سلام
دختری هستم 27 ساله که مدت 2سال هست عقد و ازدواج کردم
همسرم رو براساس عشق انتخاب کردم و متاسفانه جلوی همه خانواده و فامیل ایستادم
ازهمون اوایل همسرم زود عصبی میشدو چندبار در دوره محرمیت خواستم جدابشم اما بخاطر قول و گریه و خواهش هاش صبر کردم.متاسفانه دختر فوق العاده احساسی هستم
قبل ازدواج یکبار دست روم بلند کرد ولی به شدت پشیمان بود البته من بخاطر اینکه این انتخاب اشتباه راز جانب خودم بود نمیتونستم جدابشم
از رفی خانواده همسرم و من و همسرم همه فوق العاده زودرنج هستیم.
باکوچکترین حرفی کدورت پیش میاد و من بیشتر از همسرم با پدرشوهرم اختلاف دارم.
هیچجوره نمیتونم بااخلاق هاش و شوخیهاش و حتی نگاه و خنده هاشون کنار بیام.هربار که به خونه همسرم میریم من تمام مدت از برخوردهای پدرشوهرم حتی بادیگران زجر میکشم
نمیدونم تاحالا احساس وردین اصلا آبتون با یک نفر توی جوب نمیره؟
از طرفی حتی همسرم از نمیتونه با پدرش کنار بیاد و تقریبا هرچندبار بحثشون میشه.
من خیلی پیش همسرم ازپدرشون شکایت میکنم هرچند که درمقابل حرصی که میخورم واقعا چیزی نیست.انتقادها به هیچوجه توهین آمیز و همراه با دشنام یا تمسخر نیست
اماهمسرم باوجود اینکه خودش اخلاق همسرش رو تحمل نمیکنه برای پدرش جلوی من میایسته و حتا بحال5بار توی یکسال دست بلند کرده....
که اکثرا بخاطر مشکل من با پدرش هست.زدوخرد شدید و همراه با دشنام های رکیک بویژه به خانوادم
به شدت ازهمسرم متنفر شدم جوریکه آرزوی مرگش رو میکنم.منهربارسعی میکردم زندگیم رو ازنو بسازم ولی اینبار به بن بست رسیدم
همچنین از پدرش هم متنفر شدم چون همسرم به من که ادعا میکنه عشقش هستم فقط بحاطر ناسازگاری خارج از اراده من با پدرش اینطور روی من دست بلند میکنه
لطفا راهنماییم کنید.
همسرم درمواقع عادی مثل فرشته هاست اما دیو بزرگی درون خودش داره که هر3ماه سربر میاره
ممنون