سلام
من دختری 18 ساله ام و 5 ساله با یه نفر رابطه دارم که دو ساله واقعا عاشقانه شده و حتی کار به رابطه ی جنسی هم کشیده .ما خیلی به هم وفاداریم اما تو دو شهر خیلی دور زندگی میکنیم و دو سه ماه یک بار هم به زور همو میبینیم.اون 4 سال ازم بزرگتره. اولش خانواده ش راضی بودن و چند بار باباش به بابام زنگ زد اما بابام ک دید فعلا درسش تموم نشده و کار مشخصی نداره حتی نذاشت بیاد خواستگاری.چند وقت قبل هم خودش اومد تنها با بابام صحبت کرد بعدش بابام اومد با من حرف زد و فکر کنم فهمید میشناسمش و دوسش دارم بعد گوشیمو گرفت.بابا مامان اون هم الان میگن الا و بلا باید دختر از اینجا اونم دختر دایی تو بگیری. حتی بدون اجازه اون انگشتر دست دختره کرده بودن ک اون رفت و انگشترو از دختره گرفت اما بازم مامان باباش اون دخترو عروس گلم صدا میکنن و بابا مامان منم میگن باید فراموشش کنی. من و عشقم الان دزدکی با سیم کارتی ک خودش بهم داده حرف میزنیم اما بازم تمام درا به رومون بسته شده.مامانش شماره بابامو داره و تهدیدش کرده اگه بفهمه با من حرف زده زنگ میزنه به بابام و میگه دخترت دست از سر بسرم برنمیداره .باباشم میگه اگه بگیریش عاقت میکنم دیگه بابات نیستم برات عروسی نمیگیرم و نمیذارم باهاش راحت زندگی کنی و جداتون میکنم.بابای منم میگه اگه مجبورم کردی تورو بهش بدم وبعد به مشکل برخوردی کمکت نمیکنم. من و عشقم چند بار خواستیم جداشیم اما نتونستیم حتی چند بار کارمون به خودکشی کشید .به نظرتون چیکارکنیم. ما که نه میتونیم جداشیم.نه میتونیم خوشبخت شیم...