم Crash سال 2005 به کارگردانی پال هاگیز بوده. این فیلم نظیر نداره و به جرات بهترین و عمیق ترین فیلمیه که تا به حال دیدم.
    پال هاگیز قبل این فیلم نویسنده فیلمنامه "عزیز ملیون دلاری" بوده که اسکاری هم شد.



    کارگردان: پل هاگیس Paul Haggis

    فیلمنامه: رابرت مورسکو Robert Moresco پل هاگیز Paul Haggis

    فیلمبرداری: جیمز مورو J. Michael Muro
    تدوین: هیوز واینبورن Hughes Winborne
    موسیقی: مارک ایشام Mark Isham

    جوایز اسکار :

    بهترین فیلم سال
    بهترین تدوین
    بهترین فیلم نامه

    و نامزدی در بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل، بهترین موسیقی متن

    خلاصه داستان :
    فیلم تصادف که فیلمنامه ای دقیق، جذاب و پرمایه دارد حاوی حدود ۸ داستان مختلف و دارای انبوهی از شخصیت ها است. این داستانهای موازی که در مدت زمان کوتاهی (کمتر از دو روز) به هم ربط پیدا می کنند عبارتند از:
    اتفاقاتی که برای فرهاد - مهاجر ایرانی - و دختر و همسرش می افتد؛
    دزدی های ناشیانه ی دو جوان سیاه پوست به نام های آنتونی و پیتر؛
    وکیلی به نام “بریک” و همسرش جین که اتومبیلشان به سرقت می رود؛
    ماجرای پی گیری قتل یک پلیس سیاهپوست به دست یک پلیس سفید توسط کارآگاه سیاهپوستی بنام “گراهام”؛
    دوپلیس که یکی مرتکب بدرفتاری با سیاهان می شود و دیگری با این کار مخالف است؛
    کارگردان سیاهپوستی بنام کامرون و مشاجرات او با همسرش کریستین؛
    سیاهپوستی بنام دانیل که هرجا قفلی را عوض می کند به دلیل سیاهپوست بودنش به او بدگمان می شوند و به او به چشم یک فرد شرور و بد خواه نگاه می کنند؛
    ماجرای یک مرد کره ای که در کار تجارت غیر قانونی کارگران آسیایی است و توسط دو جوان سیاهپوست با ماشین زیر گرفته می شود.


    پ.ن:
    سکانس تیر اندازی مرد ایرانی به پدر و دختر از تاثیرگذارین صحنه های فیلم به شمار میاد (صحنه عکس پوستر)
    پ.ن 2: دقیقه به دقیقه این فیلم می تونه جنبه آموزشی داشته باشه.
    پ.ن3: چطور میشه که یه فیلم تا این حد عمیق باشه؟
    امضای ایشان


  10. 3 کاربران زیر از e.v بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    ذهن زیبا
    (A Beautiful Mind)




    کارگردان: ران هاوارد
    بازیگران: راسل کرو ،جنیفر کانلی
    موضوع روانشناسی: اختلال اسکیزوفرنی، پارانوئید


    فیلمی آمریکایی است که بر اساس زندگی جان نَش ریاضیدان برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد و مسائلی که به دلیل بیماری روان‌گسیختگی (اسکیزوفرنی)با آنها مواجه می‌شود، ساخته شده است.

    ذهن زیبا یا متوهم؟ نبوغ یا جنون؟ (اختلال اسکیزوفرنی) :


    شیزوفرنی(schizophrenia) یا آنچه گاه جنون جوانی می نامند، بیماری کمتر شناخته شده­ای است که در سنین جوانی (بین 15 تا 40 سالگی) شانس ابتلای افراد بدان بیشتر است و بنا بر آمارهای منتشر شده حدود 1درصد از افراد کل دنیا بدان مبتلا هستند.

    فرد مبتلا به اسکیزوفرنی، اسیر توهمات ناشی از به هم ریختگی ذهنی است که لزوما این نوع روان‌پریشی نمی‌تواند غیرواقعی باشد. به عبارتی گاهی مرز واقعیت و توهم به شدت به هم نزدیک شده و شواهدی در سیستم زبانی، شناختی ، رفتارها و حتی موفقیت‌های فردی و اجتماعی در فرد پیدا می‌شود که به سبب آن‌ها می‌توان وجود بیماری را رد یا آن را به سختی باور کرد.

    فیلم سینمایی ذهن زیبا (A Beautiful Mind) محصول 2001 هالیوود و برنده‌ی اسکار، حاصل توجه خاص به ماهیت این بیماری و وجود آن در یک نابغه‌ی جهانی ریاضی و اقتصاد و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل یعنی«جان نش »است و هنوز هم حرف‌هایی برای گفتن دارد.

    روایت این فیلم مبتنی و نه منطبق بر واقعیت است و بر اساس داستان زندگی«جان فوربس نش جونیور» نابغه‌ی علوم ریاضی شکل گرفته که در سال 1994 جایزه‌ی نوبل را از آن خود کرد و این در حالی است که عدم اطمینان به ثبات ذهنی این اندیشمند مبتلا به شیزوفرنی تا حدی بود که برگزارکنندگان نوبل، برنامه‌ای برای سخنرانی وی در آن سال قبل از دریافت جایزه ترتیب ندادند.

    فیلم ذهن زیبا روایت متفاوت و نوینی از مسئله‌ی بیماری روانی و درمان آن به ویژه شیزوفرنی دارد و هم‌‌نشینی نبوغ و جنون را به نحو بارزی نشان می‌دهد:
    داستان از زمان زندگی دانشجویی جان نش در 1947 در دانشگاه پرینستون آغاز می‌شود. وی شخصیتی منزوی است که توانایی برقراری ارتباط با سایرین را ندارد و روابط اجتماعی را از سطح نمادین و معنایی تا بی معنایی و ساختاری کاهش داده است. به گونه‌ای که دیگران تاب تحمل این نوع نگاه و رفتار که برهم‌زننده‌ی واقعیت (fact) برساخته در ذهن افراد جامعه است-یعنی سطح معنایی فرهنگ- را ندارند و همین مسئله به انزوای هرچه بیشتر او کمک می‌کند. در حالی که ذهن او طوری است که می‌تواند روابطی میان ابژه‌ها و اشیا مثلا در طرح‌های یک کروات یا ستارگان درهم و برهم آسمان خلق کند و از آن‌ها ساختارها یا شکل‌های بامعنی بیافریند. او تنها توانسته با هم اتاقی‌اش رابطه‌ی اجتماعی برقرار کند.

    چند سال بعد که او استاد همین دانشگاه می‌شود هم‌زمان به استخدام پنتاگون درمی‌آید تا در اوایل دهه پنجاه یعنی زمان جنگ سرد، از نبوغش استفاده و کدهای مربوط به ساخت بمب در ارتش روس را رمزگشایی کند. همین‌جاست که توانایی خارق‌العاده اش در کشف روابط بی‌منطق اما ظاهرن با معنی میان اشیا در قالب اعداد به کمکش می‌آید و او تنها با تمرکز و نگاه کردن می‌تواند کشف‌های بزرگی در کدخوانی‌ها داشته باشد. او این مسئله را به پای موفقیت روزافزونش می‌گذارد.

    در همین دوران رفتار غیرمتعارف او به عنوان یک استاد باعث می‌شود «آلیشیا» دانشجوی تیزهوش کلاسش که برعکس جان در برقراری رابطه با دیگران تبحر زیادی دارد، جذب او شود. میان این دو رابطه ای شکل می گیرد که آلیشیا پایه‌گزار آن است زیرا جان هنوز در برقراری رابطه با دیگران دارای ضعف‌های عمده‌ای است. با وجود ممنوعیت ازدواج در نوع تعهدی که در همکاری با پنتاگون دارد، آن دو با هم ازدواج می‌کنند. از آن جا که این ازدواج نوعی ساختارشکنی در زیرپاگذاشتن تعهدی است که با سیا دارد پس او جان آلیشیا و فرزندش را در خطر می‌بیند و دایم در این تصور است که پارچر - مامور سیا - در همه جا او را تعقیب می‌کند. این احساس خطر باعث هجوم توهم‌های مالیخولیایی هرچه بیش‌تر به او می‌شود و بیماری شیزوفرنی و توهم‌های ناشی از آن خود را بیش از پیش نشان می‌دهد. نشانه‌های (Symptoms)دیوانگی و نبوغ درهم می‌آمیزند و مرز میان واقعیت و توهم در ذهن او شکسته می‌شود...

    راهکارهای درمانی ارائه شده در فیلم:

    به نظر وجود این عشق نقطه‌ی آغاز مناسبی برای درمان جان باشد.اما آیا عشق می‌تواند جایگزین درمان پیشنهادی دکتر رزن باشد؟
    آیا عشق می‌تواند مرز مخدوش شده‌ی خیال و واقعیت را برای جان ترمیم کند؟
    جان تصمیم می گیرد با اتکا به همین نیرو به همراه اراده‌ی خویش به مداوای خود بپردازد. تقلیل سطح این بیماری تا رسیدن به یک واقعیت تقریبن بیولوژیکی، اجتماعی و روانی یعنی برنامه‌ریزی مجدد مغز با اتکا به نیروی عشقٍ «دیگری»، متدهای درمانی علوم روانی را در نزد بیننده به چالش می‌کشد و این پرسش را به وجود می‌آورد که آیا می‌شود با مفاهیم پیچیده و پررمز و راز مانند عشق که خود در نزد بشر به اندازه‌ی کافی شناخته شده نیست، به جنگ با یک پدیده‌ی پیچیده مانند شیزوفرنی رفت؟ آیا عشق کافیست؟ این عشق چه فراز و نشیب‌هایی را باید طی کند؟ آیا کمیت و کیفیت این عشق آن قدر هست که در راه سختی‌های درمان این بیماری کاهش نیابد؟

