نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: مرد مغرور

1597
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    359
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Lightbulb مرد مغرور

    با سلام
    چه جوری میشه با مردی که بخاطر مشکلات و ناروهایی که قبلا خورده و حالا گرگ روزگار شده صحبت کرد و راضیش کرد بره مشاوره چون میدونم که نیاز داره ولی قبول نمیکنه؟
    چه جوری میشه به مردی که خیلی دوسش داری ولی خیلی مغرور و غده و یکم هم از خودراضی بفهمونی که همه مثل هم نیستن؟خیلی کارها کردم ولی یه مدتی خوبه و یه مدتی نمیدونم جن زده میشه یهو چش میشه!!!!!؟
    چند بار تصمیم گرفتم رهاش کنم و برم ولی میدونم که نمیتونم تنهاش بزارم نه اینکه نشه ولی نمیخوام دوس دارم باشم و کمکش کنم

  2. کاربران زیر از shorshor بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shorshor نمایش پست ها
    با سلام
    چه جوری میشه با مردی که بخاطر مشکلات و ناروهایی که قبلا خورده و حالا گرگ روزگار شده صحبت کرد و راضیش کرد بره مشاوره چون میدونم که نیاز داره ولی قبول نمیکنه؟
    چه جوری میشه به مردی که خیلی دوسش داری ولی خیلی مغرور و غده و یکم هم از خودراضی بفهمونی که همه مثل هم نیستن؟خیلی کارها کردم ولی یه مدتی خوبه و یه مدتی نمیدونم جن زده میشه یهو چش میشه!!!!!؟
    چند بار تصمیم گرفتم رهاش کنم و برم ولی میدونم که نمیتونم تنهاش بزارم نه اینکه نشه ولی نمیخوام دوس دارم باشم و کمکش کنم
    باسلام
    به مشاور خوش آمدید
    در رابطه با سؤالاتی که مطرح کردید باید بگم که جواب تمامی اینها مستلزم اینه که ما اطلاعات دقیقتری از شرایط شما در دست داشته باشیم تا بتونیم پاسخ این موارد رو به بهترین نحو در اختیارتون قرار بدیم
    شما و اون آقا چند سالتونه؟
    شغل هر دو؟
    آیا رابطه تون دوستیه؟ در چه حد؟
    چه مدت هست که با هم ارتباط دارید؟
    کیفیت روابط عاطفیتون در چه حده؟
    آیا علاقه ی ایشونم به شما به اندازه ی علاقه ی شما به اونه؟

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    359
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    من 33 سالمه و سید هم 38سالشه و هردو در یک مکان با هم کار میکنیم حدود 3ساله که باهم همکاریم اون مدیر دفتر هست ومن البته قبلا منشی و امور اداری بودم ولی حالا یه چند ماهی است که بعنوان کارشناس اجتماعی تغییر سمت دادم (بخاطر اینکه حقوقش بیشتر بود) و بازهم ایشون مدیر دفتر هست و باهم کار میکنیم.
    رابطه رو با دوستی آغاز کردیم یعنی هردومون همین رو میخواستیم که دوستی باشه بخصوص بخاطر شرایط خاصی که داشت من میخواستم بیشتر بشناسمش ولی بعد2سال رفاقت من خواستم رابطمون جدی تر باشه هیچوقت مستقیم نگفتم ولی خود سید میدونست که من دوست دارم که بیشتر اوقات و همیشه پیشش باشم ولی هربار که صحبت میشه وابراز دلتنگی میکنه من بهش میگم میتونی زندگی بهتری داشته باشیم؟ ولی هربار جوابش به من اینه که من به همین وضعی که دارم راضی هستم ولی خب من راضی نیستم من دوست دارم بیشتر و بیشتر باهاش باشم آخه وقتی باهاشم همه چی خوبه و شادم ولی وقتی ازش دورم همش نق میزنم و غرغر میکنم و بهانه گیری میکنم!! میدونم دوستم داره ولی خیلی کم به زبون میاره و خودش معتقده که رفتار آدمها نشون میده که کی رو دوس دارن یا ندارن و من میگم خانمها دوست دارن که بشنونن! بشنونن جمله دوستت دارم رو از زبون کسیکه دوستش دارن. من راحت بهش ابراز میکنم ولی اون خیلی سختشه که بهم بگه ولی یه حسی بهم میگه دوستم داره ولی گاهی هم شک میکنم و بخودم میگم اگه دوستم داشت اشک من رو در نمیاره!!! میدونم که آدم مهربونیه ولی اون غرور لعنتیش اجازه نمیده که خودش باشه و اینکه اون تجربه تلخی که داشته میترسه که دیگه به کسی اعتماد کنه وپابندش بشه! آخه میدونید گاهی اوقات که دعوامون میشد توی حرفاش میگفت که همتون مثل هم هستین(منظورش ما خانمها) و گاهی هم من رو با زن سابقش مقایسه میکرد و من هم بهش تذکر میدادم که من رو با اون مقایسه نکن!خدا وکیلی من با اون خیلی متفاوتم نمیگم خیلی بهترم ولی اصلا مثل اون نیستم! اولآ فکر میکردم شاید بخواد برگرده پیش زن سابقش ولی دیدم نه نمیخواد برگرده و مطمئن شدم!
    میدونید من این آدم رو دوست دارم با همه خوبی و بدیهاش با هم بداخلاقی هاش ! رابطه عاطفی ما اول در حد معمولی بود ولی از فروردین 92 دقیقا 7فروردین من تصمیم گرفتم که رابطه جدی تری باهاش داشته باشم یعنی خیلی فکر کردم راجع به این قضیه! میخوام بگم خیلی سخت بود که این تصمیم رو بگیرم چون سرنوشت و همه زندگیم رو تحت تآثیر قرار میداد ولی تصمیمم رو گرفتم و خواستم و اونم خواست و بهش هم گفتم که چقدر این قضیه برای من مهمه و گفتم که میخوام تنها مرد زندگیم باشه!
    تا الانم باهم خوب و بد کنار اومدیم ! دعوا و آشتی زیاد داشتیم ولی الان با شرایط خاصی که براش پیش اومده هم برای خودش بهتره و هم برای من که رسما با هم باشیم ولی هر بار که میام جدی حرف بزنم میگه حوصله ندارم و خلاصه سر یه چیزی دعوا میشه و میگه اصلا نمیخوامت و خیلی چیزایی که نباید بگه رو میگه که این من رو خیلی آزار میده بعد تا چند روز با هم سرسنگین هستیم و یه موضوعی پیش میاد و باهم آشتی میکنیم ولی گاهی وقتا خسته میشم از این وضعیت و بهش میگم تکلیف خودت رو معلوم کن میخوای من رو یا نه ؟ میخوای من باشم یا نه؟ که 1بار میگه آره 1بار میگه نه و 1بار اصلا حرف نمیزنه و جوابی نمیده و میگه من با تو حرفی ندارم!!!! من نمیخوام ترکش کنم چند بار این تصمیم رو گرفتم که رهاش کنم بزارم برم و فراموشش کنم ولی نشد! هر بار یه اتفاقی افتاده که نتونستم بعدشم من نمیخوام تنهاش بزارم هم بخاطر خودم که دوسش دارم و هم بخاطر خودش که نیازه داره به یه نفر هرچند خودش انکار میکنه و میگه به کسی نیاز ندارم راستی یه حرفی هم چند وقت پیش بهم زد که خیلی دلگیرم کرد و اینکه بهم گفت تو باعث شدی که بچه ام الان پیش من نباشه! ولی خدا وکیلی من بی تقصیرم و هرچی بهش میگم به من چه مربوطه؟ میگه اگه توی دفتر بودی و به من زود خبر میدادی نمیتونستن بچه رو ببرن! میدونید دنبال یه مقصر میگرده که خودش رو و وجدانش رو راحت کنه و دیواری از من کوتاه تر پیدا نکرد(خود سید باید خیلی وقت پیش میرفت و تکلیف بچه رو مشخص و حضانت رو میگرفت و نمیزاشت کار به اینجاها بکشه حالا نکرده بعد4سال بزرگ کردن بچه و وابستگی زن سابقش اومده و بچه رو برده نمیگم مادر چون واقعا مادر نیست چون هیچ وقت مادری نمیاد از طریق بچه اش اخاذی کنه و بچه رو اونجوری رها کن و یا بزور بیاد و ببرش!!!) نمیدونم چه جوری میتونم کاری بکنم که دوباره بچه اش رو ببینه(فکر کنم حالش بهتر بشه)چون الان سید افتاده روی دنده لجبازی ودیگه دنباله این قضیه نیست!؟ نمیدونم چیکار باید بکنم که نترسه و یکبار دیگه طعم زندگی مشترک رو بچشه؟ نمیدونم چه جوری باهاش باشم که دیگه غمگین نبینمش؟ نمیدونم چیکار کنم که بتونه دوباره شاد باشه ؟ نمیدونم واقعا من رو میخواد یا نه؟؟؟؟؟؟(یه حسی بهم میگه هنوزم من رو میخواد)

  5. کاربران زیر از shorshor بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shorshor نمایش پست ها
    من 33 سالمه و سید هم 38سالشه و هردو در یک مکان با هم کار میکنیم حدود 3ساله که باهم همکاریم اون مدیر دفتر هست ومن البته قبلا منشی و امور اداری بودم ولی حالا یه چند ماهی است که بعنوان کارشناس اجتماعی تغییر سمت دادم (بخاطر اینکه حقوقش بیشتر بود) و بازهم ایشون مدیر دفتر هست و باهم کار میکنیم.
    رابطه رو با دوستی آغاز کردیم یعنی هردومون همین رو میخواستیم که دوستی باشه بخصوص بخاطر شرایط خاصی که داشت من میخواستم بیشتر بشناسمش ولی بعد2سال رفاقت من خواستم رابطمون جدی تر باشه هیچوقت مستقیم نگفتم ولی خود سید میدونست که من دوست دارم که بیشتر اوقات و همیشه پیشش باشم ولی هربار که صحبت میشه وابراز دلتنگی میکنه من بهش میگم میتونی زندگی بهتری داشته باشیم؟ ولی هربار جوابش به من اینه که من به همین وضعی که دارم راضی هستم ولی خب من راضی نیستم من دوست دارم بیشتر و بیشتر باهاش باشم آخه وقتی باهاشم همه چی خوبه و شادم ولی وقتی ازش دورم همش نق میزنم و غرغر میکنم و بهانه گیری میکنم!! میدونم دوستم داره ولی خیلی کم به زبون میاره و خودش معتقده که رفتار آدمها نشون میده که کی رو دوس دارن یا ندارن و من میگم خانمها دوست دارن که بشنونن! بشنونن جمله دوستت دارم رو از زبون کسیکه دوستش دارن. من راحت بهش ابراز میکنم ولی اون خیلی سختشه که بهم بگه ولی یه حسی بهم میگه دوستم داره ولی گاهی هم شک میکنم و بخودم میگم اگه دوستم داشت اشک من رو در نمیاره!!! میدونم که آدم مهربونیه ولی اون غرور لعنتیش اجازه نمیده که خودش باشه و اینکه اون تجربه تلخی که داشته میترسه که دیگه به کسی اعتماد کنه وپابندش بشه! آخه میدونید گاهی اوقات که دعوامون میشد توی حرفاش میگفت که همتون مثل هم هستین(منظورش ما خانمها) و گاهی هم من رو با زن سابقش مقایسه میکرد و من هم بهش تذکر میدادم که من رو با اون مقایسه نکن!خدا وکیلی من با اون خیلی متفاوتم نمیگم خیلی بهترم ولی اصلا مثل اون نیستم! اولآ فکر میکردم شاید بخواد برگرده پیش زن سابقش ولی دیدم نه نمیخواد برگرده و مطمئن شدم!
    میدونید من این آدم رو دوست دارم با همه خوبی و بدیهاش با هم بداخلاقی هاش ! رابطه عاطفی ما اول در حد معمولی بود ولی از فروردین 92 دقیقا 7فروردین من تصمیم گرفتم که رابطه جدی تری باهاش داشته باشم یعنی خیلی فکر کردم راجع به این قضیه! میخوام بگم خیلی سخت بود که این تصمیم رو بگیرم چون سرنوشت و همه زندگیم رو تحت تآثیر قرار میداد ولی تصمیمم رو گرفتم و خواستم و اونم خواست و بهش هم گفتم که چقدر این قضیه برای من مهمه و گفتم که میخوام تنها مرد زندگیم باشه!
    تا الانم باهم خوب و بد کنار اومدیم ! دعوا و آشتی زیاد داشتیم ولی الان با شرایط خاصی که براش پیش اومده هم برای خودش بهتره و هم برای من که رسما با هم باشیم ولی هر بار که میام جدی حرف بزنم میگه حوصله ندارم و خلاصه سر یه چیزی دعوا میشه و میگه اصلا نمیخوامت و خیلی چیزایی که نباید بگه رو میگه که این من رو خیلی آزار میده بعد تا چند روز با هم سرسنگین هستیم و یه موضوعی پیش میاد و باهم آشتی میکنیم ولی گاهی وقتا خسته میشم از این وضعیت و بهش میگم تکلیف خودت رو معلوم کن میخوای من رو یا نه ؟ میخوای من باشم یا نه؟ که 1بار میگه آره 1بار میگه نه و 1بار اصلا حرف نمیزنه و جوابی نمیده و میگه من با تو حرفی ندارم!!!! من نمیخوام ترکش کنم چند بار این تصمیم رو گرفتم که رهاش کنم بزارم برم و فراموشش کنم ولی نشد! هر بار یه اتفاقی افتاده که نتونستم بعدشم من نمیخوام تنهاش بزارم هم بخاطر خودم که دوسش دارم و هم بخاطر خودش که نیازه داره به یه نفر هرچند خودش انکار میکنه و میگه به کسی نیاز ندارم راستی یه حرفی هم چند وقت پیش بهم زد که خیلی دلگیرم کرد و اینکه بهم گفت تو باعث شدی که بچه ام الان پیش من نباشه! ولی خدا وکیلی من بی تقصیرم و هرچی بهش میگم به من چه مربوطه؟ میگه اگه توی دفتر بودی و به من زود خبر میدادی نمیتونستن بچه رو ببرن! میدونید دنبال یه مقصر میگرده که خودش رو و وجدانش رو راحت کنه و دیواری از من کوتاه تر پیدا نکرد(خود سید باید خیلی وقت پیش میرفت و تکلیف بچه رو مشخص و حضانت رو میگرفت و نمیزاشت کار به اینجاها بکشه حالا نکرده بعد4سال بزرگ کردن بچه و وابستگی زن سابقش اومده و بچه رو برده نمیگم مادر چون واقعا مادر نیست چون هیچ وقت مادری نمیاد از طریق بچه اش اخاذی کنه و بچه رو اونجوری رها کن و یا بزور بیاد و ببرش!!!) نمیدونم چه جوری میتونم کاری بکنم که دوباره بچه اش رو ببینه(فکر کنم حالش بهتر بشه)چون الان سید افتاده روی دنده لجبازی ودیگه دنباله این قضیه نیست!؟ نمیدونم چیکار باید بکنم که نترسه و یکبار دیگه طعم زندگی مشترک رو بچشه؟ نمیدونم چه جوری باهاش باشم که دیگه غمگین نبینمش؟ نمیدونم چیکار کنم که بتونه دوباره شاد باشه ؟ نمیدونم واقعا من رو میخواد یا نه؟؟؟؟؟؟(یه حسی بهم میگه هنوزم من رو میخواد)
    چند جا توی صحبتهاتون گفتین که باوجود تمام این موارد هنوز حس میکنید که ایشون هنوز دوستون داره ، در این مورد باید بگم که این حس در واقع بخاطر علاقه ی بیش از حد شما و وابستگیتون به ایشونه که ممکنه مانع از قبول آنچه که هست بشه
    پس اگه بخوایم واقع گرا باشیم حدالامکان باید سعی کنیم که به موارد این چنینی دلخوش نکنیم تا اینکه از عواقب احتمالی در آینده پیشگیری کرده باشیم

    مسئله ی بعدی اینکه شما همه ی عشق و علاقه ی خودتون رو به ایشون اظهار کردید و درواقع طرف مقابلتون از جانب شما خیالش راحت شده و از علاقه ی شما مطمئن هست و میدونه که هر کاری هم بکنه شما از ایشون دل نخواهید کند و بدین ترتیب نیز به خودش حق میده که هرطور که دلش خواست با شما برخورد کنه و همیشه ایشون تصمیم گیرنده باشه و اینطوری میشه که شما مجبورید بخاطر علاقه تون دم بر نیارید ، چرا که هر لحظه ترس از دست دادنش رو حس میکنید . و با این کارتون بصورت غیرمستقیم افسار شرایط ارتباطتون رو در اختیار ایشون قرار دادین و این وسط هیچ حقی رو برای خودتون تعریف نکردین و لازم میدونم یادآور بشم که این مسئله شاید در کوتاه مدت آزاردهنده نباشه، اما در بلندمدت آسیب زننده خواهد بود

    و اما نکته ی قابل توجه و مهم اینکه ایشون یکبار تجربه یزندگی مشترک رو داشتن و اینکه توی اون رابطه شکست خوردن و همین مسائل حاشیه ای بسیاری رو دربرداره . همچنین دارای فرزند هستند...
    و شما باید تمام این موارد رو در نظر بگیرید و به تمام مشکلات حال حاضر و مسائل بعدی این موضوع خوب فکر کنید و ببینید آیا تحمل همه ی اینها رو دارید؟ و سعی کنید نقاط قوت و ضعف رو در کنار هم در نظر بگیرید

    درصورتیکه شما واقعا به ایشون علاقه دارید باید سعی کنید که منطقی فکر کنید و تا حد ممکن احساستون رو محدود کنید تا بتونید با چشم باز شرایط رو مدیریت کنید
    پس پیشنهادم اینه که در ابتدا تلاشتون بر این باشه که شخصیت مستقلی رو برای خودتون تعریف کنید و طبق اون رفتار کنید و نشون بدین که در زندگیتون هدفهایی دارید و برای رسیدن بهشون سعی میکنید
    و بعد اینکه برای خودتون تصمیم بگیرید و بعنوان مثال توی یک رابطه هر دونفر حقوقی دارند و سهم خودتون رو از یاد نبرید و حاضر نشید بخاطر علاقه تون از حقتون بگذرید. همین که شما برای خودتون ارزشی قائل نباشید باعث میشه تا طرف مقابلتونم برای شما و حقتون اهمیتی قائل نباشه

    علاوه بر اینها تکلیف رابطه تونو مشخص کنید و خودتونو توی بلاتکلیفی قرار ندین که هیچ چیزی بدتر از بلاتکلیفی نیست. و در این مورد هیچ هراسی نداشته باشید که چه اتفاقی خواهد افتاد بلکه به این فکر کنید که اگر طرف مقابلم واقعا منو بخواد و برام ارزش قائل باشه پس براحتی منو از دست نمیده و تمام تلاشش رو خواهد کرد ، و در غیر اینصورت مشخص میشه که ایشون این رابطه برایش ارزش چندانی نداشته و چه بهتر که سریع متوجه این موضوع شدین

    و اینکه گفتین
    دنبال یه مقصر میگرده که خودش رو و وجدانش رو راحت کنه و دیواری از من کوتاه تر پیدا نکرد
    اینها نشان از این داره که ایشون هنوز به نوعی توی رابطه ی قبلیشون موندن و هنوز با خودشون کنار نیومدن و مشکلات و درگیریهای ذهنی متعددی دارن که باعث عذاب وجدانشون شده و درصورتیکه این موارد حل نشده باقی بمونه ، علاوه بر اینکه ترکشهاش همیشه شما رو هدف قرار میده، باعث اختلالات بسیاری در ایشون و در روابطتتون میشه

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    359
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    ممنونم از اینکه راهنماییم کردین و سعی میکنم همانطور که گفتین باشم ولی یه نکته اینکه این آدم مشکل داره و نمیخواد که قبول کنه و من میفهمم که نیاز داره بره مشاوره ولی متاسفانه قبول نمیکنه و اصلا منکر این میشه که اصلا مشکلی داره! راه حلی هست که بشه این آدم رو راضی کرد؟ یا اینکه نه بیخیالش بشم و هروقت خودش خواست بهش کمک کنم؟
    میدونید این دردآوره که ببینی کسی مشکلی داره و نتونی بهش کمک کنی

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    449
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    سلام.
    توی یک شرایط سنی خاص و به دلیل مشکلات زندگی که داشتم به کلاسهای متعددی می رفتم. توی یکی از این کلاسها استادش خیلی نظرم رو جلب کرد تا جایی که همه فکر می کردند بین من و استاد خبرهایی هست و من به این موضوع اهمیتی نمی دادم تا اینکه دوره کلاسها تموم شد اما بعد از یه مدتی بدجوری دل به استاده بستم و این دل بستگی موجب شد تا تمام مشکلاتی رو که داشتم فراموش کنم و بدون اینکه خودشون اطلاعی داشته باشن من دلبسته ایشون شدم و هر روز بیشتر به ایشون علاقه مند می شدم الان تقریبا چند سالی از این موضوع می گذره من نتونستم این موضوع رو فراموش کنم و حتی نتونستم به خودشونم بگم و احساس می کنم که ایشونم بهم علاقه دارن. و این رو هم می دونم که عشق یکطرفه به هیچ دردی نمی خوره اما نتونستم کاری کنم از شما می خوام که راهنماییم کنید که من چکار باید بکنم؟؟؟؟
    ویرایش توسط باران بهاری : 10-13-2013 در ساعت 01:46 PM

  9. کاربران زیر از باران بهاری بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چه باید بکنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط باران بهاری نمایش پست ها
    سلام.
    توی یک شرایط سنی خاص و به دلیل مشکلات زندگی که داشتم به کلاسهای متعددی می رفتم. توی یکی از این کلاسها استادش خیلی نظرم رو جلب کرد تا جایی که همه فکر می کردند بین من و استاد خبرهایی هست و من به این موضوع اهمیتی نمی دادم تا اینکه دوره کلاسها تموم شد اما بعد از یه مدتی بدجوری دل به استاده بستم و این دل بستگی موجب شد تا تمام مشکلاتی رو که داشتم فراموش کنم و بدون اینکه خودشون اطلاعی داشته باشن من دلبسته ایشون شدم و هر روز بیشتر به ایشون علاقه مند می شدم الان تقریبا چند سالی از این موضوع می گذره من نتونستم این موضوع رو فراموش کنم و حتی نتونستم به خودشونم بگم و احساس می کنم که ایشونم بهم علاقه دارن. و این رو هم می دونم که عشق یکطرفه به هیچ دردی نمی خوره اما نتونستم کاری کنم از شما می خوام که راهنماییم کنید که من چکار باید بکنم؟؟؟؟
    سلام
    به مشاور خوش آمدید
    مطلبتونو خوندم و در این رابطه و برای روشنتر شدن موضوع سؤالاتی از شما دارم:
    اونموقع چند سالتون بود و الان چند سالتونه؟
    تحصیلاتتون ؟
    شغل؟
    و لطفا کمی بیشتر برام توضیح بدین که منظورتون از شرایط سن خاص چیه و درصورتیکه مایلید از مشکلات زندگیتونم برام بگید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد