خسته ام از صبوری از بغضی که سالها با من بود....
از اشکهایی که قاه قاه خنده شد......
از حرف هایی ک زنده به گور شد در گورستان دلم......
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی.....
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ایم.....
دیگر برایم فرقی نمیکند که روزهایم را چگونه قربانی کنم
.......................دیگر خسته شدم........................
راستی شما هم مثل من خسته اید؟
از چی؟
منتظر جوابتونم