ببین من کاملا درکت می کنم
چقدر با خوندن تاپیکت حس همدردی بهم دست داد و ناراحت شدم و بغض کردم
این درست بر عکس اتفاقیه که برای خود من افتاد - یه آقایی که سه سال از من کوچیکتره به من علاقمند شد و اونقدر ابراز عشق کرد و اونقدر خوب و مهربون و با احساس و متین و باشخصیت بود که متاسفانه این حس دو طرفه شد. البته اون دانشجو نیست. شاغله و واقعا هم قصدش ازدواج فوری بود.
من اول که فهمیدم سنش از من کمتره حسم بهش خواهر بزرگ یا یه همچین چیزی بود و بچه حسابش می کردم اما متاسفانه با اصرار های اون که اصلا این اختلاف سنی رو نمیدید و به نظرش من کاملا کوچولو بودم این دیدگاهمو تغییر دادم و به اون دیدی که اون نگاه می کرد منم نگاه کردم ولی در همه حال می دونستم که هرگز ازدواجی در کار نخواهد بود چون هرگز نمی تونستم خودمو راضی به این کار کنم و خانواده خودم و اون هم مطمئن بودم که چندان راضی نمیشن به این ازدواج.
الان حس تورو درک می کنم که میگی میخوام عادی بشه و رابطه مثل گذشته بشه اما اینو بپذری که حداقل الان که تو این حرفا رو زدی و این احساسا رو پیدا کردی مطمئن باش که الان نمیشه که همه چی یهو دوباره عادی بشه. می دونم تو وابسته شدی وای اون خانوم اصلا فکرشو نمی کرد که تو وابسته بشی و بهش همچین حسی پیدا کنی. می دونی. اون خانوم مثل من تسلیم اون حسی که بهت گفتم نشده و هنوز به تو به چشم یه پسر کوچیکتر نگاه می کنه. یه دوست اجتماعی و ... الانم یا تو محل کار براش بد شده یا اینکه خودش از اینکه تو عاشقش شدی عذاب وجدان گرفته و الان خودشو سرزنش می کنه که با احساسات یه پسر کمسنتر از خودش بازی کرده و داره سعی می کنه این حسا رو توی قلب تو از بین ببره.
به نظر من اگه می خوای روابط مثل قبل عادی بشه باید اون آدم واقعا تو قلبتم مثل قبل عادی بشه و اون اینو حس کنه که دیگه بهش احساس نداری. واسه این کار چاره ای نداری جز اینکه واقعا یه مدت بیخیالش بشی و فراموشش کنی. سعی کن دانشگاه که میری اصلا سمت دفتری که اونجا کار می کنه نری و نبینیش و کاملا امید رسیدن بهشو تو قلبت از بین ببر. اصلا حتی به تولدشم فکر نکن. اصن تولدشو فراموش کن. مطمئن باش اون از اینکه بفهمه اونقدر نسبت بهش عادی هستی که تولدشو فراموش کردی یا اصن تاریخ تولدشو نمی دونستی خیلی خوشحالتر میشه تا اینکه بری با پول دانشجویی براش کادو بگیری و تولدشو تبریک بگی. اینکار و بکنی خیلی معذب میشه و عذاب وحدان میگیره تازه عزت نفسشم زیر سوال میره که هه منو نیگا! هرچی بچه مچه ست عاشق من میشه اونوقت اونایی که باید عاشقم بشن نمیشن؟ و اذیت میشه. به نظر من اگه این کاری رو که گفتم بکنی یعنی سعی کنی اصن نبینیش و هرچی که تورو یاد اون میندازه از جلو دیدت خارج کنی و سعی کنی خودتو با درس و ورزش و دوستات و کارای دیگه سرگرم کنی و یعی کنی از بین دخترای همکلاسیت یا دخترایی که از نظر سن و شرایط به تو میخورن آشنا بشی و بهشون علاقمند بشی کم کم این حس غلط از سرت می افته و دیگه حتی دنبال عادی شدن روابطت با اونم نمیگردی و می خندی به این حست. فقط اینم بگم که الان تو وابسته ای اون نه. دنبال این نباش که اونم وابسته کنی چون اونم داغون میشه و راهتون به جایی نمیرسه و مثل ما بازم تهش جداییه.