سلام
خسته نباشید.
مدتی پیش با خانمی اشنا شدم و بعد از یک مدت اشنایی با هم نامزد کردیم و برای اینکه بیشتر با اخلاق هم اشنا شیم عقد موقت بستیم بتونیم با هم کاملا اشنا شیم و بعد برای ازدواج تصمیم بگیریم. اوائل همه چیز خوب بود و ظاهرا مشکلی بعد . چند مدتی ظرف یکی دو سه روز رفتار این خانم کاملا تغییر کرد . از یک خانم مهربان و مودب تبدیل شد به یک خانم خیلی خشن بد دهن . بعد از چند روز بحث بالاخره تونستم راضیش کنم که دلیل این تغییر رو بگه . ایشون چند سال قبل مورد تجاوز جنسی از طرف چند نفر قرار گرفته . بعد اون قضیه دچار افسردگی شدید شده و تحت چند دوره درمان بوده . دارو مصرف میکرده و میکنه تا بهتر شده ولی گاهی دچار حمله عصبی میشه و تمام حالتهای افسردگی عود میکنه . با یکی از مشاورینش حرف زدم مفصل . با تمام قضایایی که پیش اومد حاضر به ادامه رابطه شدم . چند ماه بعد فهمیدم از اون حادثه ی تجاوز یک بیماری جنسی هم داره که مخفی کرده بود ازم . بعد از روزها کلنجار رفتن به علت علاقه ای که بین ما پیدا شده بود این رو هم پذیرفتم . تا جایی که تونستم کمکش کردم این مدت هم برای درمان بیماری روحی هم جسمی . متاسفانه زیاد اهل دروغ و مخفی کاری هست . به قول خودش ترس از سرزنش افراد بعد اون حادثه تبدیل به ادمی دروغگو کردتش . ولی اصل قضیه مربوط به حدود یک ماه پیش هست که باز دچار حمله عصبی شد و اینبار علائم بیماریش خیلی شدید عود کرده . مدام در فکر خودکشیه . تو همین مدت دو دفعه از خودکشی منصرفش کردم . مدام به خودکشی یا قرص خوردن یا رگ زدن فکر میکنه . نه حرفای افرادو مشاورین نه افراد مذهبی روش تاثیری نداره .و به هیچ وجه هم حاضر نیست شماره ی روانشناس اصلیش رو به من بده میگه اون چیزهایی میدونه که تو نباید بدونی و شخصی هست . از طرفی هم بسیار خشن و بد دهن شده . من یکی دو بار بحث جدایی رو پیش کشیدم بهم ابراز علاقه شدید میکنه و تهدید میکنه اگه رهاش کنم خودکشی میکنه و مطمئنم اینکارو میکنه و فقط تهدید نیست . چند بار خودکشی نا موفق داشته . من موندم . به بن بست رسیدم . منو راهمنمایی کنید . جان یک انسان برام خیلی مهمه . اگر جدا شدیم و رهاش کنم احتمال زیادی میدم خودشو نابود کنه . از طرفیم زندگی با چنین شخصی برام مفهومی نداره . خودمم دارم افسرده میشم . وظیفه اخلاقی و انسانی من چیه؟
ممنون