همسر من مکرراً حوادث را در ذهن خود تحریف می کند.
البته این تحلیلی است کوتاه از آنچه در مدت 8 ماه زندگی مشترک بسیار تجربه کرده ام.
مشکل بزرگی که من با آن مواجهم این هست که نمی دانم چطور باید با او رفتار کنم.
امیدوارم شما بتوانید کمکم کنید.
مثلاً چندین بار شده که همسرم گلایه کرده من یک ساعت یا دو ساعت است منتظر تو هستم و من با استفاده از تلفن همراه و زمان تماس ها و پیامک ها ثابت کردم کمتر بوده، 15 دقیقه بوده، نیم ساعت بوده
موضوع این بود که من برای آن 15 دقیقه دلیل موجه داشتم، اما برای یک ساعت نه.
شاید ابتدا همسرم یک ساعت را همینطوری می گفت. اما در ادامه ی بحث از آن استفاده می کرد و مثلاً میگفت: "خوب اینها که گفتی میشه یک ربع ساعت!!!" یعنی 45 دقیقه ی دیگر چی؟
یک بار میان جمع دوستان تعریف میکرد که انگشت دستم لای درب ماشین گیر کرد و کبود شد، خیلی درد می کرد، بعد به من اشاره کرد و گفت "این میخندید".
همانجا گفتم اتفاقاً تنها کسی که نخندید من بودم، برعکس نگران هم شده بودم. گفت ولی اول برادرم متوجه شد..
وقتی تنها شدیم گفتم من آن شب به تو نخندیدم. اصولاً از این کار و این رفتار که وقتی کسی درد می کشد من بخواهم با او شوخی کنم یا بخندم بیزارم.
گفت: من گفتم تو می خندیدی؟!
گفتم: بله
گفت: چنین چیزی یادم نمیاد!
گفتم: بعد من این را گفتم و فلانی این را گفت. همه در بحث شرکت کردند. چطور یادت نیست؟
گفت: بذار فکر کنم...
من خیلی ناراحت شدم و گفتم چطور حرفی که چند ساعت پیش زدی و همه هم در مورد آن صحبت کردیم ممکن است فراموشت شده باشد؟
موضع گرفت و گفت من که نگفتم این حرف را نزدم! وقتی تو می گویی این را گفتم پس حتماً گفتم.
اما در ادامه ی بحث از همین موضوع استفاده کرد و گفت تو داری در مورد حرفی که من اصلاً یادم نمی آید زده باشم مرا بازخواست می کنی.
یک بار دیگر هم وقتی حجاب مناسبی نداشت و به او تذکر داده بودم، با این استدلال که جایی که من نشسته بودم فقط پدرشوهر و شوهرم و خانم ها به من دید داشتند نزد دوستانش از من گلایه کرده بود.
من بعد ها عکسی از آن مهمانی نشانش دادم و ثابت کردم که همان موقع داشته با یک فرد نامحرم صحبت می کرده و تمام طول مهمانی آن فرد همانجا نشسته بود.
یک بار دیگر هم در میان جمع با من با کلام نامناسب صحبت کرده بود و ناراحت بود که چرا دیر آمدی؟
گفتم اصلاً قرار نبوده من اینجا باشم
گفت سختته میتونی بری..
گفتم با این چهره ی ناراحتی که داری همه متوجه می شوند.
خنده ی مصنوعی کرد
آخر سر هم گفت می تونی زحمتُ کم کنی...
چند ماه بعد در مورد آن شب از من گلایه کرد
من پاسخ دادم که آن شب حرف هایی که به من زدی و برخوردی که با من کردی خیلی نامناسب بود
من هیچوقت به رویت نیاوردم، ولی الآن که می بینم تو داری گلایه می کنی نمی توانم کنار بیایم و قبول کنم
گفت من به خاطر خودت گفتم "سختته می تونی بری"
اینجا بود که خون من به جوش آمد
گفتم چطور ممکن است به خاطر خودم با من آنطور برخورد کرده باشی؟!
به خاطر خودم گفتی "می تونی زحمتُ کم کنی"؟
چطور انتظار داری باور کنم؟
گریه افتاد و گفت به مرگ مادرم قسم به خاطر خودت بود..!.!.!..
گفتم مشکل تو این هست که خودت را هم گول می زنی.
خیلی ناراحت شد و گفت تو که تا این حد به حرف های انسان ها دقت می کنی؟ تو که این قدر خودت را درستکار و بادقت می دانی؟ آیا من باید از همسرم این حرف را بشنوم؟ آیا همسر من باید به من بگوید تو خودت را هم گول می زنی؟ و مدت زیادی گریه کرد.
من فکر نمی کنم که همسرم از روی بدطینتی و تمایل به دروغگویی این کارها را انجام می دهد
اما نمی دانم دلیل این همه تحریف و دستکاری واقعیت ها در ذهنش چیست؟!
احساس می کنم یک جور بیماری باشد
چون تا حدی واقعیت های دستکاری شده را باور می کند که یا مدت زیادی طول می کشد به او بقبولانم واقعیت چیز دیگری بوده
یا هیچوقت قبول نمی کند و حتی حاضر می شود به مرگ مادرش قسم بخورد!
من نمی دانم باید در مقابل این رفتار چه برخوردی نشان دهم.
امیدوارم به امید خدا کسی را پیدا کنم که بتواند به من کمک کند.
ممنون می شوم نظرتان را با من به اشتراک بگذارید.