حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ...
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ...
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!
حکایت من در این سایت از روزی شروع شد که دلم پر بود از دختر بودن و شلوغ بودن اطرافم واین شد که امدم خانه مشاور دات کو وشدم عضوی از این خانه و دانستم بدتر ازغم فکر های بد نگاشتن غم است واینکه شاید نتوان در واقیعت شاد شاد بود ولی اینجا فضا برای شاد بودن است...