نوشته اصلی توسط
marzieht
خواهرم پنج سال پیش با یکی از همکلاسی های دانشگاهش ازدواج کرد خانواده ام خیلی مخالف بودند ولی یکی از کسانی که بهشون اصرار کرد من بودم به خاطر اصرار های خواهرم از مامانم اینا خواستم کوتاه بیان
تو این پنج سال این مرد هرطوری حساب می کردی به خانواده ما نمی خورد و ما به خاطر آبرو و زندگی خواهرمون هیچی نمی گفتیم و بدتر از همه اینکه حواهرم هم با من یا مادرم درودل نمی کرد و همش جوری وانمود می کرد که همه چی خوبه ولی ما غصه و اضطراب رو توچشماش می دیدم من خودم چند بار تو گوشی شوهرش دیدم که با دخترای دیگه پیامک رد و بدل می کنه یا اینکه به خاطر رفیق هاش با خواهرم دعوا میکنه ولی هر وقت یا به هر روشی می خواستم از خواهرم حرف بکشم چیزی نمی گفت و می گفت من در جریانم تا اینکه هشت ماه پیش باردار شد خوشحال بود سه ماهه اول یه کم خونریزی داشت همون موقع دکتر بهش استراحت داده بود ولی این شوهر خدانشناسش اجازه نمی داد استراحت کنه یعنی جلوی ما چیزی نمی گفت ولی باهاش دعوا می کرد چقدر مثل خرس میخوابی پاشو با من بریم پارک و گردش پیش رفقاش
خلاصه با این همه اضطراب مامانم اینا تو خونه اش تریاک پیدا کرند می گفت فقط یک بار کشیده خواهرم توی هفت ماهگی بچه اش رو به دنیا اورد ولی این مرتیکه بیشعور زمانی که خواهرم تو بیمارستان بالای سر بچه اش بودیه زن برده تو خونه البته ما وقتی مچشو گرفتیم فقط زن رو پوشیده تو خونش دیدیم و این بار هم خواهر بدبخت من نمی دونم به خاطر چی دوباره میگه من درجریان بودم و اجازه دخات به ما نمی ده مامان و بابام ه چشمشون اشکه یکی خون الان هم میگه من خودم حل می کنم و اجازه دخالت به ما نمی ده چیکار کنیم چطور کمک خواهر کنم؟