سلام.من باپسری از یه خانواده خوب آشنا شدم.مابه قصد ازدواج باهم دوست شدیم.بعد چن ماه ازم خواست تا بیاد خواستگاری منم گفتم فعلن سربازی نرفتی.بعد خدمت .اونم قبول کرد.اینم بگم که ایشون از هر لحاظ خیلی برازندن.مالی.موقعیت اجتماعی.خانواده.تحصیل.قیاف .در کل دوست نداشتم ایشونو از دست بدم.هر کی هم مارو می دید میگفت شما چقدر بهم میاین.اما بعد یه مدت کاراش زیاد شد.طوری که در طول روز از هم بی خبر بودیم.منم شکایت میکردم که تو برنامه ریزی نداری.کار اندازه داره.تااینکه یه بار صبرم لبریز شدو بهم زدم باهاش.خودم هم خیلی پشیمون شدم.اما از اون هم خبری نبود.بعد یه هفته بهش اس دادم که تکلیفمو روشن کنه.چون حتی خداحافظی هم نکرده بود.اونم گفت رابطمون تمومه.دلیل خواستم.اونم گفت کارو مشکلات نمیذاره بهت اس بدم.اما من قانع نشدم.خیلی باهاش حرف زدم تا شاید بتونم برش گردونم اما انگار نه انگار در آخر گفت به مادرش قول داده که دیگه دوست نشه با دختر.چون خیلی مادر دوست و مذهبین قبول کرده.الان هم بهم گفت به عنوان یه دوست معمولی کنارتم اما منو فراموش کن.من خیلی دوسش دارم.لطفا کمکم کنین.دوس دارم برگرده.چون مطمئنم زوج خوبی میشیم. کمکم کنین.خیلی دوسش دارم.