نوشته اصلی توسط
عبد اله ئی
سلام
من خانمی 31 ساله ، متاهل، دارای دو فرزند دختر 12 و 8 ساله هستم . چون در دبیرستان درسم خوب بود همیشه آرزو داشتم به دانشگاه بروم .وقتی 17 سالم شد و دیپلم گرفتم خواستگاری داشتم که دل پدر و مادرم را برده بود و البته خودمم هم مخالفتی نکردم فکر می کردم می تونم به آرزوهایی که توی خونه پدر سرکوب می شد برسم . من تو یه محیط کاملا بسته بزرگ شدم و اصلا در مورد ملاک های ازدواج چیزی نمی دونستم خیلی زود متوجه شدم توی انتخابم اشتباه کردم چون ما یه خانواده سنتی (پدرم روحانی ) بودیم من فقط عاشق قیافه همسرم شده بودم متاسفانه اختلافات زیادی داشتیم که با صبر و توداری می گذروندم از همه عذاب آور تر این بود که پدر و مخصوصا مادرم هم از اخلاق همسرم راضی نبودند و بینشون فاصله افتاد .جهنمی داشتم افسرده شدم وسواس شدید فکری (جنسی) گرفتم البته بیماریهای جسمی زیادی هم تحمل می کنم (سه مرتبه جراحی دیسک کمر داشتم) شش سال درگیر روان داغونم شدم هم دارو خوردم هم پیش روانکاو رفتم البته خیلی بهتر شدم برای سرگرمی تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم دو سال پیش در دانشگاه پیام نور رشته طراحی فرش قبول شدم الان که نصف راه را رفتم در ادامه راه تردید بدی دارم نمی تونم تصمیم بگیرم درس خوندن برام سخت شده چون همیشه ممتاز بودم الان هم یه چیزی بهم می گه باید ممتاز باشی برای همین فشار زیادی بهم میاد با دو تا بچه با کار خونه و رشته ای که باید هم کلاس بری هم تو خونه کار کنیم از همه بدتر استرس امتحانها به طوری که سال گذشته بعد از ترم دوم یک دوره درمانی را گذروندم کلا اعصابم خیلی ضعیف شده از طرفی دوست دارم تو این دنیای تکنولوجی لااقل یه لیسانسی داشته باشم تا خودم و بچه هام راضی باشیم از طرفی از تو خونه موندن و تکرار هر روز خاطره خوبی ندارم همسرم خیلی رو من حساب باز نمی کنه می خوام به موقعییتی برسم که اعتماد به نفس پیدا کنم اصلا نمی دونم چکار کنم هر وقت بهش فکر می کنم حالم بد میشه .قدرت تصمیم گیری ندارم لطف کنید من رو راهنمایی کنید