نوشته اصلی توسط
هامنا
با سلام
این روزها بیش از همیشه دلم یخواهد کل روز وقتی تو خونه هستم بخابم. مشکل اصلی: 2 سال پیش عاشق یک غیرایرانی مسلمان شدم قرار شد ازدواج کنیم اما همان اوایل در کار ضرر کردیم و مقصر من بودم. از ان پس مجبورم تا وقتی همه پولش را بگیره در خانه او زندگی کنم. به خانواده ام چیزی نمیگم چون فقط سرزنشم میکنن و براشونم مهم نیست دو یا سه ساله من کجا زندگی میکنم. نه رابطه و ازار جنسی در خانه او دارم و نه مجبورم غیر گردگیری و شستن ظرف کار دیگه ای بکنم. از صبح تا شب عین رستوران غذاهای خوب میپزه و مجبورم بخورم. شب ها هم گاههی میرم پیاده روی. فقط حرف زدن و ملاقات با نزدیک ترین دوستم را ممنوع کرد و نمیتوانم برم خانه خودمان بمانم . تنها دلخوشیم اینه که صبحها که از خواب بیدار میشم برم بیرون خونه دوستم و دم ظهر برگردم. بعد تا شب سر هر بهانه ای من را کوچک میکنه مثلا تو بی خاصیتی، تنبلی، فرهنگ نداری، از همه بدتر از خانواده گداها هستی و گدایی. اگه بخام از خونش برا همیشه برم دعوا و عابرو ریزی میشه و پولش را میخاد که ندارم برا همین دلم میخاد کل روز را بخوابم اما از خواب بدش میاد. یواشکی صبحها دوستم را میبینم ولی همیشه تهدید میکنه اگه بفهمه اونا دیدم منا میکشه. میدونم اگه بفهمه منا کتک میزنه قبلا هم کرده. قبل از شروع کار با او استاد دانشگاه بودم الانم هفته ای یک روز درس میدم. اما درامدی ندارم همه پولم هم خرج میشه و همیشه جیبم خالیه نمیزاره سر کار دیگه ای برم با کسی هم نمیتونم ازدواج کنم وگرنه پولش را میخاد خیلی افسرده ام کاش بتونید کمکم کنید. ازداین به بعد بدترم میشه چون تنها دوستم که تو این دوسال باهاش دردو دل میکردم داره میره خارج.
دیشب بهم گفت حتیاز دیدن قیافت متنفرم و فقط از شانس بدم بخاطر پولم و پرونده هام مجبورم تحملت کنم. تو از خون راننده تاکسی هستی نهایتش بتونی راننده بشی. ولی همچنان اط من میخاد برا شرکت کارکنم و درخواست خرید بدم. ارزو دارم ازش جدا بشم. ازش متنفرم. اما ازش میترسم. از اینکه مرا کتک بزنه یا جلوی خانوادم عابروریزی کنه یا تو دادگاه علیهم حرف بزنه. توی ضرر اخر به خاطر دروغهای متهم به معاونت من به جعل من دوسال مورد اتهام بودم و یک ماه پیش به طرز ناباوری قاضی به خاطر حرفی که از دهن متهم در رفت فهمید من بی گناهم. در این دوسال خیلی زجرکشیدم ولی هنوزم لب پرتگاهم و از گفتن اینه میخام اطش جداشم و عواقبش میترسم. خودم زندگیم را نابود کردم. گاهی فکر میکنم تنها راهم خاموش کردن گوشی و فرار به خارج از گشوره. گاهی فکر میکنم تنها راه نجات مردن هست. نمیدونم چی کنم.
ممنون