با سلام من دختری 22 ساله هستم دانشجوی کارشناسی و از رتبه های زیر ده کشوری به هنر و درس علاقمندم،از نظر سطح زیبایی هم به گفته ی اطرافیانم حتی کسانی که مرا فقط یکبار دیده اند از سطح استاندارد بالا ترم.از نظر معنویات و مذهب در حد متوسط هستم،اما از نظر مادی وضع خوبی نداریم،مادر و پدرم از کودکی دوبار از هم جدا شده و باهم برگشته اند مادرم پنج سال است با مردی ک به او علاقه ندارد و از او سیزده سال بزرگتر است ازدواج کرده و با همین وضع ما هنوز تنها یک خانه ی کوچک در جنوب غرب تهران و یک پراید داریم.پدر خودم هم همین چند هفته ی پیش فوت کرد و مرا کاملا بی دفاع و بی تکیه گاه رها کرد.در روابطم با پسر ها چه در اجتماع و... متوجه میشوم که همه بخاطر زیبایی ام جلو میآیند و اصرار به آشنایی دارند و به قولی با یک نگاه عاشق میشونداما من با پسری بیست و هفت ساله،چهار سال است که دوست هستم البته با اطلاع خانواده هایمان.این پسر از نظر تحصیلات فوق دیپلم است از نظر ظاهر هم چندان تعریفی ندارد و به دل من نمیشیند اما خوب در این چهار سال برایم عادی شده است،اما وضع مالی بسیااار خوبی دارند.خودش بسیار با عرضه و زرنگ در پول درآوردن ،بسیار باهوش در همه چیز و با شعور اجتماعی بسیار بالاست طوری ک ادب و تربیت اجتماعی اش همه نظر همه را جلب میکند.در رابطه چهارسالم با این آقا دچار فراز و نشیب های فراوان بوده ام.اوایل این مرد بسیار خیانت میکرد کارهای گذشته اش از ذهنم پاک نمیشود،از نظر روحی مرا با چنان مشکل هایی مواجه کرد که گفتنی نیست.در حین اینکه دیوانه وار مرا دوست داشت و این را همه جوره ثابت کرده بوداما مدام توی تلفن همراهش خبر هایی از دختر ها میشد. درضمن من بسیااار آدم کینه ای هستم و این اتفاقاتی که در دوسال اول رابطه برایم افتاد را هیچوقت نتوانستم هضم کنم.کم کم او مرا بیشتر شناخت به گفته ی خودش من از هر لحاظ عالی هستم او به اشتباهاتش پی برد آنهارا تکرار نکرد برای جبرانشان هرکاری کرد علاقه اش روز ب روز بیشتر شد و برای ازدواج مصمم شد،درحال حاضر آرزویش ازدواج با من است من را زن ایده آل خودش میداند از نظر اخلاقی زمین تا آسمان عوض شد و به نوعی همه جوره نشان داد که مرا دوست دارد و از گذشته اش پشیمان است.اما من کارهای اورا نتوانستم فراموش کنم و حس عشقم به او پس از آن آزار ها از بین رفت و این اواخر فقط به دوست داشتن تبدیل شد و نه عشق.حال او منتظر است برای ازدواج جلو بیاید اما من بر سر یک دوراهی بزرگ هستم از طرفی نه برای ازدواج با او و نه هرکس دیگری احساس آمادگی ندارم اما شرایط بد زندگی،بی پولی،و به زور دوام آورون با ناپدری به من این اجازه را هم نمیدهد که بیشتر در خانه مادرم بمانم.این درحالیست که این پسر میتواند تمام آرزو های مرا برآورده کند.اگر به او بگویم برای ماه عسل جزایر قناری را میپسندم شک ندارم که ماه عسل مرا همانجا خواهد برد و هرچیز دیگری ک برای دختر های امروزی آرزوست.
این ها همه در حالیست که پسر های دیگری در این مدت به من ابراز علاقه کرده و مایل به آشنایی بودند اما من از ته دل دوست داشتم که با شخصی باشم که ته دلم از او صاف است.چکار باید بکنم آیا با این فرد ازدواج کنم و یا با توجه به سخت گیرانه بودنم در نکات بسیییار ریز و بلند پروازانه بودنم منتظر شخصی بمانم که نمیدانم مثل این فرد میشود یا خیر؟؟؟