نوشته اصلی توسط
من خاص
بعضی آدم ها زیر تمام عاشقانه هایشان نفرت است
زیر صورت زیبایشان چهره ای چندش آور است
و زیر تمام قول هایشان نقض قول است
ساده نباش...باور نکن
میگفت دوستم دارد
اما بعدا فهمیدم دروغ میگفت
او سنگ کسی را به سینه میزد که دشمن خانواده ام بود
و من ابزاری بودم برای انتقام
برادرم بیشتر از بقیه شاهد گریه هایم بود
قسم خورد به انتقامم
اما من همه اش به این فکر میکنم که اگر روزی نگاهم از برادرم دور بماند و مجالم نماند جلویش را بگیرم چه میشود
من تمام حرف های زیبای دروغین او را زیر پاهایم له میکنم و میروم
اما امیدوارم برادرم بفهمد که هیچ دلخوش به تلافی کردن نیستم
میروم و فراموش میکنم اسم و رسم آدم ها را
میروم جایی که بیشتر بتوان خدارا یاد کرد
و تو برادر رهایشان به حال خودشان
من بدم می آید رضای خدا را از کسی بگیرم
برای همین قبل از اینکه بفهمند چه کسانی در حقم بدند
با خدایم عهد بستم که تمامشان را ببخشم
تو هم گریه هایم را تحمل کن...قول میدهم از اینجا بروم