تو یک زنی...
زیبا باش!
لباس خوب بپوش ! ورزش کن ! مواظب هیکل و اندامت باش !
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد!😊
همیشه بوی عطر بده!
مطالعه کن و آ گاهيتو بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوت دنج ميهمان کن !
براي خودت گاهی هديه ای بخر !
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری
احساس سربلندی می کنى
آنوقت ديگر از تنهايي به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
يادت باشد ....
برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند! صرف شام با زنی دیگر
روزی همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. او گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که چندین سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن سه بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: «به نظر مىرسد بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم بیرون برویم.»
او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. وقتی به خانهاش رسیدم دیدم کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود. موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهرهای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میرود و آنان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتهاند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یادآوری خاطرات گذشته به من مینگرد و به من گفت یادش میآید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم: «حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.»
هنگام صرف شام آن قدر با هم حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم: «خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.»
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید در کمال ناباوری درگذشت. چند روز بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم به دستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: «نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای دو نفر پرداخت کردهام، یکی برای تو و یکی برای همسرت و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.»
در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنان است به آنان اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از اول خداو بعد خانواده نیست.💐
اگرقرار باشد خوبی ما، وابسته به رفتاردیگران باشد..
این دیگرخوبی نیست؛
بلکه معامله است...
می شود پروانه بود و به هرگلی نشست..
اما بهتراست مهربون بود
وبه هردلی نشست..!!
میگویند هر وقت دلت برای كسی تنگ شد , نگاهش كن" نبود , صدايش كن" نشنيد , دعايش كن . .
روزگارتون مثبت
انسان ها
به سه دلیل پشت سرتان حرف می زنند...!!!
1- وقتی نمی توانند در حد شما باشند.
2- وقتی چیزی که شما دارید را ندارند.
3- وقتی می خواهند از سبک زندگی شما تقلید کنند اما نمی توانند.
بزرگترین اقیانوس دنیا آرام است، پس آرام باش تا بزرگ باشی...!!! می گویند گاهی
شیطان اندازه یک حبه قند است ...
و وسوسه هایش به شیرینی همان!!
گاهی می افتد توی فنجان دل ما....
حل میشود آرام آرام، بی آنکه اصلا ما بفهمیم!!
روحمان سر می کشد آن را...
آن چای شیرین را، شیطان زهر آگین دیرین را...
آن وقت او، خون می شود در خانه تن!!
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا ، او می شود من !!!
یادمــان باشـد ، بـا شکسـتن پـای دیـگران ، مـا بهتـر راه نخـواهیم رفــت ... !
کاش یادمان بماند باشکستن دل دیگران ما خوشبخت ترنمی شویم...
کاش بدانیم اگردلیل اشک کسنی شویم دیگربا اوطرف نیستیم باخدای اوطرفیم...
🌷ر🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷o
تقدیم ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ 😍❤