سلام من 24سالمه و با نامزدم هم سن هستیم یسال قبل از ع
قد نامزدم به من علاقه زیادی داشت ولی من بهش جواب ردمیدادم گریه وزاری میکرد.تا اینکه راضی شدم باهاش ازدواج کنم.الان یسال ونیم هست عقد کردیم.ولی کلی مشکل باهاش دارم.دوتامون دانشجو بودیم.خانواده من مجبورشدن تمام مخارج من رو مثل قبل بدن تابه امروز.نامزدم سرکارمیرفت وخرج دانشگاشو میداد.دوماه بعد عقد من پنج ملیون داشتم ازم گرفت واسه کارکه دوماهه بهم پس بده.و نداد.چند ماه بعد 17ملیون از بابام گرفت و هنوز پس نداده.کم کم متوجه شدم پولاشو میده به خانوادش وتمام کارای خانوادشو انجام میده با اینکه بابا و داداش بزرگتر داره.حتی هزارتومن هم واسه من خرج نمیکردو نمیکنه حتی یه بیرون رفتن ساده.تا میگم بهم میگه من پول ندارم.تا اعتراض کردم که واسه خانوادت خرج نکن از من مخمی میکنه.ازهمون اوایل جلو خانوادش باهام سرد رفتار میکرددرصورتی که رابطه عاشقانه خوبی داشتیم یا دستم مینداخت.خاهرش هرچی تیکه دوس داشت به من مینداخت شما چرا جشن نامزدی گرفتید یا باطعنه بهم میگفت اندامت اینجوریا فلانی یا یجوری دنبال دعوا بود(ده سال ازم بزرگترهست ومجرد)جوابش نمیدادم و بهش احترام میزاشتم تا به نامزدم اعتراض میکردم تقصیرتو هست که اونا اینجوربامن رفتارمیکنن نباید اجازه دخالت تو زندگیمون بدی.اهمیت نمیداد خانوادش واسش مهمتربودن وهستن.رفتارا خاهرشوهرم ادامه پیداکرد تاجاییکه یروز بهش گفتم احترامت واجب اما دخالت کافی هست.دیگه شروع کرد چرت وپرت گفتن ودادکشیدن سرمن تا به نامزدم گفتم طرف خاهرش گرفت.گفتم تو بایدجلوش وایمیستادی.اهمیت نداد.خاهرش بد کردباهام فراموش کردم اما دیگه خونشون نرفتم.چون دیگه خاهرش چشم دیدنم رو نداشت. روز عید بهش اس تبریک عید دادم کاری کردمادرش بیاد خونمون که به دخترت بگو دست از سر دخترم برداره وداد وبیداد میکرد تو خونمون با مامانش رابطه خوبی داشتم تا قبل این.مامانم جوابش داد.نامزدم ناراحت شد که حق نداشتید جواب مامان من بدید.هرچی فحش میداد بده.شما نباید جواب میداد.ورفت با مامانش.خاهرش بهش گفت زنت بخای من خودمو میکشم.اونم بحرف بود.بهانش شده بود که میخاد من رو از خانوادم دورکنه.دیگه کارمون به طلاق کشید.ولی بعددوماه نامزدم برگشت.شک کردم به عشقش ومحبتاش که همه چیش دروغ هست.برگشت وبا خاهرش هم خیلی خوبه.اصلا نمیگه بخاطراون زندگیم خراب شد.دوباره واسه خانوادش خرج میکنه بدون اینکه هزارتومن واسه من خرج کنه حتی کادو تولد.با اینکه کلی بدهی داره.خسته شدم.آخه چقد یه نفر رو حرف خانوادش باشه؟رابطه عاشقانه خوبی داریم الان هم.ولی دیگه بهش اعتماد ندارم ازش میترسم.ازکاراش بدم میاد.البته خوش اخلاق هست تا زمانی که نه من اسم پول بیارم ونه بابام پولش بخاد.دیگه خسته شدم ته قلبم دارم ازش متنفرمیشم.به من نمیگه پولاشو چیکارمیکنه.همه چی از من مخفی هست.تا ازش حساب بخام عصبی میشه اسم مامان وخاهرش بیارم عصبی میشه.خسته ام راهنماییم کنید......گیج ام....به عشقش شک دارم...
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk