نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: سردرگم از گرفتاري

1955
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28142
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    سردرگم از گرفتاري

    من بيست و هفت سالمه سال ٩٢ عقد كردم تا حالا هم عقديم نميدونم تا كي هم ميمونيم،مشكلات من خيلي زياده نميدونم بايد كدوماشو بگم چون همش بهم ربط داره،از بچگيم مادر و پدرم باهم خوب نبودن مادرم و خانواش خيلي بالاتر و منطقي تر از پدرم بودن ولي پدرم فردي متعصب نسبت به ديگران و خانواده ي پدريش، بي مسئوليت نسبت به همسر و بچه ها،هميشه ميگفتم من اگه تشكيل خانواده بدم نه مثل بابام بي مسئوليت ميشم نه مثل مامانم اينقدر صبور و بي سياست،جو خانوادمونم اصلا مساعد نبود مخصوصا اين ده سال اخير ،ميتونم بگم بيشتر از نصف سال رو با هم حرف نميزنن،تا اينكه من تو اين شرايط نامسااعد خونمون بعد چند سال دوستي با يكي كه دوسال ازم بزرگه عقد شديم علي رغم اينكه خيلي استرس داشتم كه مبادا باز رفتار و بي منطقياي بابام ادامه پيدا كنه و وظيفه ي پدريشو كه هر پدر از نظر مالي و عاطفي براي دختر انجام ميده انجام نده، با اميد دادن مادرم بهم كه بعد ازدواج شما ديگه پدرتون هم درست ميشه عقد شديم ،ولي كاش نميكرديم،از همون روز درست كه نشد هيچ بدتر هم شد،همه ي ارزوهام و بكم اميدم هم به باد رفت حتي براي مهمانيه پاگشا و كادو هم پولي نداد و مادرم طلا فروخت.تو اين مدت با نامزدمم خيلي مشكل داشتيم حتي يك بار كارمون داشت بجدايي ميكشيد ولي چون دوس داشتيم همو مونديم و شش ماهي ميشه كه با مشاوري كه رفتم و مهارت هايي كه ياد گرفتيم مشكلاتمونو كم كرديم،با گذشت نزديك چهار سال الان كه خونه ي نامزدم هم تقريبا اماده شده و تا اخر سال اصولا بايد بريم سر خونه زندگيمون،پدرم هيچ كاري براي جهيزيه ام نميكنه،حتي خرجي مناسبي هم براي خونمون نمياره با اينكه تو شهرمون معروف به فردي خير و پيشقدم شدن تو كاراي خير براي مردمه ولي هيچ كس خبر نداره كه ماها چي ميكشيم و با سيلي صورتمونو سرخ نگه ميداريم،چند روز پيش باهاش حرف زدم گريه كردم التماسش كردم كه چرا بهمون محبت نميكنه چرا تامينمون نميكنه ولي انگار نه انگار هيچي نگفت واقعا من از زندگي خسته شدم ،از بچگي تا حالا همه ارزوهام بباد رفته،وصعيت خانوادمونم درست نميشه ازون طرف هم گاهي از ادامه پشيمون ميشم چون احساس ميكنم با ادامه نامزديم و ازدواج مشكلات بزرگتر و بيستر خواهند شد،مادرم ميگه فكر كن بابا نداري از بچگي هر كس سر دعواهاي بابا مامانم ميومد همينو ميگفت اما چطور ميتونم ،چيكار كنم اگه ازدواج كنم مشكلاتم زياد ميشه؟اگه ادامه بدم پدرم حمايتم ميكنه؟چيكار كنم
    ویرایش توسط sara9494 : 05-16-2016 در ساعت 01:06 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردرگمم پرم از گرفتاري و غصه چيكار كنم

    همسرت این مشکلاتو میدونه؟
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : سردرگم از گرفتاري

    نقل قول نوشته اصلی توسط sara9494 نمایش پست ها
    من بيست و هفت سالمه سال ٩٢ عقد كردم تا حالا هم عقديم نميدونم تا كي هم ميمونيم،مشكلات من خيلي زياده نميدونم بايد كدوماشو بگم چون همش بهم ربط داره،از بچگيم مادر و پدرم باهم خوب نبودن مادرم خيلي بالاتر و منطقي تر از پدرم بودولي پدرم فردي متعصب نسبت به ديگران، بي مسئوليت نسبت به همسر و بچه ها،هميشه ميگفتم من اگه تشكيل خانواده بدم نه مثل بابام بيمسئوليت ميشم نه مثل مامانم اينقدر صبور و بي سياست،جو خانوادمونم اصلا مصاعد نبود مخصوصا اين ده سال اخير ،ميرونم بگم بيشتر از نصف سال رو با هم حرف نميزنن،تا اينكه من تو اين شرايط نامياعد خونمون بعد چند سال دوستي با يكي كه دوسال ازم بزرگه عقد شديم علي رغم اينكه خيلي استرس داشتم كه مبادا باز رفتار و بيمنطقياي بابام ادامه پيدا كنه و وطيفه ي پدريشو كه هر پدر از نظر مالي و عاطفي براي دختر انجام ميده انجام نده، با اميد دادن مادرم بهم كه بعد ازدواج شما ديگه پدرتون هم درست ميشه عقد شديم ،ولي كاش نميكرديم،از همون روز درست كه نشد هيچ بدتر هم شد،همه ي ارزوهام و بكم اميدم هم به باد رفت حتي براي مهمانيه پاگشا و كادو هم پولي نداد و مادرم طلا فروخت.تو اين مدت با نامزدمم خيلي مشكل داشتيم حتي يك بار كارمون داشت بجدايي ميكشيد ولي چون دوس داشتيم همو مونديم و شش ماهي ميشه كه با مشاوري كه رفتم و مهارت هايي كه ياد گرفتيم مشكلاتمونو كم كرديم،با گذشت نزديك چهار سال الان كه خونه ي نامزدم هم تقريبا اماده شده و تا اخر سال اصولا بايد بريم سر خونه زندگيمون،پدرم هيچ كاري براي جهيزيه ام نميكنه،حتي خرجي مناسبي هم براي خونمون نمياره با اينكه تو شهرمون معروف به فردي خير و پيشقدم شدن تو كاراي خير براي مردمه ولي هيچ كس خبر نداره كه ماها چي ميكشيم و با سيلي صورتمونو سرخ نگه ميداريم،چند روز پيش باهاش حرف زدم گريه كردم التماسش كردم كه چرا بهمون محبت نميكنه چرا تامينمون نميكنه ولي انگار نه انگار هيچي نگفت واقعا من از زندگي خسته شدم ،از بچگي تا حالا همه ارزوهام بباد رفته،وصعيت خانوادمونم درست نميشه ازون طرف هم گاهي از ادامه پشيمون ميشم چون احساس ميكنم با ادامه نامزديم و ازدواج مشكلات بزرگتر و بيستر خواهند شد،مادرم ميگه فكر كن بابا نداري از بچگي هر كس سر دعواهاي بابا مامانم ميومد همينو ميگفت اما چطور ميتونم ،چيكار كنم اگه ازدواج كنم مشكلاتم زياد ميشه؟اگه ادامه بدم پدرم حمايتم ميكنه؟چيكار كنم

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-22689558
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28142
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمم پرم از گرفتاري و غصه چيكار كنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شقایقم نمایش پست ها
    همسرت این مشکلاتو میدونه؟
    بله همه چيزو ميدونه و خودش ديده ،حتي موقع دعواهاي خودمون و بداخلاقيهاي من ميگه تقصير باباته تو دلت از اون پره،واقعيتم همينه من خوشبختم بشم باز كمبودايي كه از طرف بابام داشتم يه گوشه قلبمو زخمي كرده و بد جور گاهي عدابم ميده

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردرگم از گرفتاري

    نقل قول نوشته اصلی توسط sara9494 نمایش پست ها
    من بيست و هفت سالمه سال ٩٢ عقد كردم تا حالا هم عقديم نميدونم تا كي هم ميمونيم،مشكلات من خيلي زياده نميدونم بايد كدوماشو بگم چون همش بهم ربط داره،از بچگيم مادر و پدرم باهم خوب نبودن مادرم خيلي بالاتر و منطقي تر از پدرم بودولي پدرم فردي متعصب نسبت به ديگران، بي مسئوليت نسبت به همسر و بچه ها،هميشه ميگفتم من اگه تشكيل خانواده بدم نه مثل بابام بيمسئوليت ميشم نه مثل مامانم اينقدر صبور و بي سياست،جو خانوادمونم اصلا مصاعد نبود مخصوصا اين ده سال اخير ،ميرونم بگم بيشتر از نصف سال رو با هم حرف نميزنن،تا اينكه من تو اين شرايط نامياعد خونمون بعد چند سال دوستي با يكي كه دوسال ازم بزرگه عقد شديم علي رغم اينكه خيلي استرس داشتم كه مبادا باز رفتار و بيمنطقياي بابام ادامه پيدا كنه و وطيفه ي پدريشو كه هر پدر از نظر مالي و عاطفي براي دختر انجام ميده انجام نده، با اميد دادن مادرم بهم كه بعد ازدواج شما ديگه پدرتون هم درست ميشه عقد شديم ،ولي كاش نميكرديم،از همون روز درست كه نشد هيچ بدتر هم شد،همه ي ارزوهام و بكم اميدم هم به باد رفت حتي براي مهمانيه پاگشا و كادو هم پولي نداد و مادرم طلا فروخت.تو اين مدت با نامزدمم خيلي مشكل داشتيم حتي يك بار كارمون داشت بجدايي ميكشيد ولي چون دوس داشتيم همو مونديم و شش ماهي ميشه كه با مشاوري كه رفتم و مهارت هايي كه ياد گرفتيم مشكلاتمونو كم كرديم،با گذشت نزديك چهار سال الان كه خونه ي نامزدم هم تقريبا اماده شده و تا اخر سال اصولا بايد بريم سر خونه زندگيمون،پدرم هيچ كاري براي جهيزيه ام نميكنه،حتي خرجي مناسبي هم براي خونمون نمياره با اينكه تو شهرمون معروف به فردي خير و پيشقدم شدن تو كاراي خير براي مردمه ولي هيچ كس خبر نداره كه ماها چي ميكشيم و با سيلي صورتمونو سرخ نگه ميداريم،چند روز پيش باهاش حرف زدم گريه كردم التماسش كردم كه چرا بهمون محبت نميكنه چرا تامينمون نميكنه ولي انگار نه انگار هيچي نگفت واقعا من از زندگي خسته شدم ،از بچگي تا حالا همه ارزوهام بباد رفته،وصعيت خانوادمونم درست نميشه ازون طرف هم گاهي از ادامه پشيمون ميشم چون احساس ميكنم با ادامه نامزديم و ازدواج مشكلات بزرگتر و بيستر خواهند شد،مادرم ميگه فكر كن بابا نداري از بچگي هر كس سر دعواهاي بابا مامانم ميومد همينو ميگفت اما چطور ميتونم ،چيكار كنم اگه ازدواج كنم مشكلاتم زياد ميشه؟اگه ادامه بدم پدرم حمايتم ميكنه؟چيكار كنم
    تا وقتی از دیگرون توقع داشته باشین وضعیت همینه. وقتی پدرتون سالهاست نسبت به شما بی توجهه، نمیشه توقع داشت یکباره متحول بشه و برای ازدواجتون سنگ تموم بذاره!
    اگه فرصت دارین، زودتر دست به کار بشین و با پیدا کردن شغلی مناسب، پس اندازی برای خرید جهیزیه جور کنین. به هرحال چاره ای نیست و باید روی پای خودتون بایستین.
    اگر امکانش رو دارین از طریق یک فرد امین، از اقوامتون تقاضا کنین هدایای ازدواجتون رو از وسایل و مایحتاج زندگیتون تهیه کنن و بهتون خبر بدن چه اقلامی تامین میشه تا برای خرید بقیه ش برنامه ریزی کنین.
    اگه میتونین هم از جایی وام بگیرین.

    بعد از ازدواجتون هم نباید توقعی از پدرتون داشته باشین.
    کارش رو تایید نمیکنما. ولی کسی که یک عمر کاری برای زن و بچه ش نکرده، الانم نمیکنه. پس به خودتون امید واهی ندین. زودتر دست بکار بشین و مثل خیلی دخترای دیگه جهیزیه تونو خودتون تهیه کنین.
    درضمن بهتره کم کم درباره اخلاق پدرتون برای همسرتونم توضیح بدین تا ایشون هم خانواده ش رو توجیه کنه که خدای نکرده بعدها سو تفاهمی پیش نیاد.

    به ارامشی که بعد از رهایی از خونه خواهید داشت فکر کنین. شما که اینهمه سال صبوری به خرج دادین، این چند مدت هم روش.
    امیدوارم خوشبخت بشین.

  6. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28142
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگم از گرفتاري

    نقل قول نوشته اصلی توسط sara9494 نمایش پست ها
    بله همه چيزو ميدونه و خودش ديده ،حتي موقع دعواهاي خودمون و بداخلاقيهاي من ميگه تقصير باباته تو دلت از اون پره،واقعيتم همينه من خوشبختم بشم باز كمبودايي كه از طرف بابام داشتم يه گوشه قلبمو زخمي كرده و بد جور گاهي عدابم ميده
    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-22689558
    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    تا وقتی از دیگرون توقع داشته باشین وضعیت همینه. وقتی پدرتون سالهاست نسبت به شما بی توجهه، نمیشه توقع داشت یکباره متحول بشه و برای ازدواجتون سنگ تموم بذاره!
    اگه فرصت دارین، زودتر دست به کار بشین و با پیدا کردن شغلی مناسب، پس اندازی برای خرید جهیزیه جور کنین. به هرحال چاره ای نیست و باید روی پای خودتون بایستین.
    اگر امکانش رو دارین از طریق یک فرد امین، از اقوامتون تقاضا کنین هدایای ازدواجتون رو از وسایل و مایحتاج زندگیتون تهیه کنن و بهتون خبر بدن چه اقلامی تامین میشه تا برای خرید بقیه ش برنامه ریزی کنین.
    اگه میتونین هم از جایی وام بگیرین.

    بعد از ازدواجتون هم نباید توقعی از پدرتون داشته باشین.
    کارش رو تایید نمیکنما. ولی کسی که یک عمر کاری برای زن و بچه ش نکرده، الانم نمیکنه. پس به خودتون امید واهی ندین. زودتر دست بکار بشین و مثل خیلی دخترای دیگه جهیزیه تونو خودتون تهیه کنین.
    درضمن بهتره کم کم درباره اخلاق پدرتون برای همسرتونم توضیح بدین تا ایشون هم خانواده ش رو توجیه کنه که خدای نکرده بعدها سو تفاهمی پیش نیاد.

    به ارامشی که بعد از رهایی از خونه خواهید داشت فکر کنین. شما که اینهمه سال صبوری به خرج دادین، این چند مدت هم روش.
    امیدوارم خوشبخت بشین.
    امكن تماس گرفتن ندارم متاسفانه كاش اينجا كمكم كنيد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد