سلام من حدودا 5ماه هس عقدکردیم ماقبل ازدواج باهم دوس بودیم و باسماجت همسرم ازدواج کردیم من کارمند بانک شدم بعد دانشگاه.فوق لیسانس.شوهرم تلاش زیادی برای زندگیمان میکند ولی خانواده شوهرم خیلی بهانه گیر هستن.و بنظر من حسو .من وشوهرم رابطه عاطفی زیادی داریم و
خانواده همسرم بخصوص مادرش انتظار دارد این رابطه را با3 خاهرش ک بزرگتر هستن و متهل و خودمادرش داشته باشد.از بهانه هاو دعواهایی ک با همسرم میکند خسته شدم.ما خیلی ازهم دور هستیم باشوهرم جونمون برای هممیره ولی مادرش اعصاب نمیگذاره واسمون.دنبال بهانس ک ب من ایرادبگیرد وبگویدمن ب همسرم خیلی رفتارا رو یاد میدم.دل رو ب دریا زدم و با خاهر همسرم حرف زدم وقرار شددونفری رابطه ها رو درس کنیم ولی رابطه درس ازنظر اونا یطرفس.فقط خودشون رو می بینن.من خیلی برای درسم و کارم به جایی رسدنم زحمت کشیدم حالا با حسادت انها نمیدانم چکارکنم.بعضی وقتا دلم برای ازادی روزهای مجردی تنگ میشه و فکر طلاق .... با وجود اینکه جونم ب جون همسرم بستس.لطفا کمک کنید