نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: ...ای نامردا...

467
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    ...ای نامردا...

    پیرزن روی صندلی چرخدار فرسوده‌اش نشسته، چادر سیاهش را روی صورتش کشیده، ساکت و آرام، در میان دست‌های چروک خورده‌اش جعبه‌ای قرار دارد و رهگذرانی که هر از چند گاهی سکه‌ای در آن می‌اندازند.

    روی پاهای پیرزن کیسه‌ای قرار دارد، پیرزن به‌عابری که سکه‌ای درون جعبه می‌اندازد نهیب می‌زند من گدا نیستم، اسکاچ می‌فروشم، اگه راست می‌گی ازم اسکاچ بخر. زن جوان عذرخواهی کرده و تقاضای اسکاچ می‌کند پیرزن دست در کیسه می‌کند و اسکاچی در اختیار زن قرار می‌دهد و پولش را درون جعبه می‌اندازد.

    به پیرزن نزدیک می‌شوم، اسکاچ‌های رنگی با نخ‌های رنگارنگ که به‌وسیله دست بافته شده‌اند، این اسکاچ‌ها رو خودتون بافته‌اید؟

    چادرش را کنار می‌زند، پیرزنی است سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهره‌اش نمایان کرده با چشمان کم‌فروغش نگاهم می‌کند، بله.

    چرا اینها رو می‌بافی؟

    برای اینکه باید خرجم رو دربیارم.

    تو این سن و سال کسی نیست از شما حمایت کنه؟

    نه خانم خدا ازم حمایت کنه کافیه.

    ان شاءالله. منظورم اینه همسری، بچه‌ای؟

    ای بابا همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشون کسی هستن اما از پس نگه داشتن من بر نمیان.

    یعنی حاضر به نگه داشتن شما نیستن؟

    نه؛ خانم هاشون حاضر نیستن با یه مادر شوهر معلول زندگی کنن می‌خواستن من رو به مراکز نگهداری سالمندان و معلولان ببرن که قبول نکردم.

    پس چی کار می‌کنید؟

    بهشون گفتم ولم کنید اونا هم ولم کردن.

    شاید شرایط مالیشون خوب نیست؟

    نه خانم یکیشون وکیله، یکی استاد دانشگاه است و یکی هم پزشکه.

    یعنی با این شرایط حاضر نیستند حتی به شما خرجی بدهند؟


    نه هیچ کمکی نمی‌کنند خودم باید از پس زندگی خودم بربیام.

    اینا رو چه طوری می‌بافید؟ نخها رو خودتون تهیه می‌کنید؟

    نه مادر، خدا که آدم رو ول نمی‌کنه همسایه‌ها کمکم کردن از قدیم بافتنی بلد بودم یکی از همسایه‌ها برام نخ میخره و برام میاره من هم اینا رو می‌بافم و میارم تو خیابون و می‌فروشم. یه مدتی لیف می‌بافتم الانم اسکاچ می‌بافم.

    خونتون کجاست؟

    اسلامشهر.

    از اون جا چطور تا اینجا می‌آیید؟


    یک آقایی همسایه ماست که مسافرکشی می‌کنه صبح‌ها من رو میاره اینجا و غروبم من رو می‌رسونه خونه.

    بهش کرایه می‌دید؟


    نه مثل پسر خودمه واقعاً ازش ممنونم هر کاری داشته باشم کمکم می‌کنه خودش و خانمش.

    از همسرتان چیزی برایتان نمانده؟

    چیزی نداشت خدابیامرز یک عمر کار کرد و بچه بزرگ کردیم همیشه می‌گفت من اگه نباشم پسرها تو رو ول نمی‌کنن خدا رو شکر دست همشون به دهانشون می‌رسه و برای خودشان کسی هستند.

    پسرها خبر دارن که دستفروشی می‌کنید؟


    آره می‌دونن اما عین خیالشونم نیست انگار نه انگار که مادر دارند.

    با فروش اینا خرج زندگی رو در میاری؟

    من پیرزن مگه چه خرجی دارم تازه یارانه هم می‌گیرم. خدا رو شکر.

    با توجه به وضعیت‌تان تنها زندگی کردن سخت نیست؟


    نه همسایه‌های خوبی دارم همیشه بهم سر میزنن و تنهام نمیذارن.

    از کی دچار معلولیت شدید؟

    بعد فوت همسرم البته از قبلش مشکل داشتم ولی با فوت اون خدابیامرز دیگه زمینگیر شدم.

    تحت پوشش بهزیستی نیستی؟

    نه من که نمی‌دونم چی کار باید بکنم و کجا باید برم.

    پسرها اصلاً حالتان رو نمی‌پرسن؟


    نه اصلاً انگار نه انگار که من مادرشان بودم و با سختی بزرگشان کرده‌ام.

    تلفن هم نمی‌زنند؟

    نه به خدا دلم براشون لک زده برای خودشون و برای زن و بچه‌هاشون.

    قطرات اشک صورت چروک خورده پیرزن را خیس می‌کند، سعی می‌کنم از این فضا دورش کنم میگم.

    حاج خانوم حتماً مادرشوهر خوبی نبودید که عروس‌ها نگهتان نداشتند؟

    چه می‌دونم والا خدا می‌دونه ولی چون معلول بودم نگهم نداشتند.

    چرا؟

    می‌گفتن تو کثیفی، صندلیت کثیفه، بهم می‌گفتن تو همه جا رو کثیف می‌کنی و....

    یعنی اگر سالم بودید قبولتان می‌کردند؟

    فکر نکنم؛ می‌دونی این روزها جوون‌ها حوصله ما پیرها رو ندارن چه سالم چه علیل.

    هیچ وقت شده از خدا بخواهید یک روز اونا هم پیر بشن؟

    من همیشه دعاشون می‌کنم که عاقل شن و حداقل به دیدنم بیان باور کنید دلم برای دیدنشان لک زده.

    از پیرزن خداحافظی می‌کنم اسکاچ‌های رنگی در میان دستانم خودنمایی می‌کنند و من به مادر معلولی فکر می‌کنم که در حسرت دیدن فرزندانش می‌سوزد فرزندانی که براحتی مادرشان را سر راه گذاشته‌اند.

    ==========

    یعنی تف به وجود اینطور پسرایی و اینطور عروس هایی لعنت

  2. 3 کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ...ای نامردا...

    حقیقته دیگه الان تو جامعه هم میبینیم
    ولی کاش همه برای انسانیت هم ارزش قایل بشن
    انقدر بدم میاد از این دیدگاهی که نسبت به عروس و مادر شوهر رایج شده
    خودمون رو جای همدیگه بذاریم
    به افتخار همه ی مادرها و مادرشوهر ها

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ...ای نامردا...

    من همیشه میترسم یه روزی انقدر با مامان بابام غریبه بشم. دیگه ازشون خبر نگیرم. هر چی ازینا میخونم استرس میگیرم
    مامان بابای من داستانشون با این قضیه خیلی فرق میکنه من منظورم پسراشن.
    چون از مامان بابام بدم میاد

  5. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ...ای نامردا...

    چند مدت پیش هم تو خونه سالمندان ازشون فیلم میگرفتن یکیشون میگفت عکس منو بگیر نشون تلویزیون بدید شاید بچه هام بیان پیشم چطور میتونید نامردا

    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  7. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد