برو عامو
برو عامو
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
آن را با تردید باز كرد و زوع به خواندنش كرد:
سلام پریماه عزیز
خیلی وقته كه همدیگه رو ندیدیم اگر مایلی كه
پس از سالها یك دوست قدیمی رو ملاقت كنی به آدرس
زیر مراجعه كن:
خیابان كانتر آپارتمان شماره سیزده طبقهآخر
پریماه ابروهاشو در هم كشید و گفت:
خیلی جالبه حتما فاطمه یا نازی باید باشه و دوباره به خانه برگشت و درو بست.
بعد از ظهر آن روز پریماه شال و کلاه کرد و بسمت خانه دوست ناشناسش رهسپار شد
وارد آپارتمان شماره سیزده و سوار آسانسور شد چند لحظه بعد به آخرین طبقه رسید
و در زد چند لحظه بعد در باز شد ولی کسی پشتش نبود!
پریماه نیشخندی زد و گفت: قایم موشک بازی دیگه بسه
وارد خانه شد و در را بست درودیوار خانه پوشیده از فلش بود که بسمت اتاقی تاریک
راهنمایی میکرد. پریماه گفت: سورپرایز هان؟!
و وارد اتاق شد بلافاصله تا وارد شد در پشت سرش محکم بسته و قفل شد.
پریماه برای اولین بار احساس دلهره عجیبی کرد و سریع چراغ اتاقو روشن کرد.
درو دیوار خونه غرق خون بود و با عکسهایی تزیین شده بود
عکسی که همان دخترک در کودکی با پاکی کودکانه لبخند میزد و توسط پریماه و فاطمه و نازی به طرز خوفناکی به قتل رسیده بود
و عکسی دسته جمعی از بچه ها ی مدرسه که دور صورت سه نفر دایره قرمز رنگی
کشیده شده بود یکی از آنها خود پریماه بود که ضربدری هم روی صورتش بود
همان لحظه صدای خنده شیطانی یک عروسک سخنگو که درب و داغون شده بود
سکوتو شکست پریماه بسمت تلویزیونی که در گوشه اتاق بود رفت و روشنش کرد
یک مرد شنل پوش با ماسکی شیطانی و وحشتناک شروع به صحبت کرد
سلام دوست و رفیق دیرینه!
تا یک ساعت دیگه یا میری جهنم یا تقاص پس میدی و بعد آزاد میشی
انتخاب با خودته پس اگه میخوای نجات پیدا کنی
باید کلید اتاقو پیدا کنی وقتت خیلی کمه!
صبر کن یه راهنمایی کلید داخل دستگاه چرخ گوشته که تا ۱ دقیقه دیگه روشن میشه
حالا هم قبل از اینکه یخ بزنی بگرد پیداش کن و برفک صفحه را پر کرد.
همان لحظه از لوله های دوش مانند سقف آب یخ مثل باران ریخت و پریماه را خیس کرد
هنوز چیزی نگذشته بود که از ۴ دریچه کولر سرد ترین باد ممکن مثل فریزر فضای اتاقو
یخ آلود کرد پریماه با سرعت برق بسمت چمدان گوشه اتاق پرید و درش را باز کرد.
شیشه ای اکواریم مانند پر از سوسک و هزارپا و جونورهای دیگه چندش آور بود
که ته شیشه بحدی که فقط مچ دست بهش میرسید دهانه چرخ گوشت بود
که کلید ته آن بود پریماه با ناچاری دستشو داخل آن کرد تا کلید و بردارد همین که
دستش به کلید خورد چرخ گوشت روشن شد و خون شیشه رو گرفت انگشتش
قطع شده بود و آستینش چند سوسک را بهمراه داشت با دست دیگرش سعی کرد
کلید رو در بیاره و موفق شد اما ۲ انگشت دیگرش هم پرید از شدت درد جیغ های
گوشخراش میکشید با بدبختی کلید رو در قفل در چرخوند ولی خبری نشد
بار دیگر صدای خنده عروسک کهنه شروع شد پریماه فهمید رو دست خورده و
کلید قلابی بوده در سمت دیگر اتاق یک کمد خاک گرفته بود
این داستان ادامه دارد....
آخ آخ آخ
شکنجه گاه بوده اونجا .
خوبه جالب بود ، خیلی پیچیده شد ببینیم بعدش چی میشه .
برو بابا این دختره مو طلاییی که بدتره
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
حدث هردوتون اشتباه بود برید نابود شید
خب اون سه نفر که دور صورتشون دایره ی قرمز بوده فاطیو نازیو پری هستن .
اون دختره هم که گفتی عکسش رو دیوار بود ، عکس دختره موطلایی بود .
حالا این بازیارو سام در آورده !!
یعنی سام هم انقدر روحیه ی خبیث داشته ?!?!?!?!
حدثم صییح بود الان مجبوری داستانت تغییر. بدی
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اگه من داستان نویسم نمیزارم پایانش لو بره پس بشین سر جات
هههههه خیت خیت خیت خیت خیت
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
تو میگی آخر داستان چی میشه؟؟؟
پریماه فقط 2 تا انگشتش قطع شد ولی تو عکس مچ عکس گذاشته شده پریماه صحنه سازی شده برو شکایت کن
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
اصلا این سام بدبخت عقده ای
حالا فهمیدم اون که اینکارا میکنه سام
پیتزا نخورده دستشویی شور پاین شهری. خربزه
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
ار دیگر صدای خنده عروسک کهنه شروع شد پریماه فهمید رو دست خورده و
کلید قلابی بوده در سمت دیگر اتاق یک کمد خاک گرفته بود.سریع در کمدو باز کرد داخلش یک شیشه بود که بدلیل تاریکی هیچ چیز معلوم نبود
دستش را داخلش کرد و بعد از شد درد چند برابر در حد بیهوشی فریاد کشید و افتاد
داخل شیشه پر از عقرب های سمی بود.
