من يه دختر ٢٦ ساله هستم دو ساله عقد كردم و هنوز سر خونه زندگي نرفتيم.همسرم دروغهاي زيادي بهم گفته قبل ازدواج كه به قول خودش دليلش اين بوده كه منو از دست نده، با خانوادش مشكل دارم خيلي تفاوت فرهنگي داريم ولي چون دوسش دارم ازشون چشم پوشي ميكنم ولي بعضي وقتها دروغاشون كه يادم ميوفته ميخوام همه چيزو تموم كنم چون ميترسم اين دروغ هاي خانواده و شوهرم زندگيمو تباه كنه ، وعده وعيد الكي دادنها و ... ننيدونم چي كار كنم يه جورايي بي اعتماد شدم نسبت به شوهرم نميدونم چطور اينده اي خواهم داشت با اين وضع، و اين خيلي عذابم ميده