با سلام
من با دختری آشنا شدم و خیلی زود به هم وابسته شدیم. بعد از مقداری صمیمی شدن بهم گفت قبلا یه بار ازدواج کرده. من هیچ مشکلی با این موضوع نداشتم و بی خیال از این قضیه رد شدم و دیگه هیچوقت به اون ازدواجش فک نکردم. تا اینکه چند ماه بعد خودم متوجه شدم وقتی متاهل بوده همزمان با یه پسر دیگه هم رابطه داشته. به زحمت اعتراف کرد و متاسفانه خیلی وارد جزییات اون رابطه شدم. خودش خیلی دختر خوبیه و این خیانت یه جورایی نتیجه ی طلاق عاطفی، سن کم، تنهایی و سادگیش بوده. حدود چهار پنج سال توی اون رابطه ی مخفی بوده و انواع سواستفاده ها رو تحمل کرده. نهایتا وقتی از همسرش جدا میشه تصمیم میگیره از شر هر دوشون راحت شه و با دوس پسرش هم به هم میزنه و توبه میکنه. به خوبی این دختر من هیچ شکی ندارم و به قول خودش قدر این رابطه رو خوب میدونه و حتی یه لیوان آب هم بدون اطلاع من نمیخوره (با اینکه من ازش همچین انتظاری نداشتم هیچوقت.) اما مشکلی که دارم اینه که با تصاویری که از رابطه ی اونا دارم همیشه به هم میریزم و همه چی رو تلخ میکنم. خیلی به خودم فشار میارم که توی حال زندگی کنم و به گذشته فک نکنم ولی نمیشه. درسته، مقصر خودم هستم که وارد جزییات اون رابطه شدم اما اگه نمیدونستم هم کلی تصورات دیگه داشتم. حتی پسره رو توی فیسبوک پیدا کردم و همیشه عکسشو نگاه میکنم و گریه میکنم. اصلا نمیتونم سراغش نرم. نمیتونم بهش فک نکنم. همه ی فکر و ذکرم شده.
الان ذهنم و فکرم مریض شده و واقعا با کوچکترین چیزی حالم بد میشه و بداخلاقی میکنم و اون طفلک هم همش گریه میکنه و میگه شرمنده س (بابت چیزی که هیچ ربطی به من نداره). من با دیدن یه استیکر س ک سی و یا یه جوک جنسیتی ممکنه کاملا به هم بریزم و تصویر بیاد توی ذهنم. از طرفی حسادت زیادی دارم که یه نفر دیگه خصوصی ترین لحظات زندگی نامزد منو دیده و تجربه ش کرده و از طرفی دلم برای نامزدم میسوزه که انقد عذابش میدم. وقتایی که حالم بده مثل سنگ میشم و هیچ حسی بهش ندارم. انگار اصلا نمیبینمش. انقد فکر سراغم میاد که شبها خوابم نمیبره گاهی. دکتر که رفتم گفت علائمش به بیماری پای بی قرار مربوطه و مال فشار عصبی زیاده. کارم به آرامش بخش خوردن کشیده. از طرفی هر دو سه روز یه بار واقعا حالم بده میشه و عصبی میشم و از طرفی واقعا دوسش دارم و همه ی این کارام از دوس داشتنشه. البته گاهی خیلی بی رحم میشم و به خودم میگم تمام چیزایی که اتفاق میفته نتیجه ی کارهاییه که کرده، ولی خب خودم خوب میدونم قضاوت کردن اون نه کار منه و نه کار درستیه...
تو رو خدا بگید چیکار کنم...
بیست و نه سال داریم و هم سن هستیم. فوق لیسانسیم و قراره با هم ازدواج کنیم تا یه ماه آینده.