نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: بحث و مشاجرات با شوهر

1420
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19019
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    بحث و مشاجرات با شوهر

    سلام
    من الان 6 ساله که ازدواج کردم من 29 و همسرم 36 سالشه.اما هنوز با هم سر مسائل جزیی دعوا داریم واقعیت اینه که من اصلا آدم ریز بینی نبودم اما بعد از ازدواج با همسرم و رفتار اون و خانوادش منم ریز بین شدم، الان اون منو به این مورد متهم میکنه ، همه چیز تو زندگی ما برای شوهرم یک معامله است :یک بار پدر مادر من بیان یک بار هم باید اونا بیان و ...راستش بخاطر رفتارای بچه گانش من خسته شدم یه جورایی احساس امنیت نمیکنم تو زندگیم الان شاغلم و همسرم اگر بخواد برای من خرجی تو زندگی بکنه اینو لطفا خودش میدونه و گاهی با منت این کارو میکنه نه از ته دل احساس میکنم اگه یه روز نرم سرکار همسرم نمیتونه از این نظر آرامش بهم بده اون واسه خرج کردن همیشه یه جورایی ترس داره ، در مورد آینده و زندگیمون که حرف میزنم دعوامون میشه حتی در مورد بچه دار شدن هیچ وقت باهام حرف جدی نزده احساسا میکنم دیگه حرمتها تو این دعواها خیلی از بین رفته و دیگه همو دوست نداریم، بگذریم از اینکه دائم تو ذهنش منو با خواهرش مقایسه میکنه و اون بر خلاف من خیلی چیزهایی که من ندارم رو داره: حمایت شوهرش چه معنوی چه مالی و.... یه جورایی بخاطر بحثایی که بینمون شده با خانوادش همیشه استرس میگیرم وقتی اونا رو میبینم نمیدونم باید چیکار کنم، کاملا افسرده و بی انگیزه شدم دیگه از همه چیز دست برداشتم هیچ هدفی تو زندگی ندارم الان حدود 3 هفتست که با شوهرم حتی حرفم نمیزنیم شدیم دو تا همخونه که دو 2 تا اتاق جدا زندگی میکنیم ، نمیدونم باید به این زندگی ادامه بدم؟ یا نه؟ یه جورایی از این همه دعوا و آشتی دوباره و دعوای دوباره خسته ام!!!! هر بار که میخوام با هاش حرف بزنم استرس تمام وجودم رو میگیره چون میدونم بحثمون میشه و اون منو متهم میکنه که تو دوست داری جر و بحث راه بندازی .تروخدا راهنماییم کنین، یا اگه راه حل مشاور رفتنه بهم یه مشاور خوب معرفی کنین.
    ویرایش توسط tannaz-64 : 07-13-2015 در ساعت 08:16 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4976
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    13
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحث و مشاجرات با شوهر

    سلام طناز عزیز.
    مشکلاتی که شما میگی رو پدر و مادر من هم داشتن. الان که میخوندم دقیقا حس میکردم که تو دلت چی میگذره. من از بچگی در گیر این مسائل بودم، تا الان که 33 سال از زندگی مشترکشون میگذره از مرحله ی بحثا و دعواهای وحشتناک گذشتن ولی هنوز هم همون بحثارو دارن با اینکه همه (حتی خانواده خودش) تایید میکنن که عصبی و زودجوشه ولی قبول نمیکنه و رو حرف خودشه، ماها که دیگه بماند.
    من فکر میکنم یه دلیل اصلیش این نیست که خواهراش از نظر اجتماعی از شما و خواهراتون (و کلا خانواده تون ) پایین تر هستن؟ مثلا شاغل نیستن؟ یا کلا شما از خانواده سطح بالاتری باشین؟

    شاد باشی
    امضای ایشان
    الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : بحث و مشاجرات با شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط tannaz-64 نمایش پست ها
    سلام
    من الان 6 ساله که ازدواج کردم من 29 و همسرم 36 سالشه.اما هنوز با هم سر مسائل جزیی دعوا داریم واقعیت اینه که من اصلا آدم ریز بینی نبودم اما بعد از ازدواج با همسرم و رفتار اون و خانوادش منم ریز بین شدم، الان اون منو به این مورد متهم میکنه ، همه چیز تو زندگی ما برای شوهرم یک معامله است :یک بار پدر مادر من بیان یک بار هم باید اونا بیان و ...راستش بخاطر رفتارای بچه گانش من خسته شدم یه جورایی احساس امنیت نمیکنم تو زندگیم الان شاغلم و همسرم اگر بخواد برای من خرجی تو زندگی بکنه اینو لطفا خودش میدونه و گاهی با منت این کارو میکنه نه از ته دل احساس میکنم اگه یه روز نرم سرکار همسرم نمیتونه از این نظر آرامش بهم بده اون واسه خرج کردن همیشه یه جورایی ترس داره ، در مورد آینده و زندگیمون که حرف میزنم دعوامون میشه حتی در مورد بچه دار شدن هیچ وقت باهام حرف جدی نزده احساسا میکنم دیگه حرمتها تو این دعواها خیلی از بین رفته و دیگه همو دوست نداریم، بگذریم از اینکه دائم تو ذهنش منو با خواهرش مقایسه میکنه و اون بر خلاف من خیلی چیزهایی که من ندارم رو داره: حمایت شوهرش چه معنوی چه مالی و.... یه جورایی بخاطر بحثایی که بینمون شده با خانوادش همیشه استرس میگیرم وقتی اونا رو میبینم نمیدونم باید چیکار کنم، کاملا افسرده و بی انگیزه شدم دیگه از همه چیز دست برداشتم هیچ هدفی تو زندگی ندارم الان حدود 3 هفتست که با شوهرم حتی حرفم نمیزنیم شدیم دو تا همخونه که دو 2 تا اتاق جدا زندگی میکنیم ، نمیدونم باید به این زندگی ادامه بدم؟ یا نه؟ یه جورایی از این همه دعوا و آشتی دوباره و دعوای دوباره خسته ام!!!! هر بار که میخوام با هاش حرف بزنم استرس تمام وجودم رو میگیره چون میدونم بحثمون میشه و اون منو متهم میکنه که تو دوست داری جر و بحث راه بندازی .تروخدا راهنماییم کنین، یا اگه راه حل مشاور رفتنه بهم یه مشاور خوب معرفی کنین.

    اگر به همین منوال باشه باید گفت شما وارد طلاق عاطفی شدید

    درسته در کنار هم هستید ولی هیچ رابطه ای بین شما نیست و باید برای ادامه این زندگی تصمیم جدی بگیرید

    بهترین راه حل اول صحبت رو در رو و مشخص کردن انتظارات و نیازهای دو طرفه

    بعد مراجعه به مشاوری مجرب تا بتونه ریشه این مشکل رو حضوری از بین ببره البته اگر هر دو طرف تلاش کنن

    به هر حال شما اختلافات و حساسیت های زیادی دارید که باید در مذاکره بتونید به تفاهم برسید

    دقیقا" درسته مذاکره ! تا صحبت نکنید نمیتونید به درک درستی از هم برسید

    راه اخر رو خودتون بهتر میدونید پس بهتره اول برای نجات زندگی خودتون تلاش کنید تا اگر وارد این مرحله شدید لااقل با وجدان راحتی ادامه بدید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19019
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحث و مشاجرات با شوهر

    بله عزیزم درست حدس زدی دقیقا همینطوره اختلاف خانوادگی و فرهنگی تا حدودی داریم،کاملا درکم کردی ممنونم از پاسخت،من هم از این میترسم که یه بچه تو ابن دعوتها بزرگ بشه و تا آخر عمر بحثمون اذامه دار باشه از طرفی بخاطر جو جامعه جرات طلاق رو ندارم.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19019
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحث و مشاجرات با شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط sadaf7 نمایش پست ها
    سلام طناز عزیز.
    مشکلاتی که شما میگی رو پدر و مادر من هم داشتن. الان که میخوندم دقیقا حس میکردم که تو دلت چی میگذره. من از بچگی در گیر این مسائل بودم، تا الان که 33 سال از زندگی مشترکشون میگذره از مرحله ی بحثا و دعواهای وحشتناک گذشتن ولی هنوز هم همون بحثارو دارن با اینکه همه (حتی خانواده خودش) تایید میکنن که عصبی و زودجوشه ولی قبول نمیکنه و رو حرف خودشه، ماها که دیگه بماند.
    من فکر میکنم یه دلیل اصلیش این نیست که خواهراش از نظر اجتماعی از شما و خواهراتون (و کلا خانواده تون ) پایین تر هستن؟ مثلا شاغل نیستن؟ یا کلا شما از خانواده سطح بالاتری باشین؟

    شاد باشی
    سلام عزیزم دقیقا درست حدس زدی همینطوره خانواده ها از نظر سطح فرهنگی اختلاف دارن ،من هم از همین میترسم که تمتم عمر بخوام بحثهای بی نتیجه بکنم و از طرفی از ژلاق بخاطر جو جامعه وخانواده ها بیشتر میترسم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19019
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحث و مشاجرات با شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    اگر به همین منوال باشه باید گفت شما وارد طلاق عاطفی شدید

    درسته در کنار هم هستید ولی هیچ رابطه ای بین شما نیست و باید برای ادامه این زندگی تصمیم جدی بگیرید

    بهترین راه حل اول صحبت رو در رو و مشخص کردن انتظارات و نیازهای دو طرفه

    بعد مراجعه به مشاوری مجرب تا بتونه ریشه این مشکل رو حضوری از بین ببره البته اگر هر دو طرف تلاش کنن

    به هر حال شما اختلافات و حساسیت های زیادی دارید که باید در مذاکره بتونید به تفاهم برسید

    دقیقا" درسته مذاکره ! تا صحبت نکنید نمیتونید به درک درستی از هم برسید

    راه اخر رو خودتون بهتر میدونید پس بهتره اول برای نجات زندگی خودتون تلاش کنید تا اگر وارد این مرحله شدید لااقل با وجدان راحتی ادامه بدید
    سلام آقای فرخ ممنون از بذل توجهتون
    حقیقت اینه که ما بدلایل بحثهای زیادی که بوده صحبتهای زیادی هم داشتیم که گاها اگر دعوای بدتری نمیشده به تنیجه های کوتاه مدت میرسیده و بعد دوباره....راستش من همین الان هم که بقول شما در طلاق عاطفی هستیم نمیدونم برم صحبت کنم یا نه؟و یا چی بگم؟احساس میکنم حرفام براظ بیهودست بارها خواستم با صحبت میاله رو تمومش کنم اما نشده یا من بلد نیستم یا یشون غیر منطقیه درسته که اغلب خودش پا پیش میذاره اما واقعا نمیدونم اگرم من برم جلو چجوذی باید صحبت کنم بریدم فقط بخاطر بعضی دلایله که هنوز تو این زندگی هستم نمیدونم شاید احساس اون هم الان همین باشه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد