نوشته اصلی توسط
عسل22
سلام33 سالمه فوق لیسانس دارم و کارمند یکی از ادارات دولتی، سال90 به واسطه یکی از دوستان خواهرم با شوهرم بصورت کاملا سنتی ازدواج کردم.در دوران عقد خیلی اتفاقی متوجه شدم که شوهرم قبلا به شیشه اعتیاد داشته-البته هنوز هم خانوادش قصد دارن این مهم رو از من مخفی کنن-خودشم که دید دیگه راهی نداره گفت قبلا معتاد بوده و الان ترک کرده.منم باور کردم و به کسی چیزی نگفتم و در اوج ناراحتی باهاش رفتم زیر یک سقف. بعد از مدتی متوجه شدم که یواشکی سیگار می کشه و هر بار که مچشو گرفتم کلا انکار می کرد. تا اینکه از توی جیبش یه ماده قهوه ای بد بو و بد مزه پیدا کردم اینبار اونو به خانوادم نشون دادم و اونا هم گفتن تصمیم با خودته اگه می خوای ازش جدا شی ما حمایتت می کنیم.با این حال بازم دلم براش سوخت و با وجودی که علاقه ای بهش نداشتم بازم صبر کردم و حتی بهش گفتم می خوام کمکت کنم فقط باهام روراست باش و دیگه دروغ نگو... مدتی گذشت امیدوار بودم کنار گذاشته باشه چون ظاهرشم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده بود حتی دیگه بدنش هم بوی اون ماده قهوه ای بد بوی لعنتی رو نمی داد تا اینکه متوجه شدم جدیدا یه شربت بی رنگ رو که بوی خوبی هم داشت تقریبا شبیه شربت سینه و... که هیچ اتیکت و نام و نشانی روی شیشه دارو وجود نداره مصرف می کنه که این کارشم بازم یواشکی بود.وقتی بار اول مچشو گرفتم گفت این شربت رو دکتر داده تا راحت تر مواد رو کنار بذارم - راستش بازم باور کردم.... اون شیشه شربت رو از جلوی دستش برداشتم می دونستم اگه واقعا به خاطر بازیافت سلامتیشه بازم از اون شربت استفاده می کنه و فکر می کردم استفاده از اون موقتیه تا بهبودی کاملش... چندین ماه گذشت تا متوجه شدم دوباره از اون شربت تو خونه قایم کرده و داره یواشکی استفاده می کنه...نمیدونم اون شربت چیه و می ترسم ببرمش آزمایشگاه برای آنالیز چون به خاطر نوع شغلم همه کارمندای آزمایشگاههای شهرم منو می شناسن می ترسم تو محل کارم خودم و شوهرم سر زبونها بیافتیم...واقعا نمی دونم چکار کنم؟ خیلی درمونده شدم.... از طرف دیگه خانواده شوهرم هم که دروغ براشون مثل نقل و نبات می مونه تو زندگیمون دخالت می کنن و مرتب ما رو تحت نظر دارن که کجا می ریم چی میخریم چقدر خرج می کنیم حتی تو زندگیمون دخالت هم می کنن و خیلی راحت به جای ما تصمیم می گیرن مثلا اینکه ما رو به زور با خودشون سفر می برن بهمون امر می کنن با کیا رفت و آمد کنیم و با کیا نکنیم کجا بریم چفدر کادو ببریم و حتی اینکه اونا تعیین می کنن که کی بچه دار بشیم و.... منم از این قضیه خیلی حرص می خورم شوهرمم کاملا زیر سلطه اوناست و به حرف اونا گوش می ده... واقعا احساس می کنم تو زندگیم هیچ دلخوشی ندارم واقعا نمی دونم باید چکار کنم تو رو خدا شما بهم بگید تو این شرایط چطوری تصمیم بگیرم. البته از حق نگذریم شوهرم از لحاظ اخلاقی خیلی خوبه و تو خونه بهم کمک می کنه و از لحاظ محبت برام سنگ تموم می ذاره ولی این کاراش خیلی اذیتم می کنه از طرف دیگه پارسال با برادرش اختلاف پیدا کرد و برادرش شوهرمو از محل کار اخراج کرد منم با پس انداز کمی که داشتم براش مغازه زدم ولی از لحاظ مالی هم نمی تونه منو تامین کنه و مدام از من پول قرض می گیره به نظر شما به این زندگی ادامه بدم یانه؟