با سلام و احترام؛
عذرخواهي مي‌كنم كه شايد چند دقيقه‌اي به وسيله اين نوشته وقتتون رو بگيرم. ولي واقعاً به كمكتون نياز دارم. و ازتون خواهش مي كنم كه زياد بودن مطالب خستتون نكنه و تا آخرش بخونيد و راهنماييم كنيد. ممنون مي شم.
بنده 40 سالمه و ليسانس شيمي دارم. و الان 15 ساله كه ازدواج كردم و خدا رو شكر مي كنم كه به ثمره اين ازدواج سواي مسائل مادي خداوند متعال پسري سالم و صالح به من و همسرم عطا فرمود كه الان 7 سالشه و كلاس اول ابتداييه.
سرجمع صحبت‌هاي 14 ساله گذشته اينكه من و همسرم عاشقانه زندگي رو شروع كرديم ولي مسلم بود كه تفاهم اخلاقي چنداني نداريم. هم بنده و هم ايشون در خانواده‌اي مذهبي بزرگ شديم ولي ايشون در خانواده‌اي بسيار متعصب مذهبي رشد كردند. طوري كه يكي از برادراشون روحاني هستند و پدرشون هم بسيار ديكتاتور معاب چه از لحاظ خانوادگي و چه از لحاظ مذهبي و به طرفةالعيني سر هر مسئله‌اي عصباني مي‌شن و عصبانيتشون واقعاً وحشتناكه. طوري كه هيچ كدوم از اعضاي خانواده حاضر نيستن صداش رو بشنون. اين توضيحات براي اين بود كه همسرم در همچين خانواده اي بزرگ شده. 14 سال اول زندگي نمي‌تونم بگم مشكلي نداشتيم ولي از لحاظ اخلاقي به مشكل حادي بر نخورده بوديم و معمولاً با گذشت طرفين حل مي‌شد. من هم كارمندم و تمام تلاشم رو براي جمع‌آوري زندگي كردم. ولي متأسفانه از اونجايي كه توي خيلي جاها به خاطر علاقه شديد به هسرم، اختياراتي رو كه نبايد بهش مي‌دادم رو دادم و عقل اون رو توي زندگي پياده كردم، شكست‌هاي زيادي خوردم. البته ناگفته نماند كه چند سال اول زندگي رو هم ايشون كار مي كردن و واقعاً هزينه كار رو وارد زندگي مي‌كردن ولي به اصطلاح معروف گاو ده من شيرده. ولي از طرف ديگه هزينه‌هايي رو مي‌تراشيدن كه واقعاً جبران‌ناپذير بود. فقط يه نمونه بگم هميشه دليل عقب‌افتادگي من اين بوده كه اجاره خونه من معادل حقوق من بود و ديگه خودتون مجسم كنيد اين يعني چي؟ و اگر بنده كار دومم نبود واقعاً توي اداره خرج و مخارج زندگي مونده بودم. سر ناسازگاري هاي تقريباً دو سال پيشش از لحاظ زندگي واقعاً از لحاظ عصبي بنده رو به هم ريخت و رك بگم من به جنس مخالف گرايش پيدا كردم. اون هم از نوع همكار. (البته اصلاً نمي خوام اين كارم رو توجيه كنم و تمام تقصيرات رو گردن همسرم بندازم). البته ايني كه مي گم گرايش به جنس مخالف، فقط در حد چت و ديدار بود. متأسفانه يك ماه قبل از عيد همسر بنده توي Conversation ياهو مسنجرم متوجه اين گفتمان‌ها شد. (لازم به توضيحه كه بگم اين خانوم از چند سال پيش با من كار انجام مي‌داد و هر دو تايپيست بوديم و توي اين زمينه فعاليت مي‌كرديم كه مسئله‌اي نه چندان حاد پيش اومد كه همسرم و همسر اون خانم گفتن كه ديگه لازم نيست با هم كار كنيد ولي ما بر حسب اينكه خب خدائيش از لحاظ كاري با هم مچ بوديم پنهاني اين كار رو انجام مي‌داديم تا اينكه به خاطر مسائلي كه عنوان كردم توي زندگيم پيش اومد چه از طرف من چه از طرف اون خانم وابستگي عاطفي پيش اومد) همسرم وقتي اين محاوره و گفتگو رو ديد شديداً به هم ريخت و عنوان كرد كه اين گفتگوها فقط به اين چت و يكي دو بار ديدن منجر نشده (من مجبورم براي اينكه مقصود رو برسونم خيلي راحت صحبت كنم) و تو من رو خر گير آوردي و از اون اول با اين خانم ارتباط عاطفي داشتي در صورتي كه خدا گواهه اين طور نبود. كلي بهش توضيح دادم كه خانمم اين داستان براي شش ماه پيشه و برو تاريخ اون گفتمان‌ها رو نگاه كن ببين و ديگه الان همه چيز تموم شده و واقعاً هم تموم شده بود. ولي قبول نكرد كه نكرد. بعد از يكي دو روز بدخلقي با كلي صحبت دوباره خيلي اخلاقش خوب شد. طوري كه من واقعاً به عقلش قبطه خوردم و گفتم چقدر زن عاقليه و حاضر نشد زندگيش رو خراب كنه. ولي بعد از ايام عيد بود كه يواش يواش متوجه عوض شدن اخلاقش شدم. بدخلي مي كرد. توي جمع احترام نمي‌زاشت و معمولاً همسرم كه گوشي موبايلش هميشه توي اتاق ول بود، يه لحظه هم از خودش جدا نمي‌كرد. يواش يواش شب‌ها متوجه شدم كه پاي سيستم چت مي‌كنه. ولي به روش نياوردم. گفتم اشكالي نداره بزار خودش پي به بد بردن كارش ببره. ولي اصل داستان‌ها از اين جا شروع شد. يه روز به استرس و ناراحتي كه من سر كار بودم بهم زنگ زد و گفت تا ظهر بايد براي من يك ميليون تومن پول جور كني. هر چي گفتم خوب بگو براي چي مي خواي گفت برو بابا تو هم اصلاً عرضه يه دونه يه ميليون پول جور كردن رو هم نداري؟؟ با توجه به لطمه‌اي كه بهش زده بودم پيش خودم گفتم اشكالي نداره و واقعاً با خجالت تمام از دامادمون قرض كردم و تا ظهر به حسابش ريختم. (وقتي به حسابش ريختم از به خونه زنگ زدم و به پسرم گفتم مامانت كجاست؟ گفت رفته بيرون. يعني اينكه مطمئن شدم اين پول رو از حسابش برداشته و بعد از يك ساعت به خونه برگشتن يقين كردم كه پول رو برده حالا يا جايي خرج كرده يا به كسي داده) در ضمن ناگفته نماند كه به من گفت 20 روزه اين پول بر مي‌گرده. و من پيش خودم گفتم حتماً مي خواد به يكي از اعضاي خانواده اش قرض بده. (البته ناگفته نماند كه همسرم هم تايپيسته و در خونه مشغول به كاره و براي خودش درآمد مختصري داره) من هم بر اساس قولي كه بهم داده بود به دامادمون گفتم من سر يه ماه پول رو بر مي‌گردونم. كاري نداريم سر بيست روز شد و گفت نمي تونم برگردونم. من هم گفتم فداي سرت و خودم بر مي‌گردونم (كه هنوز هم كه هنوزه نتونستم برگردونم). اين مسئله گذشت و من ديگه متوجه عوض شدن شديد اخلاقش شدم و علناً مي گفت كه توي دلم نيستي و بايد مهريه ام رو بدي و پسرمون رو هم بهم بدي و هر وقت هم خواستي بيايي ببينيش بيا. ولي من طلاق مي خوام. خوب من خيلي مماشات كردم. و هميشه عذاب وجدان داشتم كه نكنه اين به خاطر اينكه از من هميشه يه بت ساخته بود و يه دفعه اون چت من رو ديده بود و به اصطلاح اون خيانت من رو ديده بود، من باعث شدم كه اينطوري بشه و هميشه مراعات مي كردم. تا اينكه يه شب ساعت 4 صبح بود ديدم داره چت مي كنه. و تا من رو ديد مدام مي خواست پنجره رو ببنده كه بهش گفتم خانمم اينطوري فايده نداره هر چي پنجره رو هم ببندي تا وقتي Sighin out نكردي طرف مقابلت هر چي پيغام بده اين پنجره بالا مي‌ياد. گفتم حدا اقل ساين اوت كن كه اينطوري نشه و اومدم اين طرف نشستم تا اينكه اومد با ناراحتي پيشم و بهش گفتم اين چه كاريه كه شروع كردي؟ گفت من توي وضعيتيم كه بايد با يكي صحبت كنم. گفتم خب چرا چت؟ اون هم كساني كه اصلاً نمي‌شناسيشون و با هزار ترفند مي خوان وارد زندگي آدم بشن. حداقل بشين با برادر روحانيت صحبت كن. حتي به قرآن بهش گفتم كه خانمم حتي اگه مي خواي مسئله من رو هم عنوان كني عنوان كن و درد دل كن با برادرت تا يه راه كار جلوي پات بزاره. ولي اين راهش نيست (چون هميشه معتقد بود كه نمي‌خوام آبروريزي راه بندازم) گفتم ديگه نمي‌خوام نصف شب چتت رو ببينم. گفت ديگه هر چي بود تموم شد. خيالت راحت. راستش من اعتماد نكردم. و چون توي كامپيوتر تخصصم خيلي بالاست، يه نرم‌افزار روي سيستم نصب كردم كه بدون اينكه كسي متوجه بشه هر يه دقيقه به يه دقيقه از روي مانيتور عكس مي‌گرفت. واي خداي من كه كاشكي اين كار رو نمي‌كردم. فرداش اومدم و پسوورد نرم‌افزار رو زدم و چيزهايي رو ديدم كه شاخ در آوردم. اون هم از خانم خودم. يا خدا! مگه مي‌شه همسر من اين گفتگوها رو داشته باشه. كارش به سكس چت رسيده بود. و متأسفانه نحوه گفتارش اين بود كه شديداً هم به طرف مقابل وابسته شده. و طرف هم فهميده بود از چه دري وارد بشه. چون همسرم از مشكلش بهش گفته بود. (ولي از يه چيزي خيالم راحته كه تا اين حد عاقلانه عمل كرده و كسي رو وارد حيطه واقعي زندگي نكرده. البته باز هم خدا عالمه) ديگه تحمل نكردم. فرداش بردمش بيرون. ولي باز اون عذاب وجدانه اومد سراغم. بهش گفتم خانمم يادته اون شب كه چت من رو ديده بودي و اومدي از روي تخت خواب بيدارم كردي و بردي پاي سيستم و اون نوشته‌ها رو بهم نشون دادي، ديدي چه خجالت و شرم وحيايي سراغم اومد؟ كه حاضر بودم زمين دهن باز كنه و من برم توش؟؟؟ گفت خوب كه چي؟؟؟ گفتم ببين من دوست ندارم اون شرم و حيا رو توي صورتت ببينم. قرار شده بود تمومش كني چرا تموم نكردي؟ گفت ولم كن گير نده (و توي اين جور موقع‌ها مثل پدرش حالت عصبي به خودش مي گرفت كه مثلاً دهن منو ببنده) بعد گفت ببين خودم رو سر به نيست مي كنما. چرا اينقدر گير مي دي؟ من كجا چت كردم؟ چرا دروغ مي گي؟ ديگه تحمل نكردم و بهش گفتم آيدي شخص مورد نظر فلان آيديه و اسم كوچيكش رو هم بهش گفتم و دو سه جمله رو هم كه رد و بدل شده بود رو بهش گفتم. همين طوري حاج و واج مونده بود. گفتم ببين براي بار آخر بهت مي‌گم تمومش كن. و دوست ندارم ديگه ادامه بدي. و بهش گفتم حتي مي دونم كه كارتون به اس ام اس هم رسيده و از يك ماه پيش خبر دارم كه اين گوشي رو از خودت جدا نمي‌كني (حالا من يه سؤال از شما كارشناس محترم دارم. كسي كه گوشيش هميشه توي اتاق ول بوده و بعضي مواقع دنبالش مي گشت تا پيدايش كنه، چه دليلي مي تونه داشته باشه