رابطه جنسی ما قبل از این بسیار گرم و متنوع بوده طوری که شوهرم بارها اعتراف کرده که تو این زمینه با من هیچ کمبودی نداره
ازدواج ما تقریبا سنتی بود و اوایل شوهرم علاقه زیادی به من داشت اما بعد از یه مدتی به خاطر حرفایی که مادر شوهرم پشت سرم میزد سرد شده بود البته نه در زمینه جنسی فقط در زمینه عاطفی و ابراز علاقه به من خیلی سرد و سر سختانه برخورد میکرد و سالهایی که نزدیک مادر شوهرم زندگی می کردم از این مساله در عذاب بودم اما بعد از جدا شدن از
خانواده همسرم کمی بهتر شدن البته نه اونقدر که همه نیازهای عاطفی منو بر آورده کنه
معمولا فقط زمانی که نیاز جنسی باشه ابراز محبت میکنن و در غیر این موارد به ندرت
معمولا دعوا داشتیم ولی نه زیاد چون من سعی میکردم اتفاقی نیافته که باعث ناراحتیش بشه و از خواسته های خودم میگذشتم به خاطر رضایتش در صورتی که ابراز وجود میکردم یا حتی ناراحتیم رو در مورد موضوعی بروز میدادم با رفتار بسیار تند و خشن شوهرم مواجه میشدم و به شدت با من مقابله میکردن گاهی کتک میزدن طوری که میترسیدم اگر ادامه بدم جونم در خطر باشه و برای ساکت کردنم از هر راهی استفاده میکردن از فحشای رکیک تا کتک های سخت طوری که دستم یکبار شکسته
زندگی و خونه داری و دستپختم همیشه مورد تایید و رضایت شوهرم بوده طوری که غذا خوردن بیرون از خونه براش سخته
واقعا نمیدونم چی باعث شده هیچ چیزی به عقلم نمیرسه ولی جدیدا تصمیم گرفته بودم که کمتر ازش محبت بخوام تا کمتر آسیب ببینم و یه جورایی سرم به کار خودم بود چون خسته شده بودم از گدایی محبت
چطور استقلال مالی داشته باشم در شرایطی که شوهرم به ههههیچ عنوان اجازه ی کار کردن و مستقل شدن به من نمیده
Sent from my SM-A500H using Tapatalk