اخی مسعود مرد
پری باران مادررررش بود میفهمــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی قاتل
انتقامشو ازت میگیرم مطمئن باش
جو گیر شدم
خونمم که خوردین حرومتون باشه من راضی نیستم اون دنیا باید جواب پس بدین
مردم هر شب رمان عشقولانه میخونن میخوابن
ما همم داستان ماورایی میخونیم شب کابوس میبینیم.
من دیشب تو خواب میدیدن پریماه اومد منو خورد.هی بهش میگفتم منو نخور کثیف ام .دو روزه حموم نرفتم.
انگار نه انگار .
چندش دستاشم نشسته بود.
ویرایش توسط masoud.avard : 09-08-2015 در ساعت 01:28 AM
.:: هاستیک ::.
.:: WwW.HosTick.iR ::.
الهی..،نگاهی...
چه شود این داستان
یکم فیلم هندی هم قایش شد
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
صصبح ادامشو میزارم
چرا نوشتن داستان دوروز به تاخیر افتاده
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
کارگردان رفته بود گل بچینه الان اومد
کارگردان بوگو دیگه
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
نفرین شده (سکانس پنجم )
صدای پریماه ضعیف و ضعیفتر میشد تا اینكه به پایان جنگل رسید آنجا یه دهكده
كوچك بود كه ۳ یا چهارتا خونه بیشتر نداشت به اضافه یك كلیسا كوچك.
سری از اسب پایین پرید و به داخل كلیسا رفت.فضای روحانی کلیسا باعث شد احساس امنیت و آرامش کنه.
به آرامی قدم برمیداشت و دنبال مادر روحانی میگشت.پیرزنی مو سفید و قد بلند از ته سالن به سمتش آمد.بله دخترم من مادر روحانی آناهیتا هستم با من کار داشتین؟ملکه شیشه ای گفت: اوه . بله میخوام کمکم کنینمادر روحانی: چی شده چرا رنگت پریده؟ملکه شیشه ای گفت: پریماه برگشته اون میخواست منو بکشه!شیطان برشگردونده و قدرتهای شیطانی گرفته.و قضایا را از سیر تا پیاز تعریف کرد.سپس گفت: میخوام بدونم راهی برای نابودیش هست یا نه؟آناهیتا گفت: فقط یه راه . ضد مثلث معجون پیچیده.یه راه حل باستانی منتها راه سختی دارهملکه شیشه ای با هیجان گفت: باشه لطفا بگین.آناهیتا گفت: باید یه کتابچه عمر شیطان بسازیم و نابودش کنیم.برای ساختنش به معجون احتیاج داریم که شامل:۱.استخوان کاسه سر پدر پریماه۲.خون یکی از افراد وفادارش۳.و خون دشمنش یعنی تو.به اضافه آب مقدس و انجیل!ملکه شیشه ای با تعجب گفت: مورد اول مشکل داره بقیه اشو میشه یه کاری کرد.اما استخوام پدر پریماه از کجا گیر بیارم؟آناهیتا گفت: فرخ ویشلر یکی از کشیشهای نمونه بود هیچوقت فکر نمیکرد دخترشفرزند شیطان بشه!زنش فاطمه برعکس خودش عقاید شیطانی داشت و وقتی پریماه را حامله بوددور از چشم شوهرش کتاب شیاطین میخوند و شیطان پرستی میکرد.یکروز فرخ زودتر از روزهای پیش به خانه بازگشت و کتاب شیاطین و پیدا کردو از همه چی باخبر شد با کتک همسرشو از خانه بیرون کرد و میخواست او و بچهرا بکشد.خلاصه فاطمه فرار کرد و به تنهایی در یک گوشه خرابه های جنگل پریماه را به دنیاآورد و از همانجا ذات شیطانی داخلش نهاده شد بدها که بزرگ شد و اسرارو فهمیدو از پدرش کینه داشت پدرش را کشت و سر از بدنش جدا کرد
اما چند وقت بعد بدلیل نامعلومی مادرش را هم کشت.ملکه شیشه ای که شگفت زده شده بود گفت: حالا قبر فرخ کجاست؟مادر روحانی گفت: جلوی کلیسای روستای هاروین پشت جنگل زیر دریاچه اونجا توی گودیبود و به مرور و سیل چند سال پیش رفت زیر آب!ملکه شیشه ای با ناامیدی گفت: یعنی باید بروم زیر آب؟آناهیتا گفت: متاسفانه بله...ملکه شیشه ای با ناامیدی آنجا رو ترک کرد با نگاهی کنجکاو و مایوس به جنگل انداخت.اما تصمیمش رو گرفته بود سوار بر اسب شد و چهارنل بسمت جنگل تاخت.
پایان فصل پنجم .(این داستان ادامه دارد....)
ویرایش توسط sam127 : 09-09-2015 در ساعت 10:46 PM
اینم از فصل 5
من داوطلبم
سام باید قسمت 6هم بگی چون دیروز نگفتی مال دیروز الان گفتی مال الان نمیشه فردا گفت الان بوگو
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
فردا میگم فعلا بمونید تو کف
سام بگووووو دیگه اااا
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
راست میگه پریماه قسمت 6 هم آخر شب بذار
نوچچچ قسمت بعدیش فردا فعلا رو این قسمت بحث کنید
به زودی به سراغ فصل بعدی میرویم
عامو من شیرازیم اون وقت این کارگردان خیلی بی حوصلن
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
عکس هاش از خود داستان ترسناک ترن
خدایی اینارو از کجا میاری
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
پیش به سوی فصل ششم
نفرین شده (سکانس ششم )
ملکه شیشه ای با ناامیدی آنجا رو ترک کرد با نگاهی کنجکاو و مایوس به جنگل انداخت.اما تصمیمش رو گرفته بود سوار بر اسب شد و چهارنل بسمت جنگل تاخت.صدای بر هم خوردن شاخه ها هم نمایی ترسناک به تاریکی جنگل میداد.حدود ۱ ساعت رفت تا به پشت جنگل رسید.دریاچه ای نصبتا بزرگ که نور مهتاب داخلش خودنمایی میکرد.ملکه شیشه ای دستی در خورجین روی اسب انداخت و یک میخ طویله و طناب محکم برداشت.کنار یک سنگ بزرگ به تنه ی درختی تنومند میخ را زد و طناب را دور میخ و سنگ پیچید.پاشو داخل آب کرد خیلی سرد بود اما چاره ای نداشت طنابو مهم دور خودش پیچیدو گره زد برای اینکه زجر نکشه یکدفعه شیرجه به داخل آب زد.
چشماشو باز کرد زیر آب خیلی تاریک بود و در عمق ۱۰ یا ۲۰ متری زیر آب سایه یکلیسای مخروب را دید احساس یخ زدگی وجودشو پر کرد با آخرین توانش به عمقآب رفت و به سیاهی نزدیک شد چراغ قو کوچکش را در آورد و روی سنگ قبرهایترک خورده نگاه کرد تا به اسم فرخ ویشلر رسید با آخرین توانش با کلنگ کوچکیکه با خودش آورده بود سنگو شکست و خاک ها را با دست کنار زد نفس داشت تماممیشد خاک نرم شده بود و گل مانند دستشو فرو گرد و احساس کرد دستش به استخوانخورده محکم آنرا بیرون کشد استخوان بازویش بود لبخندی رد که یکدفعه احساسخفگی کرد نفسش تمام شده بود و آب داشت ریه هاشو پر میکرد.با آخرین توانش بسمت بیرون آب شنا کرد تا به سطح آب رسید کلی سرفه کردتمام تنش سست شده بودهمین که آمد پاشود پاهای یک نفرو دید که از تاریکی جنگلبسمتش می آمد اسب که انگار احساس خطر کرده بود بسمت داخل جنگلدر حالی که شیهه می کشید و گویی کمک میخواست رفت.آن شخص شقایق بود! ملکه شیشه ای سریع استخوان را در جورابش و زیر شلوارش قایم کرد.و کلنگو محکم گرفت شقایق گفت: مثلینکه مرده!و درهالی که در دستش چیزی مثل نیزه بود بسمتش آمد.همین که به بالای سرش رسید ملکه شیشه ای با کلنگ محکم به سرش ضربه زد و درجا مرد.از آنطرف ستاره با نیزه ای مشابه ضربه ای به پشت ملکه شیشه ای زد و باعث شد ملکه شیشه ایزخمی بشه و خون زیاد ی ازش بره سریع کلنگو پرت کرد و به بدن ستاره اصابت کردو باعث شد زخمی بشه.ملکه شیشه ای ضرف کوچکی رو از کوله پشتی بیرون کشیددیگه توان نداشت ضرف از خونش پر شد استخوان را داخلش انداخت و بعد آب مقدسواضافه کرد بعد با چاقویی که به کمر شقایق بود خون او را اضافه کردو در نهایت کتاب و بر داشت و دعایی خوندو داخلش انداخت همه چی جور بود ظرفشروع به لرزیدن و بخار شدن و قل قل کردن کرد. از وسط جنگل صدایی بی روح فریاد زدنه و ظاهر شد او کسی جز پریماه نبود چهره اش از خشم داشت منفجر میشد ملکه شیشه بی حال روی زمین دراز کشیده بود و داشت زجر میکشید میدانست که چیزی به مرگش نمانده ولی................
پایان فصل ششم ...این داستان ادامه دارد
فصل هفتم فصل آخره و پایان داستان
اقا من نمیخوام
چرا من شیطان پرست کردی
درضمن دوتا غلط داری طنابو محکم (نه مهم)
چراغ قوه (نه قو)
خخخخ
کارگردان بدجنسسسسسسس
تنها خدا،آرام بخش دلها
اخرش خودم همشونو میکشم هوهوهوهو
خوشتون اومد
دنیارو از دست اهریمنا نجات دادم
ازین به بعد هر کی مشکل داشت بیاد پیش خودم
نوچ فردا میزارم
سامی خودت هم بیار تو فیلم ک جذاب تر بشه البته تو نقش منفی
مثل افخمی
تنها خدا،آرام بخش دلها
ایشالا داستان بعدی این داستان دیگه شخصیتی نداره
ملکه شیشه ای چرا طناب رو به یه درخت نبستی؟
حتما باید میخ میزدی تو زمین؟
.:: هاستیک ::.
.:: WwW.HosTick.iR ::.
الهی..،نگاهی...
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)