نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: مشکل با پدرم

852
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21342
    نوشته ها
    122
    تشکـر
    57
    تشکر شده 58 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    Unhappy مشکل با پدرم

    سلام من 19 سالمه و چند ساله با پدرم مشکل دارم.من تحت سلطه خودش در اورده من فقط برای نفس کشیدن ازش اجازه میگیرم هفته ها از خونه بیرون نمیرم وقتی هم بخوام خونه خاله یا دوستم برم با کلی التماس اجازه میده؛یا من نمیتونم کلاسایی برم که دوس دارم اگه بخوام کلاس برم باید چیزایی برم که اون دوس داره.اینا چیزای خیلی کوچیکی هستن خودشم میگه خونه مثل ارتشه بدون اجازه نمیشه.شبا کارم شده گریه همش کابوس میبینم همه هم از اون طرفداری میکنن. چند بار فکر فرار به سرم زد ولی پولی ندارم.چند بارم باهاش حرف زدم ولی فایده نداشت.دیگه نمیدونم چکار کنم. لطفا کمکم کنید
    ویرایش توسط fati76 : 09-02-2015 در ساعت 10:38 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14045
    نوشته ها
    717
    تشکـر
    964
    تشکر شده 1,477 بار در 547 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با پدرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط fati76 نمایش پست ها
    سلام من 19 سالمه و چند ساله با پدرم مشکل دارم.من تحت سلطه خودش در اورده من فقط برای نفس کشیدن ازش اجازه میگیرم هفته ها از خونه بیرون نمیرم وقتی هم بخوام خونه خاله یا دوستم برم با کلی التماس اجازه میده؛یا من نمیتونم کلاسایی برم که دوس دارم اگه بخوام کلاس برم باید چیزایی برم که اون دوس داره.اینا چیزای خیلی کوچیکی هستن خودشم میگه خونه مثل ارتشه بدون اجازه نمیشه.شبا کارم شده گریه همش کابوس میبینم همه هم از اون طرفداری میکنن. چند بار فکر فرار به سرم زد ولی پولی ندارم.چند بارم باهاش حرف زدم ولی فایده نداشت.دیگه نمیدونم چکار کنم. لطفا کمکم کنید
    سلام.

    نوشته هاتون رو خوندم و دقیقا یاد داستان حضرت یوسف افتادم.این پیامبر خوبی ها.


    اینی براتون مینویسم کاملا با مدرک هست و دقیقه.

    زمانی که برادرای یوسف از سر زمین مصر بر میگردن برای همراه کردن بنیامین .برای اینکه بنیامین رو ببرن به مصر برای کیسه ی اضافه گرفتن.

    همه فرزندان حضرت یوسف از بزرگ تا کوچکترین بچه که بنیامین باشه میان جلوی حضرت یعقوب برای اجازه گرفتن.

    توو این جا بچه ی بزرگه حدودا 60 سال داره و کوچیکه که بنیامین باشه حدودا 30 سال داره.

    توو این سن و سال اولین کاری که می کنن از پدرشون اجازه میگیرن.(بابا اجازه میدی ما بنیامین رو با خودمون ببریم؟)


    و خود بنیامین چقدر درست فکر میکنه.خودش میتونه بگه من 30 سالم شده.داداشا بیاید بریم.اما ادب به خرج میده و میره و میگه بابا اجازه میدی با برادرام برم؟

    خیلی میتونیم از این داستان درس بگیریم.

    بعد چرا همیشه یاد گرفتیم سوء برداشت کنیم.چرا به این فکر نمی کنید که پدرتون برای شما اهمیت قائل هست و می خواد

    که مواظب شما باشه.؟اگر خیر توو دنیا تون رو می خوایید و دوست دارید به اون چیزی که می خوایید برسید

    از پدرتون اطاعت کنید.آخه مگه چند تا فرصت داریم و خدا چندتا پدر بهمون میده؟

    از دار دنیا یک پدر بهتون میده .واقعا دلتون میاد با این حرفایی که حتی پشت سرش زدید

    دلش رو برنجونید؟ دلتون میاد که ناراحت باشه؟ به نظرتون اگر این نوشته های شما رو بخونه پیش خودش چی میگه؟

    نمیگه من مواظب این دخترم هستم اما این پشت من اینجوری میگه؟

  3. 2 کاربران زیر از mahdianshakib بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مشکل با پدرم

    سلام عزیزم
    دختر خوب بجای فرار کردن سعی کن اونجایی ک هسی را واسه خودت زیبا کنی
    فک کردی بیرون خونه بابات ی بهشت منتظرته، نه جونم ی مشت گرگ منتظره دریدنت هستن
    اگه بابات بهت سخت میگیره باهاش حرف بزن یا اصلا کلاسهایی ک میره را برو و باهاش با محبت رفتار کن با عشقول بازی های دخترونه قلبش را نرم کن
    پدرها ی قلب خیلیییییییییی مهربون مخصوصا واسه دختراشون دارن اما مسولیت پدر بودن خیلی سنگینه و چاره ای جز این امرونهی ها واسه حفظ دخترشون ندارن
    تو درون سینه قوی بابات ی قلب از جنس عشق هست ک مثله ی صدف ک مرواریدی وسطشه عشق شما درون اون فرمانروایی میکنه.شک نکن عزیزم
    تا چشم به هم بزنی ازدواج میکنی و اونوقته ک دلت واسه تک تک این ثانیه ها تنگ میشه.
    بابات با ی چشم گفتن و لبخند تو مهربونترین بابای دنیا میشه.

    تنها خدا،آرام بخش دلها

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21342
    نوشته ها
    122
    تشکـر
    57
    تشکر شده 58 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با پدرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahdianshakib نمایش پست ها
    سلام.

    نوشته هاتون رو خوندم و دقیقا یاد داستان حضرت یوسف افتادم.این پیامبر خوبی ها.


    اینی براتون مینویسم کاملا با مدرک هست و دقیقه.

    زمانی که برادرای یوسف از سر زمین مصر بر میگردن برای همراه کردن بنیامین .برای اینکه بنیامین رو ببرن به مصر برای کیسه ی اضافه گرفتن.

    همه فرزندان حضرت یوسف از بزرگ تا کوچکترین بچه که بنیامین باشه میان جلوی حضرت یعقوب برای اجازه گرفتن.

    توو این جا بچه ی بزرگه حدودا 60 سال داره و کوچیکه که بنیامین باشه حدودا 30 سال داره.

    توو این سن و سال اولین کاری که می کنن از پدرشون اجازه میگیرن.(بابا اجازه میدی ما بنیامین رو با خودمون ببریم؟)


    و خود بنیامین چقدر درست فکر میکنه.خودش میتونه بگه من 30 سالم شده.داداشا بیاید بریم.اما ادب به خرج میده و میره و میگه بابا اجازه میدی با برادرام برم؟

    خیلی میتونیم از این داستان درس بگیریم.

    بعد چرا همیشه یاد گرفتیم سوء برداشت کنیم.چرا به این فکر نمی کنید که پدرتون برای شما اهمیت قائل هست و می خواد

    که مواظب شما باشه.؟اگر خیر توو دنیا تون رو می خوایید و دوست دارید به اون چیزی که می خوایید برسید

    از پدرتون اطاعت کنید.آخه مگه چند تا فرصت داریم و خدا چندتا پدر بهمون میده؟

    از دار دنیا یک پدر بهتون میده .واقعا دلتون میاد با این حرفایی که حتی پشت سرش زدید

    دلش رو برنجونید؟ دلتون میاد که ناراحت باشه؟ به نظرتون اگر این نوشته های شما رو بخونه پیش خودش چی میگه؟

    نمیگه من مواظب این دخترم هستم اما این پشت من اینجوری میگه؟
    من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی به ایشون نکردم نمیگم بابام بده منو میخواد ولی اجبار توی بیشتر کارا اذیتم میکنه من هیج جا حق انتخاب ندارم مشکلی که بابم داره اینه که اصلا حرف کسی رو قبول نمیکنه حتی اگه درست باشه.من جوونمو احمق قبول ؛دوس دارم دلیل کارهای بدم رو بدونم مثلا ایشون میگن رقیصدن بده چه تو عروسی چه تنها تو خونه خب دلیلش چیه؟ اگه منو قانع میکردن خوب بود

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21342
    نوشته ها
    122
    تشکـر
    57
    تشکر شده 58 بار در 43 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با پدرم

    ممنونم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21155
    نوشته ها
    372
    تشکـر
    167
    تشکر شده 192 بار در 140 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با پدرم

    خدا رو شکر کن جای من نیستی
    بابام با من لجه همیشه یه کاری میکنه کارام خراب بشه
    مثلا امروز میخواستم برم بانک و بابام و مامانم و مادربزرگم و خالم و زنداییم میخواستن برای کاری باهم برن بیرون
    بابام گفت وایستا باهم بریم من میبرمت
    میدونستم عین همیشه یه کاری می کنه کارم انجام نشه و سنگ میندازه جلو پام
    خلاصه ساعت 11 بود رفتیم و 11 و ربع همه رو پیاده کرد ولی منو نبرد هی گفت وایستتا الان میام تا 12 و خورده ای منو علاف کرد دیگه کلافه شده وبودم
    بعدش همه رو دوباره سوار ماشین کرد تا ببره برسونه و بعد منو ببره درصورتیکه همونجا که همه پیاده شدن بهش گفتم بذار خودم برم بقیه راهو . همش چند تا خیابون بود اما هی گفت ن وایسا الان میام و..
    خلاصه همه رو برد رسوند و توی ماشین بهش گفتم بذار من همینجا پیاده شم بانک بسته شد
    برگشت گفت به درک که بسته شد . همیشه خودخواهی میخوای همه کاراتو انجام بدن . میگی چرا اول منو نبردی
    به جهنم که بسته شد شنبه برو گمشو
    اینا رو جلوی اون همه ادم گفت

    از ترس کتک نخوردن صدامم در نیاوردم
    اخرشم برد همه رو رسسوند بعد که اومد منو ببره همش فحش و بد و بیراه
    ترسیدم بگیره لهم کنه خفه شدم همونجا و هیچی نگفتم
    اخه کتک که میزنه دیگه ول نمیکنه
    قشنگ دو ساعت تمام با کمر بند و لگد و مشت و کشیدن مو و پرت کردن به این ور اونور
    جلو همه خوردم میکنه
    ویرایش توسط خانوم خانومای گل : 09-03-2015 در ساعت 02:02 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد