چهار سال پیش کمبودهایی که داشتم و دوری از برادرانم و اینکه حمایت آنها کمتر شامل حالم میشد و کاری از دستش ساخته نبود من رو وادار کرد که از واقعیت فرار کنم و من اغلب درخیالم شرایط دیگری را تصور میکردم و در خیالاتم کمبودهایم را جبران نمیکردم متاسفانه چون کسی به من تذکر نمیداد که فرار از واقعیت تا این حد خطرناک است این افکار را دنبال کردم تا جایی که با آن ارضا میشدم...من قربانی شدم...چون آن سال میخواستند برایم پاپوش درست کنند و این را به خانواده ام اطلاع دهند و من احساس میکردم چون سایه ی برادران بزرگ بالای سرم نیست خیلی ها جسور شده اند...این افکار و حالت خود ارضایی در من شدت پیدا کرد اما اخیرا خدا را شکر از آن کاسته شده ولی به طور کامل ترک نشده...هیچوقت از واقعیت فرار نکنید...من دارم گناه ندانستم رو ترک میکنم راهی دارید سریع تر ترک کنم؟؟؟