نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

2505
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    10

    نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    اگر شروع به خوندن این متن کردین دوست دارم تا آخر متن ادامه بدین!
    میدانم شاید اکثر شما این نامه ی سر گشاده را قبلاً خوانده باشید ولی بخاطر فراموشکار بودن روح و عقل انسان،از شما می خواهم دوباره بخوانید و به قلبتون مراجعه کنید.
    و همگی متوجه بشویم که تنها چیز ارزشمندمان وجود انسانی ماست.

    ((جرالدین دخترم!اینجا شب است،یک شب نوئل. در قلعه ی کوچک من، همهی این سپاهیان بی سلاح خفته اند.۹ برادر و خواهرت و حتی مادرت، به زحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم،خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن،به این اتاقِ انتظارِ پیش از مرگ برسانم.من از تو بسی دورم،خیلی دور؛اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را،از چشم خانه ی دلم دور کنم.تصویر تو آنجا روی میز هم هست تصویر تو،اینجا روی قلب من نیز هست.اما،تو کجایی؟!!!آنجا در پاریس افسونگر؛بروی آن صحنه ی پرشکوه تئاتر شانزلیزه می رقصی،این را می دانم.و چنان است که در این سکوت شبانگاهی،آهنگ قدم هایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی برقِ ستارگانِ چشمانت را می بینم.شنیده ام،نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه،نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر تاتارها شده است،شاهزاده خانوم باش و برقص، ستاره باش و بدرخش.اما اگر قهقهه ی تحسین آمیز تماشاگران،عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند،تو را فرصت هوشیاری داد در گوشه ای بنشین،نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار.من پدر تو هستم جرالدین؛ من چارلی چاپلین هستم.وقتی بچه بودی شبهای دراز به بالینت نسشتم و برایت قصه ها گفتم،قصه ی زیبای خفته در جنگل،قصه ی اژدهای بیدار در صحرا،خواب که به چشمان پیرم می آمد،طعنه اش می زدم و می گفتمش:برو من در رویای دخترم خفته ام.رویا میدیدم جرالدین،رویا؛رویای فردای تو،رویای امروز تو،دختری می دیدم به روی صحنه،فرشته ای می دیدم به روی آسمان که میرقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند:دختره رو می بینی؟!! این دختر همون دلقک پیره!اسمش یادته؟! چارلی!!! ..........آره!!!من چارلی هستم.من دلقک پیری بیش نیستم.امروز نوبت توست،من با آن شلوارِ گشادِ پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهزادگان می رقصی!! این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدنهای تماشاگران،گاه تو را به آسمانها خواهد بُرد .برو!!!! آنجا هم برو!اما گاهی نیز به روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن،زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که،از بی نوایی می لرزد،من یکی از اینان بودم جرالدین،در آن شب ها،در آن شب های افسانه ای کودکی،که تو با لالایی قصه های من به خواب می رفتی.من باز بیدار می ماندم،در چهره ی تو می نگریستم،ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم:چارلی!! آیا این بچه گربه هرگز تو را نخواهد شناخت؟!!! ............تو مرا نمی شناسی جرالدین.درآن شبهای دور،بس قصه ها با تو گفتم:اما قصه ی خود را هرگز نگفتم.این هم داستانی شنیدنی است.داستانِ آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد.این داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام،من درد بی خانمانی را کشیده ام و از این ها بیشتر ،من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را ،که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ،اما سکه ی صدقه ی رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند احساس کرده ام.با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند نباید حرفی زد. ..........داستان من به کار تو نمیآید،از تو حرف بزنیم.به دنبال نام تو،نام من هست.چاپلی!!!با همین نام ،۴۰ سال بیشتر ،مردم روی زمین را خنداندم،و بیشتر ازآنچه آنها خندیدند،خود گریستم. جرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی.تنها رقص و موسیقی نیست.نیمه شب،هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی آن تحسین کنندگان ثروتمندان را یکسره فراموش کن اما حالِ آن راننده ی تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس،حالِ زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و اگر پولی برای خریدن لباس های بچه اش نداشت پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار.به نماینده ی خودم در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع خرج های تو را بی چون و چرا قبول کند.اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی.گاه به گاه با اتوبوس یا مترو،شهر را بگرد مردم را نگاه کن،زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دستِ کم روزی یکبار با خود بگو،من هم یکی از آنها هستم.آری! تو یکی از آنها هستی دخترم،نه بیشتر!هنر، پیش از آنکه ۲ بال دور پرواز به انسان بدهد اغلب ۲ پای او را نیز می شکند وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی همان لحظه،صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه ی پاریس برسان.من آنجا را خوب می شناسم،از قرنها پیش آنجا ،گهواره ی بهاری کولیان بوده است.در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید.زیباتر از تو،چالاک تر از تو و مغرورتر از تو.آنجا از نور کورکننده ی نور افکن های تئاتر شانزلیزه خبری نیست،نورافکن رقاصان کولی ،تنها نور ماه است.نگاه کن،خوب نگاه کن؛آیا بهتر از تو نمی رقصند؟!!اعتراف کن!!!همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد،همیشه کسی هست بهتر از تو می زند و این را بدان که در خانواده ی چارلی ،هرگز کسی انقدر ،گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا گدای کنار رود سن،ناسزایی بدهد. ............من خواهم مُرد و تو خواهی زیست،امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی.همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم،هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر.اما همیشه وقتی ۲ فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست،این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد.جستجویی لازم نیست این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت.اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاه ام.من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه به خاطر بندبازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام،اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم!مردمان روی زمیناستوار ،بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند.شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد.آن شب این الماس ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.شاید روزی چهره ی زیبایی،تو را گول زند و آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند،دل به زر و زیور نبند زیرا :بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد.اما اگر روزی دل به آفتاب چهره ی مردی بستی با او یکدل باش. به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد او عشق را بهتر از من می شناسد او برای تعریف یکدلی شایسته تر از من است.کار تو بس دشوار است این را می دانم.بروی صحنه،جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند به خاطر هنر می توان لُخت و عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت.اما هیچ چیز و هیچ کسِ دیگر در این جهان نیست که شایسته ی آن باشد دختری ناخن پایش را بخاطر او عریان کند. ...................برهنگی بیماری عصر ماست،من پیرمردم و شاید که حرف های خنده آور می زنم اما به گمان من تن عریان تو،باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داریبد نیست اگر اندیشه ی تو در این باره مال ۱۰ سال پیش باشد مال دوران پوشیدگی.نترس!!!این ۱۰ سال تو را پیرتر نخواهد کرد.بهر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه ی جزیره ی لختی ها می شود می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانی با یکدیگر دارند،با اندیشه های من جنگ کن دخترم!من از کودکان مطیع خوشم نمی آید!با این همه،پیش از آنکه اشک های من این نامه را تَر کند می خواهم یک امید به خود بدهم! امشب،شب نوئل است،شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ بدهد تا تو آنچه را من به راستی می خواستم بگویم دریافته باشی.چارلی دیگر پیر شده است جرالدین!دیر یا زود باید به جای آن جامه های رقص،روزی هم لباس عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی؛حاضر به زحمت تو نیستم،تنها،گاه گاهی،چهره ی خود را در آینه ای نگاه کن آنجا مرا نیز خواهی دید.خون من در رگهای توست و امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگهای من می خشکد،چارلی را،پدرت را،فراموش نکنی.من فرشته نبودم! اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم آدمی باشم، تو نیز تلاش کن

    اینم لینکشو میذارم ک فایل صوتیشو گوش بدین اگه فرصت خوندن ندارین.


    http://parsseh.com/40851/%D8%AF%D8%A...%A7%D9%BE.html


    ویرایش توسط سوگل1 : 07-09-2015 در ساعت 02:12 PM
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    سلام ابجی...یه سوال این نامه حقیقت داره؟؟؟
    اخه میگن دروغه
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeed021 نمایش پست ها
    سلام ابجی...یه سوال این نامه حقیقت داره؟؟؟
    اخه میگن دروغه
    ن سعید جان حقیقت داره این نامه

    اصلا ببین با طرز فکر و رفتار ادما میتونی بفهمی چی حقیقت داره یا نداره

    اتفاقا چارلی چاپلین واسه خیلی از فرانسوی و سویسی ها الگو شده

    راه و روشش پر از انسانیته
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    اخه نگاه:
    --------------------
    نامه چارلی چاپلین به دخترش جعلی است.

    شاید به جرات بتوان نامه چارلی چاپلین به دخترش را یکی از بزرگترین شایعات درتاریخ مطبوعات ایران نامید.
    نامه مشهور چارلی چاپلین به دخترش با عنوان «برهنگی بیماری عصر ماست» که حتی به چند زبان زنده دنیا از جمله انگلیسی، آلمانی و ترکی استانبولی ترجمه شده را می توان بزرگترین دروغ در مطبوعات ایران دانست که با گذشت بیش از چهل سال از انتشار این دروغ، به عنوان یک اثر واقعی نقل و انتشار می شود.
    اما داستان واقعی:
    ماجرا به سال های دهه پنجاه در تحریریه مجله روشنفکر برمی گردد. فرج اله صبا می‌گوید : « سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال می‌خواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی، هر هفته، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند؟»
    گفتند: «اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می‌آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه “فانتزی” از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»
    بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :” آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .
    حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!!این نامه غیر واقعی علاوه بر دریافت مجوز انتشار در کتاب های متعدد از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال گذشته در نمایشگاه عفاف و حجاب مصلای بزرگ تهران توسط معاونت فرهنگی وزارت کشور به عنوان یکی از مستندات زشتی برهنگی به نمایش عموم گذاشته شده بود.مایکل چاپلین ـ پسر چارلی چاپلین ـ وقتی سال ۱۳۸۰ میهمان جشنواره‌ی فیلم فجر شد، به خبرنگارها گفت، پدرش آن‌قدر گرفتار بوده که فرصت نداشته برای بچه‌هایش نامه بنویسد؛ اما باز هم کسی باورش نشد. مانده فقط مرحوم چارلی چاپلین خودش از گور دربیاید، بگوید، من این نامه را ننوشته‌ام، که البته با این وضع، باز هم امیدی نمی‌رود باور کنیم این نامه از بیخ و بن جعلی است!


    منابع:
    مانده که چارلی چاپلین از قبر بیاید بیرون! / ایسنا
    بزرگترین دروغ تاریخ مطبوعات ایران: نامه چارلی چاپلین به دخترش/ آفتاب نیوز
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  5. کاربران زیر از saeed021 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    سعید من اصلا این حرف و قبول ندارم

    فک نمیکنم این نامه صحت نداشته باشه

    ببین اینکه مایکل پسرش حالا اونجا نقل شده میگه انقد وقت نداشته ی نامه بنویسه!!!!

    من قبول ندارم این حرف رو

    مگه اینکه ی سند معتبر باشه ک اینو تکذیب کرده باشه

    بعدشم محتوای نامه انقد زیبا و پر از انسانیت هست ک دروغ یا کذبش مهم نباشه
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد