* حسادت، كنترل افراطي و محدود کردن آزادی نيز از ديگر نشانههاي وابستگي هستند.
آيا انساني آزاده، مستقلايد كه همواره در آرامش و شادي زندگي ميكند يا فردي دربند و اسير احساسات كه هميشه در حال ترس از دست دادن وابستگيهاي خود است؟
قبل از پاسخ ببينيم منظور از وابستگي چيست و اصلا وابستگي با دلبستگي چه تفاوتهايي دارد؟ وابستگي به هر عامل وابستهكنندهاي مانند انسانهاي ديگر، اينترنت و چت، تلفن و پيامك، كار و موقعيت، پول و ثروت، مقام و شهرت، خوردن و خوابيدن، موادمخدر و حتي خانواده و دوستان و... گفته ميشود كه در صورت از دست دادن آنها آرامش، هويت، استقلال، رهايي و سلامت جسم و روان خود را از دست ميدهيم. در دلبستگي، احساس رهايي، آرامش، امنيت، هويت، استقلال، اعتمادبهنفس بالا و شادي وجود دارد، اما در وابستگي حس ترس، دلهره، حقارت، عدم امنيت و عدم كنترل احساسات خودنمايي ميكند.
براي اينكه تشخيص دهيد جزء كدام دسته از افراد هستيد به نشانههاي وابستگي توجه كنيد:
* نداشتن احساس ارزشمندي
از نشانههاي عمده وابستگي، نداشتن احساس ارزشمندي است. در وابستگي، ارزش، لياقت و شايستگي فرد وابسته را ديگران تعيين و تاييد ميكنند. يعني فرد در صورت از دست دادن آن عامل يا آن رابطه، و عدم تاييد، تحسین و تصدیق از سوي مقابل، احساس ناتواني، حقارت و عدم ارزشمندي ميكند. اين فرد چون توانمنديهاي خود را نشناخته و آنها را باور ندارد گمان ميكند بدون حضور ديگران نميتواند به خواستههاي خود برسد.
* ترس و ناامني
از ديگر نشانهها ترس و ناامني است. در يك عشق حقيقي تنش و ترس وجود ندارد اما يك فرد وابسته هميشه در ترس و وحشت به سر ميبرد.
وابستگی آفتی بزرگ است که یک رابطه را به ناكامي میکشاند، زيرا انسان وابسته همواره فرد مقابل را وادار ميكند به خاطر او، افكار و عقايد و نوع زندگي خودش را عوض كرده و بهطور كلي طبق نظر او زندگي كند. مسلما چنين فردي هرگز نميتواند عشق خود را همانطور كه هست بپذيرد و او را دوست داشته باشد. اما، در دلبستگي، از جايي كه عظمت و شكوه وجودي هر انسان در آزادگي اوست، طرفين به افكار و عقايد هم احترام گذاشته و در يك فضاي آزاد به يكديگر اجازه رشد ميدهند. از نشانههاي يك عاشق واقعی اين است كه معشوق خود را آزاد ميگذارد و بدون انتظار، كنترل و حسادت به او عشق ميورزد.
در يك عشق واقعي افراد در كمال آرامش در كنار يكديگر قرار دارند، ولي در عين حال در عظمت تنهايي به سر میبرند. در واقع با هم يكي و يگانه ميشوند ولي اين اتحاد و يكي بودن، فرديت و هويت مستقل آنها را نابود نميكند.
فرد وابسته به دیگران تکیه كرده و از توانايي فكر و انديشه خود استفاده نميكند. او بدون فکر در تمامي امور زندگي از دیگران تقلید کرده و از آنها فرمانبرداری میکند.
***
چه عواملي در فرد ايجاد وابستگي ميكند و چه راهكاري براي رهايي از وابستگي از ديدگاه روانشناختي وجود دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش گفتوگوي ما را با دكتر علي باباييزاد، مشاور روانشناسي، مدرس و رواندرمانگر TA (تحليل رفتار متقابل) بخوانيد.
• وابستگي چيست و چگونه به وجود ميآيد؟
وابستگی نوعی نیاز عاطفی و روانی به فرد دیگری است که بدون وجود او فرد وابسته، در زندگیاش دچار مشکل میشود. در واقع فرد وابسته از آن جهت به دیگران وابسته میشود که گمان میکند بدون حضور دیگری نمیتواند تعادل رواني داشته باشد.
• اين وابستگي چه مشكلي براي فرد ايجاد ميكند؟
بزرگترين مشكلي كه وابستگي براي انسان ايجاد ميكند و تمام زندگي او را تحتالشعاع قرار ميدهد اين است كه مانع هويت و فرديتیابی او میشود.
• از ديگر نشانههاي وابستگي بگوييد.
يكي از علایم وابستگی ناتواني در تصميمگيري است. فرد وابسته در تصمیمگیریهای روزمرهاش با مشکل مواجه است. در حقيقت او برای تصمیمگیری نیاز به كسي دارد تا به او اطمينان دهد كارش درست است. از علایم ديگر وابستگي عدم مسووليتپذيري است، در واقع فردی که وابسته است نمیتواند فردي مسوولیتپذیر باشد و در بیشتر مواقع چون ميترسد نمیتواند مخالفتش را با ديگران بیان کند، بنابراين تبديل به فردي بلهگو خواهد شد.
• چه عاملي باعث ميشود فرد تا اين اندازه خوار شده و به ديگران وابسته شود؟ اضطراب عامل اصلي اين وابستگي است. در واقع در زیر نقاب شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد. به همين علت فرد وابسته میخواهد برای پنهان کردن و یا کنترل این اضطراب به فرد دیگری متکی باشد تا در دامنه این اتکا، در تصمیمگیری و ديگر نيازهاي عاطفی و اجتماعی، اضطراب خود را کنترل کند. فرد وابسته نمیتواند به تنهایی پروژههای شخصیاش را شروع کند چون اضطراب باعث میشود اعتمادبهنفس خود را از دست بدهد. بنابراين او مدام خودش را مورد قضاوت قرار داده یا از آن ترس دارد كه ديگران درباره او چه قضاوتي ميكنند. اين ترس باعث ميشود برای شروع هر کاري به دیگری متکی باشد. از سوی دیگر ممکن است فرد وابسته خودش را حمایتگر نشان دهد. چنين شخصي مايل است مدام به صورت داوطلبانه از فرد یا افرادی حمایت کند و اینجا وابستگی بالادستي وجود دارد. البته به نظر ميرسد اين فرد در دامنه بالاتر رابطه قرار گرفته است اما در واقع اين ترسها و استرسهاي فرد است كه او را وابسته به افرادی که به او نیاز دارند، نگه ميدارد. چنين فردي در سطح ناخودآگاه خود عمیقا مايل نيست آنها به استقلال و فردیتیابی دست پیدا کنند و به همين دليل ممکن است آنها را ضعیف و نابالغ نگه دارد تا با حمایت از آنها بخواهد وابستگی خودش را حفظ کند.
• آيا تربيت دوران كودكي باعث وابستگي فرد در بزرگسالي ميشود؟
وابستگي شخصیت عارضهاي است که هم میتواند ریشه در بيولوژي يا حالت زيستشناختي فرد داشته باشد و هم ريشه در چگونگی رشد و تربيت او. وقتی یک كودك در طی مراحل رشدي خود توسط پدر و مادری بیشحمایتگر، سلطهگر و یا در بستري پدرسالار بزرگ میشود، نمیتواند فردیت خودش را با آزمون و خطا برای رسیدن به استقلال به دست آورد، بنابراین هم در حالت بیشحمایتگری و هم در حالت سلطهجويي این دیگران هستند که برای او به واسطه حمایت يا سلطهجويي تصمیم میگیرند.
• آيا مشكلات والدين تاثيري بر پرورش فرزندان دارد؟
بله. براي مثال والدين بيشحمايتگر با محبتهاي افراطي و بيش از حد و انجام دادن تمامي وظايف، مسووليتها و كارهاي فرزند خود، جلوي اضطرابشان را میگیرند.
• كودك وابستهاي كه در اين خانوادهها پرورش يافته بعدا با چه مشكلاتي روبهرو ميشود؟
براي یک مادر و پدر مضطرب، دنیا جای ترسناکی است بنابراین چیزی که او از دنیا به فرزند خودش معرفی میکند، ترس، اضطراب، آسیب و نابودی است و از آنجا كه فرزند در آينده برای رسیدن به امنیت باید جایگزین مادرگون و يا پدرگون خود را در روابط پیدا كند، بعدها این وابستگي همچنان ادامه خواهد داشت. چون گاهی اوقات دلیل وابستگی، اضطرابهای درونی پدر و مادر در زمان کودکی فرزند است، بنابراين آن كودك بعدها در بزرگسالی اين وابستگي را روی انواع موادمخدر، انواع اعتيادهاي پنهان مانند اينترنت، پيامك، تلفن، اشیا، خرید، خوردن و... جابهجا ميكند.
مثلا ممكن است براي رسيدن به امنيت، تخليه اضطراب و كاهش ترسها از موادمخدر استفاده کند.همچنين ممكن است در آينده به روابط گوناگون وابسته شود. حتی فرد میتواند به داراييهاي خود وابسته شود. یعنی در بحث "داشتن یا بودن" او به جای اینکه بودن را در زندگي تجربه کند مدام میخواهد به اشیا، املاک و آنچه که دارد اضافه کند و به شدت به آنها وابسته میشود. همه اینها میتواند روندي برای کنترل اضطراب درونی حاصله از عدم بلوغ، اعتمادبهنفس و اتکابهنفس باشد که او را به اشیا یا افراد بیرونی وابسته ميكند.
• آيا کمبود محبت در دوران کودکی ممکن است در بزرگسالي وابستگی ایجاد کند؟
کمبود محبت باعث میشود فرد در درون، احساس ناکامل بودن داشته باشد. چنين فردي غنی بودن روانی و عزت نفس را دریافت نميكند، در او حفره تهی بودن یا "empty self" شکل میگیرد و مدام به دنبال این است که حفره تهی درونش را که حاصل از عدم دریافت توجه و نوازش كافي است با کسی، در جایی پر کند كه اين كمبود باعث ميشود فرد در عشق وابسته شود.
چون شخص وابسته از اضطراب زيادي رنج ميبرد، بنابراين هر دليلي نظير كمبود محبت، پدر مادر وابسته، پدر و مادر بيشحمايتگر، والدين كنترلگر و سلطهگر، فرهنگ پدرسالار و... باعث ميشود او نتواند در طي مراحل رشدي رواني، عزت نفس را در درون خودش شكل داده و به اتكاي خودش برسد و همين باعث وابستگي ميشود.
• به نظر شما چه تفاوتهايي بين "وابستگی" و "عشق و دلبستگي" وجود دارد؟
خيلي اوقات عشق در شعر و ادبیات یا فرهنگ عام یا حتي در هنر، تاثیري مریضگون از حالتهای وابستگی، کنترل و... دارد. در واقع فرد وابسته در اين بستر عشق خيالي روي اين وابستگيهاي مرضي، توجیهي زیبا با رنگ قرمز عشق ميكشد. اما در يك عشق سالم افرد با هم همبستهاند، یعنی فردیت و بودن همديگر را در این دنیا تهدید نمیکنند. در این همبستگی، آنها ميتوانند حرکتهایی موازی انجام دهند. ولی در وابستگی افراد بدون حضور هم، مانعی در زندگی خود پیدا میکنند كه عامل آن اضطراب بالا است. تفاوت عشق با وابستگی این است که در عشق سالم، ما فرديت و هويت طرف مقابل را تهدید نمیکنیم، فردیت خودمان هم تهدید نمیشود و دو فرد در کنار هم پیش ميروند.
در عشق سالم دو فرد در کنار هم زندگی را تجربه میکنند اما در رابطه وابسته دو فرد در درون هم زندگی را تجربه میکنند و در اين نوع با هم بودن هرگز حرکتي رو به جلو رخ نمیدهد و ارتباط آنها صرفا در حد بقا و فرار از اضطراب باقی میماند. در عشق سالم افراد در پی تحقق خود بوده و مانع هم نمیشوند. در عشق سالم افراد به انتخابهای هم احترام میگذارند و همیشه به اين باور اعتقاد دارند که عشق باعث رشد فرد میشود. در اين ارتباط خوداتكايي تا حد زيادي وجود دارد و از وابستگيهايي كه در بسياري از روابط ناسالم، به عشق تعبير ميشود ديده نميشود. از ديدگاه تحليل رفتار متقابل، رابطه سالم، رابطهاي است كه دو نفر در عين "استقلال" و "آگاهي" با هم رابطه داشته و بتوانند به "صميميت" دست يابند. در يك رابطه صميمي، كاملا ساختار شخصيتي هر دو طرف حفظ ميشود و با هم تبادلات سالم و بدون بازي رواني دارند و با كسب "آگاهي" به "استقلال" و "آزادي" ميرسند و به عقايد، افكار و احساسات هر دو طرف احترام گذاشته ميشود.
ولی در يك رابطه مرضی افراد تنها زمانی به هم احترام میگذارند که وابستگی حفظ شود كه در واقع احترام نیست، نگه داشتن وابستگی است و اگر هر انتخابی باعث بالا رفتن اضطراب شود ممکن است با انواع بازیها يا حالتهاي قربانی يا ستمگر شدن بخواهند فرد را در جایگاه وابسته نگه دارند. در هر صورت وابستگي باعث عدم رشد دوطرف است، زيرا فرد تواناييهايي خود را مورد توجه قرار نميدهد و بنا بر نظريه كارل راجرز، روانشناس بزرگ وقتي فرد تواناييهاي وجودياش را ناديده بگيرد، به سمت اضطراب و افسردگي پيش ميرود.
• برای رهايي و درمان وابستگي چه راهكاري را پيشنهاد ميكنيد؟
در شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد، بنابراين براي درمان اين اضطراب بهتر است به يك مشاور يا رواندرمانگر مراجعه كنيم.
علاوه بر رفع اضطراب، افزايش سطح خودآگاهي و خودشناسي نيز جزء تفكيكناپذير تكنيك رهايي از وابستگي است. خودشناسي به معناي شناخت، كشف و باور توانمندي و استعدادهاي منحصربهفرد خود و شكوفایي آنها و همچنين شناخت قدرت انسان و نيروي فكر و ايمان و شناخت كرامتها و ظرفيتهاي خود براي رسيدن به رشد و كمال انساني است. بنابراين با اين مهارت و همچنين شناخت افكار، احساسات، رفتارها و انتظارات خود ميتوان از وابستگي رها شد.طراحی سایت - بهینه سازی سایت - بهینه سازی