باشه صبر ميكنين بنويسمشون؟
اره برو بنویس
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
ميشه همه چيرو الان بنويسم؟
من يه دختره شونزده ساله هستم همه چي از سال سوم راهنمايي شروع شد اوايل من خيلي از او خوشم نميومد ولي اون براي رسيدن به من و دوست شدن با من چكار ها كه نكردبعد از چند ماه اون منو عاشق خودش كرد من واقعا عاشقش بودم اونم همينطور خيلي بهم وابسته بوديم خيلي ولي پدر مادرم نميذاشتن باهاش باشم و رابطمون قطع شد و هردوتامون خيلي زجر كشيدم بعد كم كم مامان بابام اجازه دادن باهاش باشم همه چيز خوب بود تا اسفن نود و سه ديگه هروقت زنگ ميزدم بهم ميگفت حوصله ندارم و همچين حرفا بهش ميگفتم چكار كنم مثه قبل بشي ميگفت هيچ غلطي نميتونبي بكني و همچين حرفا الانم ميبينمش ولي كم وهمش فكر اون دوست پسرشه و منو ازا ميده هي ميگه من اين كارو كردم همچين شد و همجون شد ديگه دوستم عوض شد بهش ميگم چرا عوض شدي ميكه بخاطر يارو همش فكر و ذكرش شده يارو و دوستاش حالاا هم نميدونم چكار كنم و ممكنه ديگه نبينمش حالا فهميدين
من يه دختره شونزده ساله هستم همه چي از سال سوم راهنمايي شروع شد اوايل من خيلي از او خوشم نميومد ولي اون براي رسيدن به من و دوست شدن با من چكار ها كه نكردبعد از چند ماه اون منو عاشق خودش كرد من واقعا عاشقش بودم اونم همينطور خيلي بهم وابسته بوديم خيلي ولي پدر مادرم نميذاشتن باهاش باشم و رابطمون قطع شد و هردوتامون خيلي زجر كشيدم بعد كم كم مامان بابام اجازه دادن باهاش باشم همه چيز خوب بود تا اسفن نود و سه ديگه هروقت زنگ ميزدم بهم ميگفت حوصله ندارم و همچين حرفا بهش ميگفتم چكار كنم مثه قبل بشي ميگفت هيچ غلطي نميتونبي بكني و همچين حرفا الانم ميبينمش ولي كم وهمش فكر اون دوست پسرشه و منو ازا ميده هي ميگه من اين كارو كردم همچين شد و همجون شد ديگه دوستم عوض شد بهش ميگم چرا عوض شدي ميكه بخاطر يارو همش فكر و ذكرش شده يارو و دوستاش حالاا هم نميدونم چكار كنم و ممكنه ديگه نبينمش حالا فهميدين
كسي ديكه نيس
يني چي
فاطمه فرق داره با همه من خيلي باهاش خاطره دارم و اين خاطره ها منو ازار ميده ميفهمين؟
نگین تو توی ایندت احتساج داری که با خیلی ها معاشرت داشته باشی.
باید حبابت رو از بین ببری وسعی کنی با خیلی ها ارتباط داشته باشی.اینجوری انعطاف پذیر میشی.
باید سعی کنی بتونی توی محیط های ورزشی ،هنری ،فرهنگی متنوعی حضور داشته باشی .
...!
سعی کن به جای سعی در شناخت دیگران ،سعی کن خودتو بشناسی.
مثلا سعی کنی انعطاف پذیریت رو بیشتر بکنی!
این قدر زود قضاوت نکنی و زود رنج نباشی .
همه ی این چیزهایی که بهت میگم توی اینده بهت ضربه میزنه
...!
من با خيليا معاشرت دارم با خيليا دوستم و خيليا دوست دارن باهام دوست شن منم باهاشون دوستم ولي در حد معمولي ولي فاطمه چون خيلي وقته باهاش دوستم خيلي باهاش خاطره دارم تاحدي كه توي باشگاهي ميرم كه تا بحال اونجا باهم ورزش ميكرديم و متاسفانه من اونجام و اين بده ميفهمي؟
ميدونم ولي حالا اون شده نميخوام اينجوري پيش بره ميخوام از ذهنم بيرونش كنم چطوري؟
ميخوام اين بازيو تمومش كنم چون بالاخره منو اون از هم جدا ميشم درسته؟پس بهتره ديگه بهش فكر نكنم و ولش كنم از اين به بعد هم اگرم ديدمش خيلي معمولي باهاش رفتار ميكنم ميخوام تموم كنم ولي چطوري تحمل كنم نبودشو چطري خودمو سركرم كنم كه ديگه به فكرش نيوفتم
فك كنم اگرم به اين رابطه ادامه بديم بيشتر بهم وابسته ميشيم و جداشدن خيلي سخت تر پس بهتره شروع كنم ولي ميترسم نتونم تحمل كنم
نيستين؟
مثلا چكار كنم بتونم خودمو بشناسم
اینجام.
سعی کن ببینی چ استعداد هایی داری؟
توچه کاری مها رتت از همه بیشتره
...!
چطوري خاطرات اونو از توي ذهنم بيرون كنم چكار كنم كه برام تبديل به يه ادم معمولي بشه
وهمچنین از شمال به جنوب از جنوبر به شمال چشمانت رو حرکت بده واینکه محیطتت رو سریعا تغیییر بده.
حل شد؟
...!
خوب همين كارو بكنم بسه؟
بازم نميتونم باور كن نميتونم
نميتووووووونم
خستم
هستي؟
بله
...!
من. يگه از زندگيم خستم خستهههههه
دوستان مسئله حل شد.احتیاج به اسپم جدید نیست.
...!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)