سلام
دو ماهه عقد کردم، و من و همسرم ساکن یک شهر نیستیم
در محل کار با هم آشنا شدیم و با تمام مخالفتهای خانواده عقد کردیم، تفاوت فرهنگی و تحصیلات زیادی داریم، من خانواده سنتی دارم اما خودم عقاید سنتی ندارم و از این بابت من با همسرمشکلی نداریم، اما چون عروسی نکردیم خانواده ی من دوست ندارن من پیش همسرم بروم و همسرم از این بابت خیلی ناراحت است و اختلافات شدیدی با پدرم دارد. تفاوت تحصیلات داریم من فوق لیسانس و همسرم دیپلم دارد. ملاک اصلی انتخاب من اخلاق بود، بر خلاف خواسته خانواده مدتی رفتم پیش همسرم که به دلیل اختلاف با پدرم اجازه نداد برگردم 40 روز آنجا بودم و چون زمان طولانی شد مادرش مرا تحت فشار قرار میداد، میخواستم برگردم اما هر بار بهانه می آورد و اجازه نمیداد، تا اینکه یک روز بی دلیل دست بلند کرد و سیلی زد، صبح که میخواستم از خانه بیرون بروم اجازه نمیداد، احساس کردم ممکن است مرا حبس کند و از آنجا فرار کردم و برگشتم شهر خودم. از آن زمان به بهد 10 روز است با من صحبت نمیکند.
در دوست داشتنش شک کردم. پسریست که از سمت خانواده اش کمبود محبت دارد، وضعیت مالی خوبی ندارد نمی تواند عروسی بگیرد وضعیت مالی خانواده اش هم خوب نیست ، بعد از عقد فهمیدم خیلی موارد را دروغ گفته، مثلا اینکه خانه دارند با اینکه مستاجر هستند، چند ماشین دارند با اینکه پدرش یک پراید دارد. فلان قدر پول دارد با اینکه حسابش صفر است و ... نمیدانم چرا دروغ گفت، میخواست مرا از دست ندهد یا از خانواده من که وضعیت مالی متعادلی داریم پدرم استاد دانشگاه است خانه دارم سو استفاده کند.
لطفا کمکم کنید، من به او توجه میکنم محبت میکنم کمکش میکنم تا به چیزی در زندگی برسیم و کمبودهایش جبران شود اما او قهر میکند و جواب نمیدهد و ...
در این مدت دست بزن داشت و ناسزا هم میگفت
وقتی عصبانیتش فروکش میکرد عذرخواهی و ابراز علاقه زیادی میکرد
چه کنم؟