کف اتاق افتاد و شدت سرما و درد مرد..فردای آنروز برای نازی و فاطمه 2 همکار پریماه هم نامه ای رسید.
و اما نازی چند دقیقه زودتر از فاطمه آمد و مثل پریماه وارد اتاق اسرار شد
بعد از روشن کردن تلویزیون همان مرد در کنار جسد وحشتناک پریماه
شروع به صحبت کرد : سلام رفیق تو و پریماه و فاطمه عشق دوران کودکی من را کشتید و حالا باید تقاص پس بدید پس
خوب به حرفام گوش کن وگرنه تا چند دقیقه دیگر بسرنوشت دوستت پریماه دچار میشی
توی این اتاق هزاران خطر هست در اتاق بغلی تو یک نفر دیگه هست که کلید درست در
شکمش قرار داره برای رهایی تنها راهت یافتن اون کلیده برای راحتتر شدن کارت
یک ساطور بغل دستت هست مطمئنم بدردت میخوره
عجله کن زیاد وقت نداری برفک تلویزیون رو گرفت.
باران یخی مثل دفعه قبل شروع شد و نازی با سرعت در کدو باز کرد و با شیشه عقرب
روبرو شد دریچه ی کوچکی پشت شیشه بود که برای رسیدن بهش باید شیشه را
میشکست . چاره ای نداشت شیشه را شکست و عقربها کف اتاق را گرفتند
با سرعت داخل کمد پرید و شروع به شکستن دریچه چوبی کرد یک عقرب درست زیر
پایش بود و میخواست نیشش بزند اما نازی سریع لگدی بهش زد و پرتش کرد.
ب چند تنه و ضربه دریچه کهنه چوبی شکست و وارد اتاق بغلی شد اتاقی که سرمایش
طاقت فرسا تر بود فردی کف اتاق افتاده بود و فریاد میزد من کجام
نازی با سرعت ساطور را بلند کرد و همین که خواست بکشدش دید اون فرد کسی
نیست جز دوستش فاطمه
عقربها داشتند از دریچه به سمتشان میآمدند نازی به شانسش لعنت گفت
چاره ای نداشت مجبور بود فاطمه را بکشد وگرنه هردو میمردند با ساطور درجا شکم
فاطمه رو زنده زنده پاره کرد و فاطمه را کشت اما اثری از کلید نبود و رودست خورد بود
همان لحظه صدای خنده عروسکی از آن اتاق بگوشش رسید بدو بدو
از دریجه رد شد و همین که خواست بسراغ عروسک بره با یک مار مامبای سیاه روبه رو شد و مار نیشش زد
و از شدت درد درست جلوی عروسک بزمین افتاد عروسک بار دیگر خندید داخل دهانش
چیزی خودنمایی میکرد
با ناامیدی نازی دست در دهانش کرد و یک کلید بیرون کشید امیدی تازه وجودشماههای بعد علت مرگ این 3 نفر انفجار بر اثر نشت گاز تشخیص داده شد ولی کسی نمیدانست در خانه وحشت چه گذشت..
را فرا گرفت و بدو بدو بسمت در رفت و کلید و چرخاند و در باز شد
از شادی حنده ای دیوانه وار کرد و در راباز کرد اما انگار این هم یک تله بود
روبروی در جسد پریماه افتاده بود و پشتش روی دیوار با خون نوشته بود:
از سام بترس
و بعد درست در کنار جسد یک بمب ساعتی ثانیه شماریشو شروع کرد:
۵-۴-۳-۲-۱...
و بعد خانه منفجر شد و هر سه دوست تبهکار سوختند
همان لحظه چند خیابان پایین تر سام با لبخندی از رضایت در حال قدم زدن بود
و لبه ی پالتواش را بالا کشید و کلاهش رو پایین داد و به سمت خانه اش رهسپار شد
پایان
خوشم اومد از سام ، کارش درست بود
فاطمه تو هم منو ببخش که شیکمتو تیکه تیکه کردمو زنده زنده جونتو گرفتم
ولی سام تو بیخورد کردی منو منفجر کردی
یالا یه داستان دیگه بنویس که نازی سامو میترک و نه من باید انتقام بگیرم ازت
خوب بود ، جالب بود خسته نباشد ، ولی نامرد عکس اولیه خیلی دیگه وحشتناکه تو روحیم اثر منفی گذاشت
برو عامو
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
سام حالا که میخوای داستان بنویسی دیگه از مود جنایی دربیا و عشقیش کن
ایندفه داستان عشقی بنویسو واسه اینکه تاپیک منحدم نشه و به فنا نره جهنمو ضرر شخصیتاش همه دختر باشن
دیگه داستان نمینویسم عرضشو دارید خودتون داستان بنویسید
البته دختر جماعتو چه به اینکارا
خیلی مسخره تموم شد
کارگردان نشو
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
چرا اینقدر کوتاه بود ؟؟؟؟ خیلی زود تموم شد؟؟؟ حداقل آب و تابش و زیادتر میکرد یکم بیشتر در مورد جون دادن افراد خبیث توضیح میدادی!! یکم سریع مردن
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
ببخشید دیگه طفلیا رمق نداشتن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)