كه گوشي هميشه روي سايلنت باشه و حتي بعضي مواقع كه گوشيش توي اتاق خواب بود و من جلوتر مي رفتم توي اتاق خواب، مثل فرفره خودش رو مي رسوند و گوشيش رو بر مي‌داشت. اين چه دليلي مي تونه داشته باشه؟) بگذريم. اومدم تمام نوشته‌هاش رو و تصاوير چت كردنهاش رو بدون اينكه بهش نشون بدم پاك كردم و نرم‌افزار رو هم از روي سيستم پاك كردم و خيلي عاشقانه باهاش برخورد كردم و گفتم خانمم مي خوام زندگيمون به روال عاديش برگرده. اگه من اشتباهي كردم تو هم فرض كن تلافي كردي و يك يك كردي. ديگه تمومش كن. سرتون رو درد آوردم. ولي متأسفانه بعد از چند روز متوجه عوض شدن حال و احوالش شدم و مجبور شدم بدون اينكه بفهمه دوباره نرم‌افزار رو نصب كنم. يا للعجب ديدم ول كن نيست و كارش به جايي رسيده كه عكس‌هاي نيمه عريان هم براي طرف مقابل كه ديگه اين دفعه كسي ديگه بود فرستاده. ديگه رواني شده بودم. ولي باز خودم رو كنترل كردم. اين دفعه بحث اون يه ميليون تومن رو پيش كشيدم و گفتم الا و بالله بايد بگي كه چي كارش كردي؟ و از من فشار و از طرف اون گريه كه خودم رو مي كشم. دوباره با نقش بازي كردن‌هاش به من غالب شد و من دست از سرش برداشتم. يه نكته رو هم بايد عرض كنم خدمتتون كه ما يه صندوق فاميلي داريم كه سهم ماهيانه رو با همسرم مشترك مي گذاشتيم و قرار شد وام هم به اسممون در بياد نصف كنيم. كه اين اتفاق افتاد و پول رو نصف كرديم. من دوباره متوجه تغيير خلق و خوش شدم و ديگه مطمئن شدم كه قرار بيرون هم مي زاره. و ديگه روي سيستم كه نرم افزار رو نصب كردم ديدم كه براي شخص دوم با عرض معذرت عكس خودش رو با لباس زير فرستاده. شما بگيد كدووم مردي مي تونه اين مسائل رو تحمل كنه؟ مردي كه مطمئن بشه با شخص مورد نظر قرار بيرون هم گذاشته. ديگه وقتي كار به اينجا كشيده شد بردمش توي پارك كه بچه نشنوه و شروع كردم به صحبت كردن و همه چيز رو بهش گفتم. گفتم كه همچين مسائلي رو داشتي و نمي خوام نگهت دارم و خانواده ات رو مطلع مي كنم تا تكليفمون مشخص بشه. ولي بايد بگي كه يه ميليون چي شد؟ و تعمداً گير دادم كه حالا كه پول داري و 2 ميليون گيرت اومده، اون يه ميليوني رو كه قرض گرفتي رو بده. گفت پول دستم نيست. ديگه رواني تر شدم. گفت دادم به يكي كار كنه. ديگه شروع كردم از اختيارات حقوقي خودم استفاده كردن. گفتم تو خيلي غلط كردي بدون اجازه من همچين كاري كردي و پا روي خرخرش گذاشتم كه يا بگو پولا رو چيكار كردي يا به برادر روحانيت اطلاع مي‌دم. خداي احد و واحد شاهده منه كه من چندين بار بهش گفته بودم خانمم! اگه توي مسائل چت با كسي آشنا شدي و آدرس دادي و مشخصات دادي و داره ازت باج مي گيره بهم بگو. نترس من كنارت مي‌ايستم و ديگه اجازه نمي‌دم كه كسي ازت باج بگيره. گفتم (اينو ديگه با بي‌غيرتي تمام دارم مي‌گم و با خاك بر سري تمام) خانمم اگه كارت به سكس هم كشيده و مي خوان ازت باج بگيرن بهم بگو كه باز هم كنار دستت باشم و اجازه ندم جلوتر بري و دم طرف رو بچينم. هميشه مسخرم مي كرد و مي گفت تو اين ذهن خرابته كه همه چيز رو خراب كرده. كه ديگه آخر كار وقتي ديد مي خوام به برادرش بگم گفت ببين فرضت درسته با كسي آشنا شدم كه بهش دل بسته بودم و پولا رو دادم به اون كه برام كار كنه. (شما مجسم كنيد من بايد چه حالي داشته باشم) چون خواهرش خونمون مهمون بود كشش ندادم. جالب اينكه وقتي بهش اجازه فكر كردن مي دادم مي شست براي خودش فكر مي كرد و راه حل پيدا مي كرد. (اين رو نگفتم كه قبل از اين داستان هاي آخري گوشي من توي ماه رمضون گم شد. گوشي من جزو وسايل كارمه و محال ممكنه جايي جا بزارم. ديدم نيست. هر جا رو گشتم و هر مغازه اي كه بود رفتم. خلاصه پيدا نكردم كه نكردم. من سيم كارتها رو سوزوندم و دوباره فعال كردم و يه گوشي ديگه خريدم. بعد از 10 يا 15 روز بود ديدم از روي يه 0930 بهم زنگ زده شد. صداي پسرم بود. شما نمي‌دونيد به اندازه پنج ثانيه دنيا روي سرم خراب شد كه خداي نكرده پسرم رفته بيرون از خونه و دزديدنش و حالا بهم زنگ زدن. گفتم بابايي كجايي؟ گفت خونه ام. گفتم با گوشي كي داري زنگ مي‌زني؟ گفت با گوشي ماماني. تازه متوجه شدم كه خانم يه شماره 0930 هم داره كه من خبر ندارم و تمام كثافت كاريهاش با اون شمارست. بعد پسرم گفت بابايي يه چيزي بگم؟ گفتم بگو پسرم. گفت عين اون گوشي كه تو داشتي و گمش كردي رو من دست ماماني ديدم. دنيا روي سرم خراب شد. ولي براي اينكه پسرم اين جور چيزها رو متوجه نشه، سريع بهش گفتم كه پسرم اون رو خودم براش خريدم. مامانت از گوشي كه من داشتم خوشش اومده بود اون رو خودم خريدم. اومدم خونه گفتم خانم گوشيم رو بده. گفت خجالت بكش مگه من برداشتم و شرح ماوقع كردم. داشتيم براي تفريح با برادرمينا بيرون مي رفتيم و من موضوع گوشي رو توي راه بهش گفتم. وقتي ديگه فهميد راهي براي انكار نداره گفت همراهم نيست برگشتيم خونه بهت مي دم. كه ديگه اونجا هر چي از دهنم در اومد بهش گفتم. رفتيم كنار رودخونه و بعد از ناهار برگشتيم و رسيديم خونه، برگشت گفت ببين اون گوشي رو خودم خريده بودم و براي تو نبود و كنار رودخونه انداختمش توي آب. گفتم خوبه ديگه نشستي فكر كردي كه چي بگي ولي مطمئن باش من دست از سرت بر نمي‌دارم و از اختيارات قانوني استفاده مي كنم و (چون برادرم هم وكيله) با برادرم هماهنگ مي كنم و پرينت اون شمارتو در مي يارم كه با كيا در تماس بودي. دوباره به گريه و غش و ضعف انداخت خودشو كه من خودم رو مي كشم و باز يه مقدار كوتاه اومدم. اينا رو گفتم كه بدونيد قبل از موضوع آخر اين داستان گوشي پيش اومده بود). خلاصه وقتي آخرين چتاش رو متوجه شدم كه با لباس زير عكس انداخته و براي طرف فرستاده، فكري به ذهنم زد كه زن من آدمي نيست كه گوشي رو توي آب بندازه. كل خونه رو وقتي نبود زير و رو كردم و گوشي خودم رو از توي يكي از كيفهاي قديميش پيدا كردم. واي خداي من! كاشكي پيدا نمي‌كردم. با اون شماره 0930 چه اس ام ‌اس هايي كه بينشون رد و بدل نشده بود. و لحن صحبت ها طوري بود كه همديگرو ديدن. ولي انكار مي كنه و قسم مي خوره كه اين اس ام اس ها براي سه ماه پيشه و اون موقعي كه من تازه متوجه كاراي تو شده بودم و رواني شده بودم. و مي خواست همه چيز رو بندازه گردن من. الان زندگيم كامل به هم ريخته و از لحاظ رواني حال و روز خوشي ندارم. و در ضمن وقتي خواستم به برادرش بگم، خيلي جدي در ماشين رو باز كرد كه خودشو بندازه پائين (هر چند كه مي دونم ادا بود. چون بهش گفتم وقتي مي خواي اين كار رو بكني حداقل به كيلومتر ماشين نگاه كن و بالاي 80 سرعت بنداز پائين كه خيالت راحت باشه كه مي ميري) به خاطر اقدام و تهديد به خودكشي كوتاه اومدم. و فعلاً توي خونه با هم هستيم ولي چه با هم بودني. زورم مي ياد وقتي چند روز از سر مسائل مي گذره باز پرروبازي كه ذات خانوادگيشه سراغش مي ياد و دهن به دهن مي شه. من با يه روانشناس ديگه هم كه صحبت كرده بودم گفته بود تو چي جوري تا الان زنده موندي با اين وضعيت. خدا شاهده هر سري خواستم از زندگيم بيرونش كنم فقط ملاحظه پسرم رو كردم. گفتم توي شرايط سن و سال حساسيه و خوب بالاخره وابستگي بين مادر و پسر هست و شديداً لطمه مي خوره. ولي شما نمي دونيد چه عذابي دارم مي كشم. آيا ديگه من مي تونم به همچين زني اعتمادداشته باشم با اون اس ام اس هايي كه ديدم؟ كه همش اس ام اس هاي سكسي بود و مرد طرف مقابل توي يكي از اس ام اس ها من رو كه شوهرشم رو به بدترين لحن توهين كرده بود و اين هم با خنده جوابش رو داده بود؟ آيا مي تونم اعتماد كنم؟ هر سري هم حرف پول رو مي زنم و چون مي دونم الان پول داره، مي گم بابا اون يه ميليون رو بده من بدم به دامادمون. چرا بايد به خاطر تو اينقدر تحقير بشم. مي گه لازم دارم و مي خوام عمل بيني انجام بدم. مي گم خوب اين دو ميليون تومنت كجاست؟ ميگه به تو ربطي نداره. اين پول خودمه. شما به من بگيد چي كار كنم؟ وواقعاً سر در گم موندم. آيا اين مادر مي تونه براي پسرم مادر خوبي باشه (البته لازم به ذكره كه از لحاظ مادري چيزي براي پسرم كم نگذاشته) آيا من مي تونم با همچين زني ادامه بدم؟ و واقعاً آيا حق دارم بدونم اون پولها رو چيكار كرده؟ خواهش مي كنم راهنماييم كنيد. ببخشيد كه سرتون رو درد آوردم. خيلي جاها به خدا بهترين جواب ها رو مي دونم، ولي باز به خاطر دلبستگي كه بهش دارم و مي ترسم خودش رو از بين ببره كوتاه اومدم و مي يام. ولي ديگه چقدر؟ آيا بايد ملاحظه كنم؟ آيا بايد ملاحظه پسرم رو بكنم؟ به خدا مي دونم اگه اصل ماجرا رو خانواده اش بدونن ديگه هيچ جا جايي نداره. بعد از اينكه اين همه چيز رو فهميدم و دوباره روي خوش نشون دادم توي تخت خواب ازش مي پرسم خانمم يه سؤآل بپرسم راستش رو بگو. دلت به اين زندگي هست يا نه؟ با پرروئيت تمام برگشته مي گه متأسفانه نمي دونم. حالا خيلي از مسائل ديگه رو كه اين لابلا پيش اومده بود رو من بهتون نگفتم و حاضرم حضوري توضيح بدم. ولي خواهشاً بگيد من چيكار بايد بكنم؟
ايميل من: hymk2004@gmail.com يا hymk2004@yahoo.com
شماره تماس رو هم اگه لازم بدونيد بهتون مي دم.