مدت 7 ماه از ازدواجم میگذره همسرم پدر و مادرش رو در سن کم از دست داده و با دو خواهرش زندگی میکرده ما تقریبا 7 سال با هم در ارتباط بودیم و نهایتا تصمیم به ازدواج گرفتیم همدیگرو هم دوست داریم الان یکی از خواهراش ازداواج کرده و یکی دیگه شهرستان درس میخونه و ما تنها زندگی میکنیم همسرم مدتیه بهانه گیر شده احساس تنهایی میکنه و همش تو کارای خونه اذیتم میکنه چون خواهراش خیلی حامیش بودن ونمیذاشتن هیچ کار خونه انجام بده احساس میکنم افسردگی گرفته یکم اوضاع مالیش بهم ریخته شده چون هم مخارج عروسیه خودشو و هم جهیزیه خواهرشو پرداخت کرده همش میگه می خوام خودمو بکشم راحت شم از دنیا و روزگار؛ بعضی وقتا خیلی زور گو میشه دوست داره همیشه خونه باشیم و با کسی در رفت و آمد نباشیم خودشم یکم گوشه گیر و با کسی از فامیلشون در ارتباط نیست دار حالیکه قبا از ازدواج میدونست که من چقدر به خانوادم وابسته هستم , من خیلی درکش میکنم چون گذشته خیلی سختی داشته ولی اون همیشه جوری صحبت میکنه که منو متهم میکنه و منو مقصر میدونه تو این مدت 3 بار قهر کردم و خونه بابام رفتم من خودم کارمندم و اون میگه تو که خودت کارمندی و در خونه بابات اینا هم که همیشه به روت بازه و مستقلی دیگه منو میخوای چیکار الانم باهاش قهرم و خونه بابامم دیشب بهم پیام داده که قید خانوادتو بزن تا بیام دنبالت تا یه چیزی هم میشه بحث طلاقو پیش میکشه ولی مطمئنم که از ته دلش اینو نمیخواد لطفا راهنماییم کنید که چیکار کنم.
مچکرم