نمایش نتایج: از 1 به 18 از 18

موضوع: عشق فامیلی

2478
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    عشق فامیلی

    سلام.
    متاسفانه مشکلی دارم که هیچ کجا بهتر از اینجا برای مطرح کردنش پیدا نکردم.
    پسری هستم 22 ساله که قراره به زودی به خاستگاری دختر عمه 22 ساله خودم بروم.
    بهتره کل ماجرا رو بهتون بگم بلکه بتونید منو کامل کمکم کنید.

    وقتی 2 سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و من تا 7 سالگی پیش پدرم بودم. 7 سالم بود که پدرم دوباره ازدواج کرد و متاسفانه نامادری خوبی نداشتم و مجبور به ادامه زندگی پیش مادربزرگم ( پدری ) شدم.
    خونه عمه ام هم نزدیک به خونه مادر بزرگم بود و هر روز اونجا بودن و همیشه با هم زندگی میکردیم.
    سه تا دختر عمه دارم. یکیشون که همسن خودم بود ( آخری ) طی این سال ها عاشق من میشه ( من تازه اینو فهمیدم ).

    از اونجایی که من بی اطلاع بودم هیچ حس خاص یا توجهی به کاراش نداشتم.
    مثل هر پسر دیگه ای سعی میکردم دوست دختر داشته باشم. اما اون عاشق من بوده و حسودی میکرده به این اتفاقا. ( من بی اطلاع بودم )

    من چون از کودکی تو اون محل زندگی میکردم همیشه به دختر عمه هام میگفتم ( التماس میکردم ) اگر میخواید با کسی دوست بشید یا هر کار دیگه ای تورو خدا تو محل نکنید چون واسه یه پسر خیلی زشته و آبروش میره. ( هر چند که نمیذاشتم هیچ وقت این اتفاق بی افته )

    اما یه روز فهمیدم دختر عمه ام که عاشق من بوده ( به گفته خودش ) با یکی از دوستای من دوست شده. ولی نه دوستیه خیلی جدی. که من رفتم با پسره درگیر شدم و این ول کرد. تو سن 17 سالگی.
    بعد از اون اتفاق حدود یک سال بعد داشتم با ماشین تو محل میچرخیدم دیدم دوباره با یکی از دوستای من داره صحبت میکنه تو خیابون. که اونجا هم رفتم درگیر شدم و جریان تا خونه کشیده شد.

    هر چند منم خیلی وقتا بهش میگفتم مثلا شماره فلان دخترو واسم جور کن و این کارا. ( بازم میگم من بی اطلاع بودم از عشقش )

    20 سالم که شد عاشق یه دختری شدم و تا نزدیکای خاستگاری هم داشتیم پیش میرفتیم که فهمیدم یه خاسگار دیگه هم داره و همش میگفت مجبورم با اون ازدواج کنم و این حرفا. تا اینکه فهمیدم اون طرف بکارتش رو از بین برده. منم بیخیال شدم و خودکشی کردم. ( ولی متاسفانه کم قرص خورده بودم )

    همون موقع ها بود که دختر عمه ام با پسر عموم که 4 سال از خودش کوچیک تره خیلی خودمونی شده بود. ( قبلش اصلا هیچ رابطه ای نداشتن )
    همش با هم میرفتن بیرون تو محل و به اسم درس همش پیش هم بودن. تا این رابطشون حدود 6 7 ماه طول کشید. که یه دفعه قطع رابطه کردن. ( هرچند واسم زیاد مهم نبود )

    خلاصه بعد از همه این داستانا دختر عمه وسطیم یه روز اومد بهم گفت که اره فلانی عاشقته.
    گفتم چرا خودش نگفت؟ گفت اگه میتونست بگه تو این 9 سال گفته بود.

    خلاصه رابطه ما از اونجا شروع شد و رسید به اینجا.

    اما !

    من از این پسرای روشن دل و بی غیرت ( یا هرچی که اسمشو میزارین ) نیستم.
    گذشته طرفم خیلی برام مهمه. اونقدری که تو آینده ام کاملا تاثیر میذاره.

    یه روز گوشیش دستم بود و بهش گفتم اشکالی نداره یکم تو گوشیت بگردم؟ گفت نه.
    منم داشتم تو پیامکاش گشت میزدم یهو رسیدم به پیامکای پسر عموم.
    اخرین پیامی که دیدم این بود :
    پسر عموم : من عاشق شدم
    دختر عمه ام : عاشق کی ؟
    پسر عموم : برو جلو آینه تا ببینیش.

    بهش گفتم این چیه ؟ که هل کرد و من من کرد و پیچوند و جواب نداد.

    در مورد اون دوتا دوستام ازش پرسیدم که کامل همه چیو گفت و گفت که از لج تو بوده و این حرفا. منم قانع شدم.
    در مورد پسر عموم که میپرسم فقط میگه هیچی بین ما نبوده و دیگه جوابی نمیده.

    منو اون جریانمون خیلی جدی شده و همین امروز فردا هم هست که بریم خاستگاری و بگیرمش.
    کل خانواده جریان مارو میدونن و به عبارتی اسم گذاشتم روش.

    حتی یه بار گفتم اگه نگی چی بوده بینتون خودمو میکشم. با اینکه میدونست اینکارو میکنم هیچی نگفت.
    منم 2 تا ورق ترامادول خوردم و اگر دختر عمه وسطیم نبود ( که ایکاش نبود ) الان مرده بودم.

    بعد از اونم باز پرسیدم و هیچ جوابی نداد بهم.
    الان که واقعا جریان داره جدی میشه میبینم نمیتونم تحمل کنم.
    ممکنه بعد از ازدواج هر لحظه دیوونه بشم سر این موضوع.

    اینم بگم که من به شدت عاشقشم و بدون اون نمیتونم. اینم نمیتونم تحمل کنم.
    پیش روانشناس هم رفتم هیچ کمکی نکرده بهم. نه یکی پیش 13 تا روانشناس رفتم.

    سر اینکه همش دارم به این موضوع فکر میکنم از درد بیخوابی و عذاب روحی رفتم پیش متخصص اعصاب و روان و 5 6 تا قرص داده بهم.

    حالا من چیکار کنم؟ خواهشا کمکمون کنید.

    پی نوشت : ( خیلی مهم )
    1 - من اگر با دخترای دیگه بودم با همشون عاشقی کردم و همیشه شکست خوردم. هوس نبوده هیچوقت. ( واقعا میگم )
    2 - من یه ادمی هستم که هیچ کاری رو فراموش نمیکنم. خیلی سعی کردم و نتونستم فراموش کنم.
    3 - اخلاق بدی دارم که وقتی با کسی حرفم میشه هرچی ازش میدونم میزنم تو سرش.
    4 - از دید خیلی ها من سیه دلم و یه آدم شکاک و بد دل هستم. شاید واقعا هستم. اما چی کار کنم نمیتونم عوض بشم؟
    5 - خواهشا کسانی که تو این زمینه واقعا میتونن منو کمک کنن پاسخ بدن.

    سوالی بود من همینجام و پاسخ میدم.
    خواهشا یه عمر زندگی دو نفر ادم رو نجات بدید.
    ویرایش توسط amir73 : 06-15-2015 در ساعت 12:01 AM

  2. کاربران زیر از amir73 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    به نظر من جفتتون باید برید مشاوره های قبل ازدواج

    اگه واقعا همو دوست دارید برید
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  4. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    به نظر من جفتتون باید برید مشاوره های قبل ازدواج

    اگه واقعا همو دوست دارید برید
    رفتیم !
    دوبارم رفتیم!

    هر دوبار هم هر دو دکتر گفتن اگر تموم کنید رابطه رو به افسردگی شدید دچار میشید و منم چون سابقه خودکشی داشتم گفت ممکنه دوباره دست به اینکار بزنم.
    هر دوتاشونم پیچوندن و نتونستن کمکی بکنن... فقط پول گرفتن

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط amir73 نمایش پست ها
    رفتیم !
    دوبارم رفتیم!

    هر دوبار هم هر دو دکتر گفتن اگر تموم کنید رابطه رو به افسردگی شدید دچار میشید و منم چون سابقه خودکشی داشتم گفت ممکنه دوباره دست به اینکار بزنم.
    هر دوتاشونم پیچوندن و نتونستن کمکی بکنن... فقط پول گرفتن


    میدونی بدی شما چی ؟؟؟که یه مسئله کوچیک برا خودتون بزرگ جلوه دادین

    الان بهترین اتفاق این که دختر عمه شما و خود شما عاشق همدیگه هستید



    اینو بدون گذشته هرکس مال خودش

    تازه دختر عمت که زودتر تو عاشقت بوده


    دخترا وقتی عاشق یه نفر باشن حسود میشن لج طرف هم دوس داذن در بیارن

    خب این کارش مال گذشته بود از دوست داشتن شما اینکار و کرده




    منظورم از این حرفها این بیا چیزای مثبت قضیه رو درنظر بگیر نه منفی


    شما برو خاستگاری. یه مدت نامزد باشید. بهتر همو بشناسید


    اگه دیدی تونستی کنار بیایی. که چه بهتر
    ولی اگه نتونستید جدا بشید


    قبول کن تو خودت هم از دوست داشتن زیاد که انقد حساس شدی پس بدون اون دختره هم همین حس و داره
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    به نظر من واسه خواستگاری عجله نکن. بزار به آرامش برسی

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  8. کاربران زیر از helenbahar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    میدونی بدی شما چی ؟؟؟که یه مسئله کوچیک برا خودتون بزرگ جلوه دادین

    الان بهترین اتفاق این که دختر عمه شما و خود شما عاشق همدیگه هستید



    اینو بدون گذشته هرکس مال خودش

    تازه دختر عمت که زودتر تو عاشقت بوده


    دخترا وقتی عاشق یه نفر باشن حسود میشن لج طرف هم دوس داذن در بیارن

    خب این کارش مال گذشته بود از دوست داشتن شما اینکار و کرده




    منظورم از این حرفها این بیا چیزای مثبت قضیه رو درنظر بگیر نه منفی


    شما برو خاستگاری. یه مدت نامزد باشید. بهتر همو بشناسید


    اگه دیدی تونستی کنار بیایی. که چه بهتر
    ولی اگه نتونستید جدا بشید


    قبول کن تو خودت هم از دوست داشتن زیاد که انقد حساس شدی پس بدون اون دختره هم همین حس و داره

    من به همه اینا فکر کردم.
    ترس من میدونی کجاس؟؟

    اینکه عاشقم بوده و این کارارو کرده.
    یعنی فردا روز تو خونه خودمونم اتفاقی بی افته سر لج با من میخواد خیانت کنه بهم؟! که لج منو در بیاره؟

    شاید بگی اون موقع دیگه ازدواج کردین و فرق داره. هنوز تجربه نکردم ببینم فرق داره یا نه. بدبختی اینجاست یه بارم بیشتر زنده نیستم.

    ضمنا این گذشته ای که میگی به خودش مربوطه واسه وقتیه که من تو اون گذشته نبوده باشم! ولی بودم! عاشقم بوده. پس به من مربوطه!

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط helenbahar نمایش پست ها
    به نظر من واسه خواستگاری عجله نکن. بزار به آرامش برسی

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
    الان 2 ساله که نامزدیم. فقط غیر رسمی.
    هرچی میگذره دارم عصبی تر میشم.
    میخوام حقیقت رو بدونم.

    اگر حقیقت رو بدونم یا میکشم کنار یا با حقیقت کنار میام و ادامه میدم.

    اون تمام حقایق منو میدونه و از جیک و پوک من اطلاع داره و داشته. منم این انتظار رو دارم.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    شما تا مرز خودکشی پیش رفتین ولی اون حرفی نزده این یعنی یه جای کار میلنگه. با پسرعموش صحبت نکردی؟

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    ببخشید با پسرعموت

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط helenbahar نمایش پست ها
    شما تا مرز خودکشی پیش رفتین ولی اون حرفی نزده این یعنی یه جای کار میلنگه. با پسرعموش صحبت نکردی؟

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
    دقیقا منم همین مشکل رو دارم!
    یعنی اون حاضر شد من بمیرم ولی حقیقت رو ندونم!

    با پسر عموم هم صحبت کردم.
    بهش گفتم چی بینتون بود؟ که خیس عرق شده بود و گفت هیچی و سریع رفت!

    دارم دیوونه میشم...
    هر چند که شدم.

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    دوس ندارم منفی به قضیه نگاه کنم ولی به نظرم هرطور شده قبل خواستگاری و ازدواج این قضیه رو حل کن حتی شده باهاش یه مدت قطع رابطه کن

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    شما شرایط ازدواج و ندارید داداش گلم

    از نظر روحی خیلی ذهنت درگیره
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  16. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    آره منم با پریماه موافقم

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط helenbahar نمایش پست ها
    دوس ندارم منفی به قضیه نگاه کنم ولی به نظرم هرطور شده قبل خواستگاری و ازدواج این قضیه رو حل کن حتی شده باهاش یه مدت قطع رابطه کن

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
    من از اونجایی که خیلی دوستش دارم و نمیخوام رنجیده بشه نمیتونم باهاش قطع رابطه کنم.
    فقط حقیقت رو میخوام. همین!
    یا میکشم کنار یا ادامه میدم!

    ولی اگر نتونم به حقیقت برسم چون دیگه دلیلی واسه زندگی ندارم 100% خودمو خلاص میکنم.
    من آدمیم که به شدت تو زندگیم شکست خوردم هم روحی هم عاطفی.

    الانم تنها دلیل نفس کشیدنم اونه.

    ولی اگر بدونم بودنم باعث بدبختیش میشه خودمو نابود میکنم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    شما شرایط ازدواج و ندارید داداش گلم

    از نظر روحی خیلی ذهنت درگیره
    جوابتون رو بالا دادم.

    دکتری | جادوگری | دعا خونی | پیامبری چیزی سراغ ندارید باعث بشه من فراموشی بگیرم و زندگیم رو از صفر شروع کنم؟!

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16510
    نوشته ها
    225
    تشکـر
    76
    تشکر شده 143 بار در 94 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    اینقد از خودکشی و خلاصی صحبت نکنین. هرکسی توی زندگیش سختی و رنج داره. واسه اینکه دوسش دارین میگم بزارید به آرامش برسید بعد برید خواستگاری. باهاش بیشتر حرف بزنین بهش بگین چقد دارین عذاب میکشین. مگه میشه کسی رو 9سال دوست داشت اما اینقد عذابش داد که به مرز خودکشی برسه. با خواهر بزرگترش صحبت کنین.

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17669
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشا کمکم کنید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط helenbahar نمایش پست ها
    اینقد از خودکشی و خلاصی صحبت نکنین. هرکسی توی زندگیش سختی و رنج داره. واسه اینکه دوسش دارین میگم بزارید به آرامش برسید بعد برید خواستگاری. باهاش بیشتر حرف بزنین بهش بگین چقد دارین عذاب میکشین. مگه میشه کسی رو 9سال دوست داشت اما اینقد عذابش داد که به مرز خودکشی برسه. با خواهر بزرگترش صحبت کنین.

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
    به خدا همه این کارارو کردم.
    هم به خودش گفتم هم به خواهرش گفتم.
    فقط میگه هیچی نبوده و یکی دو روز میره تو لاک خودش!

    من واقعا هیچ خوشی تو زندگیم ندارم.
    فقط با اون میتونم شاد باشم. ولی از وقتی این جریانا پیش اومده همه زندگیم به جهنم تبدیل شده!

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق فامیلی

    دوست عزیز ولش کنید...این ازدواج فایده ای نداره...من همجنس شما هستم و درکتون میکنم ... بیخیال این قضیه بشید...حتما چیزی بوده که تا مرگ شما هم چیزی نگفته....
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6252
    نوشته ها
    287
    تشکـر
    216
    تشکر شده 191 بار در 126 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : عشق فامیلی

    درسته سنتون به ازدواج میخوره اما اصلا از نظر بلوغ فکری کامل نیستید. هر دوی شما به کمی فرصت نیاز دارید تا هم خودتون رو پیدا کنید و هم اشتباهات رو جبران کنید و کمی پخته تر بشید

    به نظر من اصلا زمان خوبی برای شروع یه زندگی نیست. فعلا اقدامی نکنید

  23. کاربران زیر از sepideh.t بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد