سلام خدمت همه شما
نمیدونم از کجا شروع کنم
بهتر میبینم با چیزی که الان بدجور باهاش درگیرم شروع کنم
من یک سال پیش با یه نفر شراکتی یه امتیاز یه شغل ازاد که متعلق به یه اقایی بود رو خریدیم
درامدش خوب بود توی این یه سال
واسه همین وقتی شریکم پیشنهاد داد که سهم خودش رو به دوبرابر قیمت خرید بهم میفروشه با وجود اینکه از این قیمت بالا خورده بودم ولی قبول کردم. گفتم بهتره دیگه شراکتی نیست خودم قاق بالاسر خودم هستم . پولش رو هم یک ساله در میارم .
امااا
اما درست از وقتی که قرارداد بستیم و مغازه شد برای من همچی 180 درجه برگشت
دردسر پشت دردسر
بدهی پشت بدهی
مغازه ای که توی مرداد ماه سال قبل چهار و نیم میلیون درامد داشت و با کسر هزینه دو و نیم ملیونی باز دو ملیون سود داشت، یهو کل درامدمرداد امسالش شد 600 هزار تومن که پول یارانه ها رو همراه با مقداری قرض از یکی از اشناها گذاشتم روش دادم پول اجاره
هنوز یه هفته ای از این جریان نگذشته بود که صاحب خونه زنگ زد و گفت یا تا یه ماه دیگه تخلیه میکنی یا همه چی دو برابر ( یعنی اجاره به جای هشتصد بشه یک ملیون و دویست و پول پیش هم به جای 5 ملیون بشه 15 ملیون)
هنوز چند روزی از این قضیه نگذشته بود و تو شوک این خبر بودم که یه اس ام اس از طرف دانشگاه اومد که گفته بود یک ملیون و دویست به دانشگاه بدهکاری داری و اگه نپردازی از ضامنت کم میشه.
دیگه داشتم دیوونه میشدم
خبر ها یکی بعد یکی دیگه میرسیدن
-یکی دو روزی گذشت و یکم ارومتر شدم که قبض برق اومد: 750 هزار تومن همراه با اخطار قطع
-فردای اون روز یکی از دستگاههای تو مغازه خراب شد و یکی از کارامون کامل خوابید چون هزینه تعمیرش بالا بود
-دو سه روز بعد یکی زنگ زد و یادم اورد که 200 هزار تومنی بابت باقی مانده خرید یکی از دستگاه ها ازم طلب داره و خیلی نیاز داره بهش
خلاصه هر روز بد تر از دیروز
اوضاع کسب و کار هم کلاااا تعطیل. منی که تا قبل از خرید امتیاز مغازه بعضی وقتا فرصت اب خوردن هم نداشتم و مشتری ها از سر و کولم بالا میرفتن اونقدر بیکار بودم که تو مغازه میخوابیدم
امروز هم یه دستگاه دیگه خراب شد و یه قسمت دیگه کارا خوابید
این چند وقت بدترین دوران عمرم بودن
به خاطر این اوضاع هرشب همسرم با چشم گریون به رختخواب میرفت و من هم هیچی نمیتونستم بگم چون تا میگفتم خدا درستش میکنه فرداش یه بلای دیگه سرمون میومد.
هر روز که از خواب بیدار مشدم منتظر بود که امروز قراره چه اتفاقی بیفته
حالا سوال من
چرا واقعا چرا
چرا داره این اتفاق ها میفته؟؟
مگه خدا نگفته از تو حرکت از من برکت پس کو؟؟؟
لطفااااااااااااااااااا نگید خدا داره ازمایشت میکنه اخه ازمایش تا کی ؟؟؟ چرا ازمایشات خدا مال منه و رحمتش واسه بقیه
لطفااااااااااااا نگید حتما گناهی کردی و این تاوان گناهاته؟؟ اگه اینطوره چرا برا خیلیای دیگه روز بروز وضعشون بهتر میشه یعنی اونا امام معصومن؟؟
چرا اینجوریه
این خلاصه ای که گفتم گوشه ای از زندگیمه. زندگیم سرشاره از این وضعیت ها سرشاره از شکست ها. هرچی دویدم فقط شکست بوده و شکتست
اخه خدایا یه نیم نگاهی هم به ما کن
اگه ازمایشه تا به کی ازمایشه. از وقتی دست چپ و راستم رو شناختم تحت ازمایش بودم بالاخاره باید یه در رحمتی هم باشه یا نه
باید یه ارامش نسبی هم باشه یا نه
باید جوری باشه که حداقل روم بشه به زنم بگم ناراحت نباش خدا درستش میکنه و ارومش کنم
من دیگه گیج شدم
اصلا نمیدونم چی درسته چی غلطه
شدم مثل برگی روی اب که هی اینور میره و هی اونور
لطفا یکی راهنماییم کنه
خواهشا اگه میخواید بگید ازمایشه و حکمته و تاوان گناهاته لطفاااااااااااااااااااااا اا چیزی ننویسید. جوابی ندید