سلام و خسته نباشید
چند ماهی میشه که مادرم بخاطر بحث های بی نتیجه گذشته با مادر بزرگم قطع رابطه کرده ولی به تازگی به خاطر حرفای خالم تو فکر رفتیم.
از اوایل ازدواج مادرم تا به الان که بیست و چند سال می گذره کدورت های کوچیک مونده و این آخری باعث قطع رابطه شش - هفت ماهه شده و فکر پدرو مادرم بهم ریخته و نمی دونند که باید چجوری حرف بزنند که اشتباهات طرف مقابلشون رو بهشون بگن و تا حدودی رابطه درست بشه.
این رو همه می دونن که تو هر خانواده ای مشکلات متفاوت و زیادی وجود داره که اگر هر کدوم بخواد روی هم تلنبار بشه باعث میشه ادما به زندگی خودشون نرسند.
دنبال یه راه حل می گردم تا بتونم به پرد و مادرم راهنمایی برسونم (من خودم بیست سالمه. و می خوام با کمک رسوندن بهشون کمک کنم.)
ماجرای بحث آخرشون هم این بود که عقد کنان و فوت مادر بزرگ پسر داییم یکی شده بود و به خاطر درست اطلاع ندادن مادر بزرگم مادرم که گفت مجلس زنونه هست مادرم تنها رفت و وقتی اومد خونه مجبور شد با پدرم بروند که در نهایت مادر بزرگم جلوی تمااااااام فامیل بر می گرده و به پدرم بد میگه ولی پدرم جوابی نمیده که بد باشه و این باعث کدورت زیادی میشه و پدرم دوباره یاد تمام بد گویی ها از طرف مادر بزرگم می افته و به مادرم اجازه نمیده که با مادر بزگم و خانوادش رابطه داشته باشه. و حالا هم که عروسی پسر داییمه و مادرم نمی دونه که باید چی کار کنه.
لطفا راهنمایی کنید!