باسلام من بیست وهفت سالمه حدود شش هفت سال پیش بایکی از اقوام عقد کردم که بعد نزدیک دوسال بخاطر اخلاقای بدش واینکه فرزند طلاق بود ازهم جدا شدیم ومنم خیلی راحت فراموشش کردم وبا درس خوندن وکار وناگفته نمونه دوستیهایی هم داشتم وسر خودمو گرم کردم من دختری بودم که تا زمان ازدواج باجنس مخالف رابطه یی نداشتم وبخاطر تحقیرها وسرکوفتهایی که نامزدم بمن میداد حالت عقده یی پیدا کردم سعی میکردم باکنف کردن پسرا ی دورم بخودم ثابت کنم که هیچ چیز کم ندارم با اینکه واقعا هم نداشتم ولی بخاطر کارهای همسرسابقم این حسو داشتم چون علاوه برزیبایی ظاهری خانواده خوب وتحصیلات عالی وشاغل دربیمارستان هستم جوری که پام روی زمین نیس وهمیشه اطرافیان باحسرت نگام میکنن حدود دوسال پیش بود یکی ازهمکارام ازمن خاستگاری کرد یه پسر فوق العاده مظلوم ومهربون که بینهایت عاشقم شد منم که دیگه تمایل داشتم باکسی باشم که آروم وعاشق باشه داشتم بدون علاقه باهاش قرارمدار ازدواج میذاشتم که با ابراز علاقه ی یکی ازاقوام مادرم روبروشدم یه پسر دیپلمه که ازدواج ناموفق داشت وحتی شغل ثابتی نداشت با اینکه عمدتا درآمدخوبی داشت نمیدونم چرایوهو مسخ شدم وهمه چیو بهم زدم بخاطرش دل اون پسرو ش************دم واشکشو درآوردم تو روی خانوادم وایسادم خانوادم میگفتن مهم نیس ازدواج ناموفق داشته یا درس نخونده اما عالم وآدم وفامیل وغریبه میگن مشروب خوره زن بازه و... اما من خل شده بودم توروی همه وایسادم اونم بدجوری عاشق من بودبه دست وپای خانوادم افتاد البته چندین بار اشاره کرد که اگه بامن ازدواج کنه بقیه ازحسادت میترکن واین حرفا یه جورایی بامن پز میداد تا اینکه بعد گذشت یه مدت کم کم احساس کردم بدردم نمیخوره وهفت ماه پیش ازطریق یه تماس تلفنی وقرارحضوری وشنیدن صدای ضبط شده ش فهمیدم بمنم خیانت کرده اما بازم باگریه وزاری وواسطه کردن مادرش خاست ببخشمش ومنم بخشیدم اما دیگه دلم باهاش صاف نشد وباهاش تموم کردم ازش فرارمیکردم وجواب تلفنشو نمیدادم شماره مو عوض کردم وتواین مدت احساس کردم اون همکارمو دوس دارم میخام بهش تکیه کنم واسه همین قرارمدار گذاشتیم وبدون اینکه به اون قبلی بگم نامزد کردیم وقرار شد بعد ماه محرم عقد کنیم اون وقتی فهمید من نامزد کردم قشقرق بپا کرد بهم پیام میداد تو اینستا ومن سعی میکردم ارومش کنم وحتی میگفت اگه یه روز من تنها بشم بازم میاد سمت من چندروز گذشت تا اینکه درکمال ناباوری شنیدم اونم نامزد کرده بهش تبریک گفتم اونم گفت ازلج من اینکارو کرده وهرزمان بگم برمیگرده اما من بهش گفتم نه ازطرفی ازطرف یه آشنا شنیدم اون دخترو ازچندوقت قبل میشناخته یعنی وقتی بمن التماس میکرده اونم داشته درحالی که خودش بمن گفت براش انتخاب کردن واونم فقط ازلج من میخاد ازدواج کنه نمیدونم چرا چندروزه فکرم بهم ریخته احساس میکنم دیگه نامزدمو دوس ندارم همش توفکراونم که چرا اینکارو کرده حتی باحماقت تمام بهش زنگ زدم وگفتم میخام چندتا امانتیشو بهش پس بدم وقرار شد بیاد اما نیومد دیگه جواب تلفنمو نداد باخط دیگه یی زنگ زدم وبازم گفت میام نمیدونم چرا اینجور باهام بازی میکنه اصلا ازکاراش سر درنمیام نمیدونم چرا روانی شدم وبه نامزدم محل نمیدم همش ناراحت وغصه دارم با اینکه اونو چندین ماهه کنار گذاشتم اما بخاطر این کاراش روحیه م بهم ریخته آدمی که اینهمه تو آرزوی من بود الان اینجوری میکنه یک شب پیام میده که عشق اول وآخرشم وبعد دیگه جواب نمیده منو تو هوا نگه میداره،من باید چیکار کنم؟چطوری باید با این ناراحتی کنار بیم😞 واقعا نمیفهمم چاره م چیه