نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: کنایه و متلک خانواده همسر

2799
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24082
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    4
    تشکر شده 3 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    کنایه و متلک خانواده همسر

    سلام یک ازدواج ناموفق داشتم .ولی کوتاه نیومدم تو زندگی و بعد از طلاق چسبیدم ب درس تا اینکه لیسانس گرفتم ترم اخر بودم ک بایکی اشنا شدم یک پسر بقول معروف خونه.بعد از ۳ سال اشنای با توجه ب مخالفتهای شدید خانوادش باهم ازدوا کردیم.دوران نامزدیم افتضاح بود خانوده شوهرم بهم محل نمیدادن برعکس جلوی من قربون صدقه جاری من میرفتن و همش عزت و احترام میذاشتن بهش ولی با من حتی صحبت نمیکردن فقط یک گوشه با شوهرم مینشستیم تا مهمونی تموم میشد.گذشت تا اینکه من باردار شدم خانواده شوهرم از نظر مالی خیلی بهتر از خانواده من هستن برای همین همیشه میگفتن ک من فقط قصد پولشونو کردمم،برای همین حاملگی منم گذاشتن رو حساب همین قضیه ک بقول خودشون جای پامو محکم کنم.مادرشوهرم نشست زیر گوش پسرش ک فلان فلان....اخرش ب اونجارسید ک شوهرم گفت طلاق میدم .با شروع بارداریم دنیا تازه برام روشن شده بود ولی با این قضایا شب و روز ارزو مرگ میکردم شوهرم همیشه پشتم بودولی نمیدونم چی شد ک حرف مادرشو کرد گفت طلاق.چون ازدواج دومم خودم انتخاب کردم جرات نداشتم ب خانوادم چیزی بگم حالم بد بود بارها خواستم خودمو بکشم دل برای بچمه توراهم میسوخت .تصمیم گرفتم برم با خانواده شوهرم صحبت کنم ب پاشون افتادم بخدا اگه اونقدی ک ب اونا التماس کردم و گریه کردم با خدا حرف میزدم دلش برام سوخته بوذ.مادر شوهرم ک فقط میگفت طلاق پدرشوهرم دید حالم خیلی بد شده و فشاذم اغتاد سعی کرد ارومم کنه گفت برو با شوهرت صحبت کن راضیش کن.منم بحرف کردم رفتم ک با شوهرم صحبت کنمم......خلاصه باالتماش و خواهش شوهرمو راضی کردم .الان دخترم یک سالشه .مادرشوهرم بامن بهتر شدع ولی فقط جلوی بقیه اینجوریه هنوز وقتی جاری من میاد از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه ولی وقتی من میرم خونشون میره ک بیاد.برام هدیه میخره هرازگاهی اونم برا اینکه شوهرم ازش گله نکنه اخه چندبار بهش گفته بود چرا اینقد فرق میذارین بین عروساتون.با اینکه بهتر شدن ولی من نمیتونم اون روزارو فراموش کنم خیلی سخت بود بذام خییییییلی.جاری من اصلا باهام حرف نمیزنه بعد کل فامیل پر کرده ک من بیمحلی میکنم و بهش احترام نمسذارم.همه جا بین همه من بده شدم. اوایل ازدواجمون پدرشوهرم برای اینکه ب شوهرم ثابت کنه از عهده مخارج زندگی بر نمیاد از نظر مالی هیچ کمکی نکرد ک شوهرم کم بیاره و طلاق بده منو ....حالا بعد یکسال هنوز هروقت شوهرم از گرونی و مخارج گله میکنه اونا سریع میگن خودت انتخاب کردی خودت خواستی اینجوری با یکی از ما پایینتر ازدواج کنی...این حرفارو جلو من میزنن حتی .حالا جاری منم یاد گرفته تقی ب توقی میخوره ب مادرشوهرم یاداوری میکنه ک ما ب میل خودمون ازدواج کردیم و اونا نباید ب من اهمیت بدن و بهمون کمک کنن.بخدا خسته شدم صدبار بخودم میگم رابطمو کلا قطع کنم ولی بخاطر شوهرم باز کوتاه میام اخه دلتنگشون میشه و گریه میکنه بعضی وقتا.چیکار کنم شما بگین وقتی با خانوادش رابطه نداریم خیلی بهم نزدیکتریم ولی وقتی رفت و امدداریم شوهرم همش از نداری ( از نظر مالی) میناله و میگه خسته شدم از این همه کار چرا باید برادرم در زفاه باشه و وضع من اینجوری.....لطفا راهنمایی کنید بیزار شدم از تیکه و کنایه و از این همه سکوت خوذم ک مبادا اوضاع بدتر بشه............مرسی ک گوش میکنین

  2. 3 کاربران زیر از تنها مثل همیشه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : خسته شدم از اینهمه کنایه و متلک

    نقل قول نوشته اصلی توسط تنها مثل همیشه نمایش پست ها
    سلام یک ازدواج ناموفق داشتم .ولی کوتاه نیومدم تو زندگی و بعد از طلاق چسبیدم ب درس تا اینکه لیسانس گرفتم ترم اخر بودم ک بایکی اشنا شدم یک پسر بقول معروف خونه.بعد از ۳ سال اشنای با توجه ب مخالفتهای شدید خانوادش باهم ازدوا کردیم.دوران نامزدیم افتضاح بود خانوده شوهرم بهم محل نمیدادن برعکس جلوی من قربون صدقه جاری من میرفتن و همش عزت و احترام میذاشتن بهش ولی با من حتی صحبت نمیکردن فقط یک گوشه با شوهرم مینشستیم تا مهمونی تموم میشد.گذشت تا اینکه من باردار شدم خانواده شوهرم از نظر مالی خیلی بهتر از خانواده من هستن برای همین همیشه میگفتن ک من فقط قصد پولشونو کردمم،برای همین حاملگی منم گذاشتن رو حساب همین قضیه ک بقول خودشون جای پامو محکم کنم.مادرشوهرم نشست زیر گوش پسرش ک فلان فلان....اخرش ب اونجارسید ک شوهرم گفت طلاق میدم .با شروع بارداریم دنیا تازه برام روشن شده بود ولی با این قضایا شب و روز ارزو مرگ میکردم شوهرم همیشه پشتم بودولی نمیدونم چی شد ک حرف مادرشو کرد گفت طلاق.چون ازدواج دومم خودم انتخاب کردم جرات نداشتم ب خانوادم چیزی بگم حالم بد بود بارها خواستم خودمو بکشم دل برای بچمه توراهم میسوخت .تصمیم گرفتم برم با خانواده شوهرم صحبت کنم ب پاشون افتادم بخدا اگه اونقدی ک ب اونا التماس کردم و گریه کردم با خدا حرف میزدم دلش برام سوخته بوذ.مادر شوهرم ک فقط میگفت طلاق پدرشوهرم دید حالم خیلی بد شده و فشاذم اغتاد سعی کرد ارومم کنه گفت برو با شوهرت صحبت کن راضیش کن.منم بحرف کردم رفتم ک با شوهرم صحبت کنمم......خلاصه باالتماش و خواهش شوهرمو راضی کردم .الان دخترم یک سالشه .مادرشوهرم بامن بهتر شدع ولی فقط جلوی بقیه اینجوریه هنوز وقتی جاری من میاد از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه ولی وقتی من میرم خونشون میره ک بیاد.برام هدیه میخره هرازگاهی اونم برا اینکه شوهرم ازش گله نکنه اخه چندبار بهش گفته بود چرا اینقد فرق میذارین بین عروساتون.با اینکه بهتر شدن ولی من نمیتونم اون روزارو فراموش کنم خیلی سخت بود بذام خییییییلی.جاری من اصلا باهام حرف نمیزنه بعد کل فامیل پر کرده ک من بیمحلی میکنم و بهش احترام نمسذارم.همه جا بین همه من بده شدم. اوایل ازدواجمون پدرشوهرم برای اینکه ب شوهرم ثابت کنه از عهده مخارج زندگی بر نمیاد از نظر مالی هیچ کمکی نکرد ک شوهرم کم بیاره و طلاق بده منو ....حالا بعد یکسال هنوز هروقت شوهرم از گرونی و مخارج گله میکنه اونا سریع میگن خودت انتخاب کردی خودت خواستی اینجوری با یکی از ما پایینتر ازدواج کنی...این حرفارو جلو من میزنن حتی .حالا جاری منم یاد گرفته تقی ب توقی میخوره ب مادرشوهرم یاداوری میکنه ک ما ب میل خودمون ازدواج کردیم و اونا نباید ب من اهمیت بدن و بهمون کمک کنن.بخدا خسته شدم صدبار بخودم میگم رابطمو کلا قطع کنم ولی بخاطر شوهرم باز کوتاه میام اخه دلتنگشون میشه و گریه میکنه بعضی وقتا.چیکار کنم شما بگین وقتی با خانوادش رابطه نداریم خیلی بهم نزدیکتریم ولی وقتی رفت و امدداریم شوهرم همش از نداری ( از نظر مالی) میناله و میگه خسته شدم از این همه کار چرا باید برادرم در زفاه باشه و وضع من اینجوری.....لطفا راهنمایی کنید بیزار شدم از تیکه و کنایه و از این همه سکوت خوذم ک مبادا اوضاع بدتر بشه............مرسی ک گوش میکنین

    سلام خواهر گرامی
    اینکه خانواده همسرتون باهاتون بد هستن و اونجور که باید رفتار خوب ندارن درست ، حتی با اینکه غیر منطقی رفتار میکنن
    مسئله اینجاس که به زور نمیشه از کسی درخواست رو خوش کرد یا اینکه جالب نیست ازشون بخواین سر وظیفه تبعیض نزارن و به صورت مساوی محبت کنن ، گدای محبت هم فقط فرد رو کوچیک میکنه .
    باید خودشون درک کنن که چجور رفتاری داشته باشن
    پس بهتر بیخال این بشین که در رفتارشون تغییری ایجاد کنید
    اگه قراره تغییر یا اصلاحی ایجاد بشه بهتره در خود شما باشه
    شما سعی کنید به دون در نظر گرفتن رفتار خانواده همسر خودتون باشین و بهشون بهترین رفتار خوبتون رو نشون بدین
    حتی اگه تنه و تیکه ای هم از یکی از اونا شنیدین بهتره جواب ندین چون ضربه اش باز برمیگرده به خودتون میخوره
    شما در جشن ها و مراسم هاشون شرکت کنین ، هدیه بدین محبت کنید ، اما ازشون هیچ انتظار و توقعی نداشته باشین ، فکر کنید که وظیفه ای نصبت به شما ندارن ،
    بزارین اگه خودشون لطفی خواستن انجام بدن ، انجام دادن تشکر و قدر دانی ندادن مهم نیست
    درسته صبوری میخواد ، اما با همین صبوری به اجرتون میرسید ، مطمعن باشین بی نتیجه نیست

    سعی تمرکز کنید برای همیشه بهترین بودن برای همسر و خانواده تون ، چون واقعاً هم خانواده خودتون در الویت قرار داره یعنی همسر و فرزندتون .
    اگر واجب به رفت آمد نیست نرید ، همین که به اندازه سله رحم از خانواده هاتون دیدار میکنین کافیه
    وقتی جمعی شمارو نمیخوان بهتره اصرار و پا فشاری نکنین تا نتیجه منفی نده

    صبور باشین
    (إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِن ‌تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا وَ إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَيَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا)
    «اگر نیکی به شما رسد، ناراحت می‌شوند و اگر حادثه‌ی ناگواری برای شما رخ دهد خوشحال می‌گردند، اما اگر صبر و استقامت پیشه کنید، نقشه‌های آنها به شما زیانی نمی‌رساند»
    خداوند در این آیه به مؤمنان آموزش می دهد که با مسلّح شدن به صبر و تقوا هیچگونه آسیبی از ناحیه‌ی دشمنان به آنها کارساز نخواهد شد, چرا که با این سلاح از تصمیم های عجولانه پرهیز نموده و به درستی تدبیر می نمایند و این چیزی جز محفوظ ماندن از کید دشمنان نیست.

  4. 4 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24082
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    4
    تشکر شده 3 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم از اینهمه کنایه و متلک

    سلام.راستش همونطور ک گفتم فقط بخاطر شوهرم میرم خونه مادرش و حتی کوچکترین بی احترامی بهشون نمبکنم ولی اگه هم نرم بعد چند مدت شوهرم خیلی دلتنگی میکنه و پریشون میشه دوست ندارم ناراحت بشه حتی چه برسه ک اشک بریزه .همیشه سعی کردم رابطمونو باهاشوت خوب کتم ولی حقیقتش اینه ک قلبی نیست چون نمیتونم کاراو حرفاشونو فراموش کنم فقط و فقط بخاطر شوهرمه و زندگیمه ک سعی میکنم بهتر بشه مرسی از لطفتون که وقت گذاشتین و خوندین.ممنون از راهنماییتون.

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33444
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم از اینهمه کنایه و متلک

    سلام من همون 《تنها مثل همیشه》هستم متاسفانه رمز رو فراموش کردم برای همین با این نام جدید وارد شدم.میخواستم ازتون تشکر کنم شما خییییلی بمن کمک بزرگی کردین و مشاوره عالی به من دادین،الان چند ماه هست ک دنبال این سایت میگشتم راستش اسمش یادم نبود ،میخواستم پیدا کنم و بگم که ب کمک شما مشکلم حل شده،چندتا مشاور رفته بودم قبلا ولی حرفاشون طوری نبود ک منو قانع کنه یا راه حلی بدن ک از نظر من منطقی باشه.شما حرفایی زدین و برای هرکدوم دلیل اوردین بارها و بارها خوندم و تک تک اونارو رعایت کردم بقولی بحرف شما کردم.خدا روشکر الان همه چیر بهتر شده خیییلی سخت بود اصلا قابل توصیف نیست بخدا واقعا سخت بود نزدیک یکسال طول کشید ولی الان همه چیز خوب شده پدرشوهرم و مادرشوهرم خیلی احترام میذارن.پدرشوهرم واقعا الان دوسم داره رفتار اونا باعث شده شوهرمم هم خیلی بهتر بشه ...مشکلاتی هنوز هست مثل اینکه رفتارای قبلشون من هنوز فراموش نکردم نمیتونم بهشون اعتماد کنم دیگه منظورم به خانواده شوهرمه نه خودش،با اینکه الان 180درجه همه چیز تغیر کرده ولی نمیدونم بعضی وقتا چرا هنوز عصبی میشم یاده گذشته میفتم .میخوام از این بابت هم کمکم کنید و اینکه من رابطم با جاریم اصلا خوب نیست فقط به ظاهر باهمخوبیم اونم فقط سلام و علیک داریم و دیگه هیچ حرفی نمیزنیم .مادرشوهرم خیلی تحت تاثیر اونه و بعضی وقتا ب مادرشوهرم خط میده و اونارو تحریک میکنه .توروخدا فقط نگین ک باهاش صمیمی باش ک اصصصلا امکان نداره و دوست ندارم بخدا تاالان هم من کوتاه اوموم و نشنیده گرفتم دیگه واقعا نمیتونم .ببخشید اگه طولانی شد خیلی خوشحالم ک دوباره عضو این سایت شدم و میتونم از راهنمایی افرادی مثل شما استفاده کنم .بازم یدنیا ممنونم

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33444
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم از اینهمه کنایه و متلک

    ممنون شما عالی هستین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد