نوشته اصلی توسط
google
سلام من وشوهرم هشت ماه است که عقد کردیم از همان زمان خواستگاری حس خوبی به او نداشتم موقع رفتن با من خداحافظی نمیکرد و میرفت ولی با همه سلام وخداحافظی گرمی میکرد قبل از عقد یک بار دیدم که با زن برادرش صمیمی است صمیمیتشان در حد این بود که کنار هم مینشستند کاملا بهم نزدیک میشدند من چون در خانواده مذهبی بزرگ شدم از این رفتارش خیلی حس بدی داشتم واین برای من مثل یک کینه ماند ودائم روحم را عذاب میداد.من چادر نمیپوشیدم ولی ایشون از من خواست که چادر شوم وبعدها خیلی روی این قضیه اصرار میکرد .بع از عقد ایشون همچنان روابط صمیکی شون رو بازن برادرشونکه زنی بی پروا وازاد بود ادامه میدادن حتی نگاه کردنشون به همدیگه که من اتفاقی میدیدم خیلی عذابم میداد بعدها که با شوهرم برای نفریح بیرون میرفتم متوجه نگاه اون به زنهای دیگه شدم فقط به زنهای جوون وانچنانی نگاه میکرد و کلا حواسش به من نبود راستش بعد از کارهایی که انجام داد هر چه قدرحرف محبت امیز میزد باور نمیکردم الان که هشت ماه از عقدمان میگذره با جنگ و جدال قهر و تهدید میخاستم که رفتارشو ع ض کنم یکم بهتر شده ولی میدونم که اتیش زیر خاکستره ومنتظر یک فرصته که باز رفتاراشو از سر بگیره این در حالی که اون نماز میخونه تو گوشیش مدتی بود که شبکه اجتماعی توش دو تا زن لایکش کرده بودن وواسش کامنت گذاشته بودم هر چی میگم انکار میکنه وبا داد و کتک بهم میگه دوستم داره ولی اصلا بهش اعتماد ندارم وهیچ کدوم از حرفاشو باور ندارم . نمیدونم تمام حس دوس داشتنمو نسبت به خودش از بین برده لطفا راهنماییم کنید