درد است که بخواهم بگویم آنچه باید گفته شود...
من یک ایرانی ...از جنس تخت جمشید ...زاده ی حافظ و سعدی ...من
درد این است که دیگر نیست آنچه باید باشد...
درد این است که دیگر سهراب نباشد...
درد این است که دیوان پروین اعتصامی را در کوچه ها میان جرز دیوار ها بیابی...
درد این است که مجسمه ی کوروش را شکستند و نامه ننگ بت بر آن نهادند و به کوروش دوستان گفتند بت پرست!!
درد این است که نشانه ی فروهر شده نشانه ی شیطان پرستی...
درد این است که هرجا نامی از کوروش و داریوش شنیده می شود همه هراسان می شوند و سرها به کفش هایشان دوخته می شود...
درد منه ایرانی این است که روز تولد کوروش را فراموش کرده اند و در عوض...
می خواهم فرار کنم و به دیاری دیگر بشتابم اما من یک آریایی هستم ... یادم نرود همان آریایی های دامپرور قدیم که حال هرچه داریم به خاطر آن هاست و اکنون چیز دیگه ای را می گویند...
می خواهم بمانم و دفاع کنم از خلیج همیشه فارس ...یک پارسی زبانم و بیگانه را در کشورم راه نخواهم داد...
من عجم ام ...نه عرب ...من به ایرانی بودنم افتخار می کنم و جوانانم را به خاطر آنچه هستند و دوست دارند ...دوست می دارم
یادمان نرود...ما همان آریایی ها هستیم و چه سردارانی که سرهای خودشان را داده اند تا ایران همیشه زنده بماند.