باسلام من وهمسرم 10 سال است که ازدواج کردیم ویک پسر 8 ساله داریم. ماجرا با یک تلفن ناشناس به همراه من شروع شد. یک دختر که از من میخواست که بدون اینکه بشناسمش به حرفها وگریه هاش گوش کنم. ولی قبول نکردم وتماس را قطع کردم. بعد از مدتی شوهرم گفت قراراست که به منزل همکارش برای شام برویم اومارا بخاطر کمکهایی که همسرم در کارش رسانده دعوت کرده. با مخالفت من که ادم کم رویی هستیم رفتیم .دختر خوبی بود وپدر ومادر مهربانی داشت. واز هم شماره گرفته و در تماس بودیم. من به شباحت صدای خانم همکار وناشناس شک کردم وبا جستجو .........فهمیدم خودش است وبهم برخورد و متوجه شدم دچار افسردگی 70 د صد بوده ول حالا بخاطر رابطه ی خواهر وبرادریش با شوهرم بهتر شده. ولی ن مخلف این ارتباط بودم واعلام کردم که باید تموم بشه. وحال روحیم بخاطر زبون نرمو وخواهرانه ی خیلی صمیمی او باهمسرم بد است .چون هنوز با هم ارتباط تلفنی دارن. دختره التماس میکرد که شوهرم مثل امام حسین براش برادری کنه وبا کسی ازدواج میکنه که شوهرم را به عنوان برادر ش قبول کند. با بحث ها وگریه های زیاد من باز این ارتباط ادامه دارد. ومن دچار تردید به همسرم که خیلی بهش اعتماد دارم شدم. وانگیزه ی هیچ کاری حتی کارهای روزمه را ندارم. لطفا برای برخورد با انها وبهتر شدن روحیه ام راهنمایی کنید. با تشکر
چرا کسی نظر نمیده؟
باید اضافه کنم که ما زندگی خوبی داشتیم وداریم طوری که فکر میکنم دیگران با دیدن ما وزندگی ما حسادت میکنند. وبا تمام جرو بحث ها در مورد این موضوع خیلی به هم علاقه داریم. ولی من میترسم این دختره با زبون چرب ونرمی که داره هوش وحواس شوهرم را ببره وروزی اتفاقی که نباید بیافتد پیش بیاید. چندتا از گفته های دختره اینه که دلبسته شده ویا من بیمارم کمکم کنید ویابدون تماس با شوهرم نابود میشه.......................
نمیدونم شر بپا کنم وبا خانواده ها در میون بذارم یا کاری نکنم؟
من زن با استعداد وهنرمندی بودم وهمش همه و البته شوهرم از من تعریف میکردند. اما الان تمام فکر وذهن من درگیر این موضوع شده .حتی پزشک خانواده مصرف قرص اعصاب واختلالات خواب را برام تجویز کرد.
خواهش میکنم راهنماییم کنید