نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: داستان توبه نصوح

16542
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16354
    نوشته ها
    76
    تشکـر
    19
    تشکر شده 76 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    9

    داستان توبه نصوح

    مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها

    ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با

    سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر

    نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.

    نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
    او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و

    زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند.
    آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او

    به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر

    پادشاه در آن حمام مفقود گشت.
    از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا

    شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

    کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از

    ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا

    دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او

    تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

    نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به

    داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از

    کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه

    کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: “خداوندا

    گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا

    زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون

    حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
    محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت

    دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر

    توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
    چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه

    دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی

    نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا

    داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از

    طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که

    در چند فرسنگی آن شهر بود، س************ت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

    نصوح شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و

    حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که

    گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.”

    همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند

    تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از

    روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می

    کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود

    اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن

    نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود.
    آن میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم

    کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که

    نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد که همگى سیر شده و

    راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام

    به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا

    منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل س************ت

    اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

    رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان

    دختر بود که جواهرش در حمام زنانه مفقود شده بود و باعث توبه نصوح شده بود. شاه از

    شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.

    همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: “من کارى و نیازى به دربار شاه

    ندارم” و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

    مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که

    او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

    شاه همراه با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل

    امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد

    که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به

    خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت

    سلطنت بنشانند.
    نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترش داد و بعد

    با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در

    بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت “چند سال قبل، میش من

    گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.” نصوح گفت : درست

    است و دستور داد تا میش را به او بدهند.

    آن شخص گفت که چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى،

    بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

    نصوح گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
    آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى

    آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو

    حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
    امضای ایشان
    "... نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!
    نمی خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندام‌ام،
    چه خواهد ساخت!
    ولی بسیار مشتاقم،
    که از خاک گلویم سوتکی سازد!
    گلویم سوتکی باشد،
    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،
    و او یک‌ریز و پی در پی،
    دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد،
    و خواب خفتگان خفته را آشفته‌تر سازد!
    بدین‌سان بشکند در من،
    سکوت مرگ‌وارم را..."

  2. 7 کاربران زیر از یا زهرا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : داستان توبه نصوح

    ممنون با اینکه قبلاً خونده بودمش بازم خوندم ، دستتون درد نکنه .

  4. کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16354
    نوشته ها
    76
    تشکـر
    19
    تشکر شده 76 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : داستان توبه نصوح

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    ممنون با اینکه قبلاً خونده بودمش بازم خوندم ، دستتون درد نکنه .
    خواهش میکنم
    امضای ایشان
    "... نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!
    نمی خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندام‌ام،
    چه خواهد ساخت!
    ولی بسیار مشتاقم،
    که از خاک گلویم سوتکی سازد!
    گلویم سوتکی باشد،
    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،
    و او یک‌ریز و پی در پی،
    دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد،
    و خواب خفتگان خفته را آشفته‌تر سازد!
    بدین‌سان بشکند در من،
    سکوت مرگ‌وارم را..."

  6. 2 کاربران زیر از یا زهرا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14777
    نوشته ها
    179
    تشکـر
    443
    تشکر شده 147 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : داستان توبه نصوح

    خیلی خوب بود واقعا لذت بردم ....مرسی

  8. 2 کاربران زیر از m*i*n*a74 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    43924
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستان توبه نصوح

    برای بار چندم دوباره خوندم
    خوشبحال نصوح
    التماس دعا

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پف کردن صورت بعد از رابطه جنسى
    توسط amir-00 در انجمن خودارضایی
    پاسخ: 12
    آخرين نوشته: 04-24-2015, 02:24 AM
  2. بازسازي اتوران ويندوز از ريجستري Autorun
    توسط Dr . Security در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-25-2015, 08:39 PM
  3. چاق شدن صورت
    توسط Donyaa در انجمن سایر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 01-06-2015, 11:40 AM
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-07-2014, 09:16 AM
  5. چگونه می توان ستاره گروه بود؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2013, 02:12 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد