تو نوازنده ی یک قطعه غمگینی و من
مثل یک نت نگران شب اجرای توام
بابک سلیم ساسانی
در هوایی که نفس های تو نیست
مردن و پرسه زدن هر دو یکیست
صالح.ق
نه چتر با خود داشت
نه روزنامه
نه چمدان
عاشق شدم!
از کجا باید می دانستم مسافر است؟
مژگان عباسلو
تو نوازنده ی یک قطعه غمگینی و من
مثل یک نت نگران شب اجرای توام
بابک سلیم ساسانی
در هوایی که نفس های تو نیست
مردن و پرسه زدن هر دو یکیست
صالح.ق
نه چتر با خود داشت
نه روزنامه
نه چمدان
عاشق شدم!
از کجا باید می دانستم مسافر است؟
مژگان عباسلو
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل
●
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه
●
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
●
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد
●
وحی امد کین چه فکر با طل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
●
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
●
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟
●
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست
●
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
●
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
●
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما، آن می کنند
●
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم
●
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه
●
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش.
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
هیچ راهی به هیچ مقصدی ختم نمی شود
فقط
راه ها از یک جایی به بعد تمام می شود
دانیل جاوید نظر
نقش اندام تو طرحی ست که دیدن دارد
رخ زیبای تو یک حس رسیدن دارد
دست نقاش ازل در بدنت جا مانده
همچنان دست خدا شوق کشیدن دارد
مسعود_محمدپور
ممنون مهسا جون شما که به شعر علاقه دارید تو تایپک مشاعر هم شرکت کنید
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
زندگی را ورق بزن...
هر فصلش را خوب بخوان...
با بهار برقص...
با تابستان بچرخ...
در پاییزش عاشقانه قدم بزن...
با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...
زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!
سيمين_بهبهانی
من
عادت کرده ام
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم
و برایم مهم نباشد که تو
در کجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی...
مینا آقا زاده
شناسنامه من یک دروغ تکراری است
هنوزتا متولد شدن مجالم هست.
محمدعلی بهمنی
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست...
فاضل نظری
چه کرده ای تو با دلم، که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم،"شعر" حساب می شود
کاظم بهمنی
عشق،
عجیبتر از آن است که
دریک زن خلاصه شود!
وزن،
غریبتر از آن
که در یک عشق شناخته شود!
افشین یداالهی
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
.................
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه میگویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
نجمه زارع
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
من حقم است هشت گرفتن چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر رد نمی شویم؟!
یک... دو... سه... هفت... هشت...؟؟؟ نه آقا دوازده !!
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند ...
ای نمره قبولی دنیا ، دوازده !
ثانیه های کند، توسل می آورند
یا صاحب الزمان خدایا دوازده ...
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده ؟؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا ،دوازده...
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
یه وقتی این شعر رو کسی برام ارسال کرد که با خوندنش تمام وجودم شور شد...
فال مان هر چه باشد... باشد!
حال مان را دریاب!
خیال کن حافظ را گشوده ای و میخوانی:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
یا ...
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود!
چه فرق؟؟
فال نخوانده ی تو؛
منم!!
خونه خوبه خونه مامانم امیده
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
گندم دلت را
به تجار عاشق می سپاری
خرده کاههای پریشانی را بهمن
من هر روز سراغت را
از همین بی نشانها می گیرم
مستانه دادگر
گاهی باید
چترت را ببندی؛
بگذاری باران
آتشی را که در قلبت روشن است
نم نم
خاموش کند..
مینا آقا زاده
مرا جواب می کند سکوت چشمهای تو
و باز تنگی نفس و باز هم هوای تو
دوباره می زند و باز هم هوای تو
دوباره می زند به سر جنون گر گرفته ام
دوباره انقلاب من....
دوباره کودتای تو...
شفیعی کدکنی
ویرایش توسط مهسا90 : 02-24-2016 در ساعت 08:38 PM
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشودمینشینی چند تمرین ریاضی حل کنیخطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشودتا زمانی با توام انگار شاعر نیستماز تو تا دورم دلم انگار شاعر میشودباز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟"تـــ♥ـــو" دلــت را جــای مــن بــگــذار #شــاعــر مــیــشــودگرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشماز تو میگوید دلم هر بار شاعر میشودنجمه زارع
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
تـا کـه بـودیـم نبـودیـم کـســی
کشت ما را غم بی همنفسی
تـا کـه رفتیـم هـمه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قـدر آئـینـه بـدانـیــم چـو هـسـت
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حـیرتـم از مـرام ایـن مـردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تـا رفت به عزت ببرندش سر دست
آه میترسم شبی رسوا شوم
بـدتـر از رسـواییـم تنــها شوم
آه از آن تیر و از آن روی و کمنـد
پیش رویم خنده پشتم پوزخند
اقبال لاهوری
من دِس بوی هستم، نه دیس بوی!
1
از تو حرف می زنم چنان نو برانه میشوم
که بهار هم دهانش آب می افتد
احمد شاملو
قصهی امواج دریا را ز دریا دیده پرس
هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست، نیست
رهی معیری
آن چنان روح زمین بعد تو خشکیده که من
دست بر شانهی هر کس بزنم، می ریزد
بابک سلیم ساسانی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بحر تفکر، تو کجایی
سعدی
ویرایش توسط مهسا90 : 02-28-2016 در ساعت 10:17 AM
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالیم.....
آرام و سرد گفت : که در طالع شما.....
قلپم تپید ، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم : بگو ، مسافر من میرسد ز راه....؟؟؟؟
با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد!!
گفتم چه شد؟؟؟
تنها سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من،
با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا!!!
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است،
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا،
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند،
یعنی که هیچ وقت نمی آید او ، خدا؟؟؟
گفتم درست نیست از اول نگاه کن!!!
فریاد زد:
بفهم رها کرده او تو را......،
چگونه. وصف کنم لحظه لحظه خود را
برای این. همه ناباور خیال پرست
سعی کن آسوده باشی حال من بهتر شده ست
ناز شستت ! روزگارم بعد تو محشر شده ست!
اینکه پرسیدن ندارد ، حال و روزم عالی است!
بعد از این هم سر شود..چون پیش از این هم سر شده ست..
آنکه هِی این روزها دنبال ردّش می روی،اندکی دیر آمدی!
مرده ست .. خاکستر شده ست..
جای او یک دختر شاد ِغزلخوان ساختم!
یک کمی تلخ است.. در نوع خودش نوبر شده ست !
دختری آسوده که این روزها سرگرمی اش،
جزوه و درس و کتاب و کاغذ و دفتر شده ست!
باز برگشتی برایش قصه پردازی کنی؟
لطف کن چیزی نگو! برگرد! .. گوشش کر شده ست!
منتظر باشی _ نباشی آمدن در کار نیست
عذر میخواهم..برو.. یکبار قبلا خر شده ست !
.هیچ هم در فکر عشقت نیست !
تنها اندکی ،بی قرار و سرکش و افسرده و خود سر شده ست .
"درس میخواند " که با غفلت فراموشت کند
"درس میخواند" ولی ، از اشک ، جزوه ش تَر شده ست...
عذر میخواهم ولی .. باید بگویم.. راستش .. ،
در غیابت حال او از قبل هم بدتر شده ست
ویرایش توسط سایه هستی : 02-28-2016 در ساعت 11:15 AM
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
تانهان سازم از توبار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراه است
هرچه گفتم دروغ بود دروغ
کی تو را گفتم آنچه دلخواه است
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید اینرا شنیده ای که زنان
در دل " آری" و " نه" به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکارند
آه من هم زنم زنی که دلش
در هوای تو می زند پروبال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست...
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد
گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد
آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که
خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد
راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس
هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد
نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند
اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد
نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت
آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
تلخ تلخم،گریه دارم،مهربان! طوری م نیست
حال من خوب است مثل حالتان طوری م نیست
باز مردم آب پاکی روی دستم ریختند
ناگهان،حالم بد است و ناگهان،طوری م نیست
در درونم زخم های کهنه لب وا کرده اند
شعر! ای آتش میان استخوان،طوری م نیست
آن تویی،ببر بیابانی که در چنگال تو
این منم،زخمی غزال نیمه جان،طوری م نیست
قارچ ها از نوک انگشتان من قد می کشند
سمی ام در خویش اما باغبان،طوری م نیست
درد دارد قطره قطره نوش جانم می کند
قهوه ای هستم درون استکان،طوری م نیست
دست می افشانم و هی پای می کوبم به خاک
قرص تب بر،قرص هذیان،قرص نان، طوری م نیست
من اوستا خوانده ام،تکفیرم ای زرتشت پیر
کفر می ورزم به چشم این و آن،طوری م نیست
شهر می گوید جنون شعر دارم ای جنون
کاش می دادی به این مردم نشان،طوری م نیست
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم
میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارمبزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم
بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم
برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم
که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارمنمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم
دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارمنمی دانم کجای کار می لنگد ... پریشانم
برای گفتگو با عقل خود تا صبح بیدارمبیا باران بزن آهسته تر بر عشق ِبی جانم
که جای سنگ ، قلبم را کمی دلتنگ پندارمشدم عاقل ترین عاشق ، ندانستی که ناچارم
به بازی در سکانسِ صحنه ی آخر که بیزارمصدای یک گلوله ماند و دیگر هیچ در یادم
درین بارانِ بی پایان به سوگِ عشق ... می بارم !
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست
التماست می کنم این بی خیالی خوب نیستخنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند
گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیستمادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی
انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیستبی تو مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام
ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیستکـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام
جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیستچون رمیدن های آهـــو نازهایت جالب است
دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیستبعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل
از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
آب، نجوا كرد: «صاف و ساده بايد زيست.»
باد هم آواز داد: «آزاده بايد زيست.»
آتش، از معراج كردن، نعره گلگون كرد؛
خاك هم خاموش خواند: «افتاده بايد زيست.»
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)