    در راستای تصمیم خود مبنی بر درمان بیماری اسکیزوفرنی، در اولین فرصت به دانشگاه می‌رود و در کتابخانه مشغول مطالعه می‌شود. در این حین تصورها و توهم‌ها او را راحت نمی‌گذارند، اما جان با اتکا بر نیروی اراده‌اش تصمیم گرفته تا این تصورات را نادیده بگیرد. عمل نادیده گرفتن راه حل دیگری است که فیلم پیشنهاد می‌کند. «آندوئینگ» یا نادیده گرفتن به تعبیر فروید مکانیسمی دفاعی است که در سطح ناهشیار(unconsciousness) اتفاق می‌افتد و فرد می‌خواهد آن چه مانع رسیدن به موفقیتی شده را ندیده بپندارد، با این شیوه که در نقش جادوگر و به شیوه‌ای جادویی، موجود را به ناموجود تبدیل کند. چنان که گویی این مانع هرگز نبوده و رخ نداده است.
    اما این شیوه‌ی دفاعی برای جان در سطح ذهنی به شکل خودآگاه اتفاق می‌افتد زیرا او تنها کسی است که توهم‌های ذهنی‌اش را می‌بیند پس خودآگاهانه تصمیم می‌گیرد آن‌ها را از بین ببرد و چون هیچ‌گاه نمی‌تواند از شرشان خلاص شود، شیوه‌ی نادیده گرفتن را انتخاب می‌کند. اراده‌گرایی عاملیت (agency) دربرابر وضعیت جبری بیماری به مثابه یک ساختار(structure)، روانکاوی ناخودآگاه را (مانند آن چه در رمان «نیچه گریست» هم رخ می‌دهد)،مقابل فلسفه‌های اراده‌گرایانه (مانند اندیشه‌های دکارت) قرار می‌دهد.
    این نادیده گرفتن نوعی کشمکش و درگیری دایمی میان دوگانه‌ی معروف عاملیت و ساختار که تا لحظه های آخر فیلم هم، جان را رها نمی‌کند.

    نشانه‌های بهبود نسبی بیماری در سکانسی که او بالاخره می‌تواند در جمع کوچکی از دانشجویان به حرف زدن به طور عادی بپردازد، پیدا می‌شود.تا جایی که دوباره به تدریس در دانشگاه روی می‌آورد و در نهایت برنده‌ی جایزه‌ی نوبل می گردد...اما هیچ‌گاه تصور و توهم او را رها نمی‌کند. حتی زمانی که جایزه را دریافت می‌کند. اما تفاوت آن است که در این زمان جان صاحب اراده می‌داند تفاوت خیال و واقعیت چیست، زیرا او اراده‌گرایانه به شناخت ساختارهای بیماری نایل آمده است.
    امضای ایشان



  12. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : روانشناسی در سینما

    ممنون ، پست جالبیه
    منم خبیلی فیلم میبینم یکی از سرگرمی های من برا پر کردن اوقات فراقاتمه ، واقعاً بعضی فیلما به آدم درس زندگی میدن

    اگه بخوام یکی از فیلم های قشنگی که دیدمو بهتون معرفی کنم فیلم Peaceful Warrior 2006
    ، فیلمیه که به آدم انگیزه میده تا چطور به هدفش برسه
    محصول آلمان
    ژانر : درام ، عاشقانه ، ورزشی
    خلاصه از داستان : «دن میل مان» جوان ورزشکاری است که برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشور،تمرین می کند. با توجه به قابلیت بدنی بالا و ظاهر جوانی که دارد غرور زیادی در او دیده می شود. این وضعیت ادامه دارد تا اینکه”دن” با پیرمردی در پمپ بنزین ملاقات می کند. پیرمرد در خلال مدتی طولانی، آنچه را که باید در پی آن باشد ،به او می آموزد و …


  14. 2 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-09-2014, 01:33 PM
  2. سیگارکشیدن شوهرم
    توسط REYHANEH در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 12-09-2013, 08:46 PM
  3. کاهش سن ابتلا به سرطان سینه در ایران
    توسط R e z a در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-29-2013, 11:38 PM
  4. روش های درمانی ابوعلی سینـا در میگـرن و سیـاتیک
    توسط R e z a در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-11-2013, 12:01 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد