نمایش نتایج: از 1 به 29 از 29

موضوع: داستانک:کتلت های مادرم

4297
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    داستانک:کتلت های مادرم

    کتلت مــــــــــــــــــــادر

    بوی کتلت مادر آنقدر خوب بود و من هميشه آنقدر گرسنه بودم که اغلب سلام را فراموش می کردم. چهره ی خسته اما همیشه خندانش که توی قاب در ظاهر می شد، در جواب «آخ جون، کتلت» پاسخ «علیک کتلت!» را می شنیدم، پاسخی که تا مدت ها مفهوم آن را درک نمی کردم.

    کتلت های چیده شده در دیس، گوجه فرنگی های خرد شده ی توی بشقاب و نان تازه ی لواش، منتظر سیب زمینی های در حال سرخ شدن روی اجاق، و ما، در انتظار سفره ای که خوشمزه ترین غذای دنیا را توی خودش جای دهد.

    اصلأ کتلت، همه چیزش سرشار از خاطره است: از نحوه ی درست کردنش بگیر تا بوی مست کننده اش و لذت خوردنش که فکر می کردی هیچ وقت کافی نیست، که فرقي نداشت چند تا کتلت باشد و چند نفر آدم، که انگار هیچ وقت سیر نمی شدی از خوردن آن...

    کوچکتر که بودم، وقتی قد و قامتم به زحمت به ارتفاع اجاق گاز می رسید، کنار مادر می ایستادم و حرکت انگشت هایش را در برداشتن گلوله ای از مواد و صاف کردن آن روی کف دست چپش با انگشت های دست مخالف دنبال می کردم. از صدای «جلیز» تکه گوشتی که توی تابه مى افتاد لذت می بردم، و هميشه ی خدا، از او می خواستم که کتلت کوچولویی مخصوص من درست کند؛ چقدر آن کتلت کوچولو خوشمزه تر از بقیه بود، چقدر همه ی کتلت هاي مادر دلچسب و خوشمزه بودند.

    بزرگتر که شدم، در دوران دانشجویی، کتلت های مادر، توشه ی راه تقریبا هميشگي ام را، در رستوران بین راهی قره چمن یا توی خوابگاه دانشجويي با دوستانم می بلعیدیم! با همان سیب زمینی های سرخ شده ی درشت و گوجه فرنگی های همراهش و همان نان لواش لطیف کنارش.

    بعد از ازدواج، سال ها طول کشید تا کتلت خوب درست کردن را یاد بگيرم، فرمول های مختلف را امتحان می کردم تا کتلت هایم وا نرود، سفت نشود، شور یا بی نمک نباشد و خلاصه کمی شباهت به کتلت های مادر را داشته باشد.

    بی فايده بود، بی فایده است. سیب زمینی پخته یا خام یا هر دو، تخم مرغ کمتر یا بیشتر، آرد نخودچی یا نشاسته ی ذرت.... هیچ کدام مؤثر نیست. هیچ کتلتی در دنیا مزه ی کتلت های مادر را نمی دهد.

    بعد از بیست سال، کتلت هایی که درست مى کنم را همه دوست دارند جز خودم. این روزها، قلب مادر بیمار است، قامتش خمیده شده و دستانش لرزان. مدت هاست توانایی ساعت ها پای اجاق ایستادن و کتلت سرخ کردن را از دست داده است. خجالت می کشم توي این سن و سال از او بخواهم برايم کتلت درست کند، اما.... آرزو دارم تنها یک بار ديگر، بچگی هایم را مزه کنم، با خوردن کتلت دست پخت مادر.

    کتلت یک غذا نیست، یک شیوه ی زندگی است و هیچ کتلتی در دنيا هیچ وقت، مزه ی کتلت مادر را نمی دهد. اطمينان دارم این حس مشترک همه ی آدم های روی زمین است..❤️
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  2. 12 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    الان بیست ساله دارم کتلت درست میکنم همه کتلت های من رو دوست دارند غیر از خودم
    البته بچه ها همیشه میگن کتلت های شما خوش مزه است ولی هیچی کتلت های عزیز نمیشه .
    دلم بدجوری برای سفره های افطار ساده وصمیمی مادرم تنگ شده .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  4. 7 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    الان بیست ساله دارم کتلت درست میکنم همه کتلت های من رو دوست دارند غیر از خودم
    البته بچه ها همیشه میگن کتلت های شما خوش مزه است ولی هیچی کتلت های عزیز نمیشه .
    دلم بدجوری برای سفره های افطار ساده وصمیمی مادرم تنگ شده .
    معمولا کسایی که خودشون غذارو درست میکنن طعم غذارو مثل بقیه نمیچشن و حس نمیکنن لذیذ بودنشو ... ولی بقیه خیلی به دهنشون مزه میده همون غذا .

  6. 5 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    الان بیست ساله دارم کتلت درست میکنم همه کتلت های من رو دوست دارند غیر از خودم
    البته بچه ها همیشه میگن کتلت های شما خوش مزه است ولی هیچی کتلت های عزیز نمیشه .
    دلم بدجوری برای سفره های افطار ساده وصمیمی مادرم تنگ شده .
    همیشه خاطره ها خوشمزه تر هستن

    به نظر من این همیشه طعم نیست که لذت میده ، خاطره های که همراش میاره خوشمزه اش میکنه ، یعنی از نظر ذهنی لذت رویاش شیرینه .

    از هر کس بپرسی میگه غذای مامانم یک چیز دیگه اس ، شاید شما بری غذای مامانش رو بخوری خوشت نیاد و یا بلعکس بدت بیاد ...

    ولی من بعض غذا ها رو بهتر از مامانم درست میکنم خودش هم قبول داره

  8. 3 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    یه توصیه به تازه دامادها اگر غذا خوردید وگفتید کتلت فقط کتلت های مادرم حکم قتل خودتون رو امضا کردید .
    البته تازه عروس ها هم فراموش نکنند که تا بیاد کتلت درست کردن رو یاد بگیرن طول میکشه
    یه عروس موفق باید در پاسخ همسرش بگه یادم باشه ایندفعه طرز تهیه کتلت های مادرتون رو یاد بگیرم .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  10. 3 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    یه توصیه به تازه دامادها اگر غذا خوردید وگفتید کتلت فقط کتلت های مادرم حکم قتل خودتون رو امضا کردید .
    البته تازه عروس ها هم فراموش نکنند که تا بیاد کتلت درست کردن رو یاد بگیرن طول میکشه
    یه عروس موفق باید در پاسخ همسرش بگه یادم باشه ایندفعه طرز تهیه کتلت های مادرتون رو یاد بگیرم .
    اگه بگیم من از این بهتر درست میکنم چی ؟؟

    ( البته اینم نمیگم شاید برگشت گفت از فردا خودتون درست کنین ما هم لذت می بریم )

  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    3968
    نوشته ها
    450
    تشکـر
    929
    تشکر شده 488 بار در 253 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    البته تازه عروس ها هم فراموش نکنند که تا بیاد کتلت درست کردن رو یاد بگیرن طول میکشه .
    فقط در مورد کتلت اینطوریه؟

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    اگه بگیم من از این بهتر درست میکنم چی ؟؟

    ( البته اینم نمیگم شاید برگشت گفت از فردا خودتون درست کنین ما هم لذت می بریم )
    با حلوا حلوا دهان ما شیرین نمیشه .
    امروز افطار مادر محترمتون رو خوش حال کنید .
    عکس کتلت های شما هم اگر چه ما رو سیر نمیکنه ولی جنبه آموزشی واسه دخترای تالار که داره .
    منتظریم .
    همین امروز
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  14. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27875
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    206
    تشکر شده 59 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    ستیلا خانم با خوندن متنت کلی خاطره برام زنده شد دلم برای مادرم بی نهایت تنگ شده
    بعد هفت سال هنوز ک هنوزه نتونستم آشی به خوشمزگی آش های مادرم بخورم ....
    مرور خاطره های خوب گذشته چقدر دردناکن ...

    Sent from my GT-I9300I using Tapatalk

  16. 2 کاربران زیر از negin9 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrm نمایش پست ها
    فقط در مورد کتلت اینطوریه؟
    خیر در مورد تمام غذاها

    البته هستند دختر خانم هایی که علاقه به آشپزی دارند و بدون اغراق آشپزی رو در حد آشپزهای حرفه ای انجام میدن .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  18. 3 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط negin9 نمایش پست ها
    ستیلا خانم با خوندن متنت کلی خاطره برام زنده شد دلم برای مادرم بی نهایت تنگ شده
    بعد هفت سال هنوز ک هنوزه نتونستم آشی به خوشمزگی آش های مادرم بخورم ....
    مرور خاطره های خوب گذشته چقدر دردناکن ...

    Sent from my GT-I9300I using Tapatalk
    نگین عزیز چرا دردناک ...
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  20. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    3968
    نوشته ها
    450
    تشکـر
    929
    تشکر شده 488 بار در 253 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط negin9 نمایش پست ها
    ستیلا خانم با خوندن متنت کلی خاطره برام زنده شد دلم برای مادرم بی نهایت تنگ شده
    بعد هفت سال هنوز ک هنوزه نتونستم آشی به خوشمزگی آش های مادرم بخورم ....
    مرور خاطره های خوب گذشته چقدر دردناکن ...

    Sent from my GT-I9300I using Tapatalk
    با اینکه دردناکن موافقم

  22. 2 کاربران زیر از hamidrm بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    با حلوا حلوا دهان ما شیرین نمیشه .
    امروز افطار مادر محترمتون رو خوش حال کنید .
    عکس کتلت های شما هم اگر چه ما رو سیر نمیکنه ولی جنبه آموزشی واسه دخترای تالار که داره .
    منتظریم .
    همین امروز


    دیروز حلوا درست کردم اما عکس نگرفتم همش خورده شد رفت .
    برنامه امروز هم کتلت نیست یه چیز دیگه اس ..

    گوشیمم عوض کردم از این ساده هاست عکس نمیگیره شرمنده
    ولی قبلاً عکس دستپخت ام رو تو سایت گذاشتم " لطفا با دوربین وارد شوید" کیک خامه ای و کباب هست .

    انشالله در آینده بعد ماه رمضون میزاریم ، بچه ها روزه هستن عکس غذا بزاریم جالب نیست

  24. 2 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27875
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    206
    تشکر شده 59 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    نگین عزیز چرا دردناک ...
    چون مادرمو از دست دادم دیگه قرار نیس ببینمش ....

    هفت ساله خودم خونه پدرم اشپزی میکنم همه جور غذا بلدم درست کنم اما هیچوقت آشی ک میپزم به خوشمزگی آش مادرم نمیشه ...

    Sent from my GT-I9300I using Tapatalk

  26. 4 کاربران زیر از negin9 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    یه توصیه به تازه دامادها اگر غذا خوردید وگفتید کتلت فقط کتلت های مادرم حکم قتل خودتون رو امضا کردید .
    البته تازه عروس ها هم فراموش نکنند که تا بیاد کتلت درست کردن رو یاد بگیرن طول میکشه
    یه عروس موفق باید در پاسخ همسرش بگه یادم باشه ایندفعه طرز تهیه کتلت های مادرتون رو یاد بگیرم .

    آقا قبول نیست

    من قرمه سبزیام خوشمزه تر از قرمه سبزیای مادرشوهرمه

    شوهرمم همیشه میگه چیکار میکنی انقدر خوشمزه میشه ، حتی یه بارم اعتراف کرد قرمه سبزیای تو خوشمزه تره یعنی باید میگفتم نه مال مامانت خوشمزه تره ?!

  28. 4 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    تازه جوجه ها و کوبیده هامم حرف نداره ، مادر شوهرم هی درست میکنه هی یواشکی به شوهرم میگه مال من خوشمزه تره یا خانمت ?!

    شوهرمم بنده خدا میگه نمیدونستم چی بگم گفتم هردوتون

    ولی خدایی خودم ازش تعریف میکنم میگم نه مال شما هم خیلی خوشمزس

  30. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    خداروشکر مادرشوهرم از همون روز اول گفت :دختر های جدید ؛خیلی بهتر از ما قدیمی ها اشپزی بلدن !
    با تواضع تمام همیشه از ما چیز یاد میگیره و دوست داده اتمام کار غذاهاش رو به ما بسپاره ..مثل فوت اخر کوزه گری !

    دلم براش تنگ شد
    ههییییییی
    ..چقدر دلم گرفته ....
    دلم برا روزایی تنگ شده که سرمو میزاشتم رو پاش و به شوهرم زبون درازی میکردم و حرصشو سر میاوردم .
    دلم برا اش رشته هاش تنگ شده ...
    الو مامان امدوز غروب اش بزار دورهم جمع شیم .پیاز داغ زیاد درست کنی ها ..من فریزری نمیخورما ..ترد بشه لطفااااا ...
    هووووومممممم

  32. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط negin9 نمایش پست ها
    چون مادرمو از دست دادم دیگه قرار نیس ببینمش ....

    هفت ساله خودم خونه پدرم اشپزی میکنم همه جور غذا بلدم درست کنم اما هیچوقت آشی ک میپزم به خوشمزگی آش مادرم نمیشه ...

    Sent from my GT-I9300I using Tapatalk
    خداوند در این شب های عزیز تمام مادران آسمانی را غریق رحمت کند .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  34. 6 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    تازه جوجه ها و کوبیده هامم حرف نداره ، مادر شوهرم هی درست میکنه هی یواشکی به شوهرم میگه مال من خوشمزه تره یا خانمت ?!

    شوهرمم بنده خدا میگه نمیدونستم چی بگم گفتم هردوتون

    ولی خدایی خودم ازش تعریف میکنم میگم نه مال شما هم خیلی خوشمزس
    خانم شما مثل آقا رضا جا نمیزنی که ....
    کی برامون جوجه کباب درست می کنید ؟
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  36. 3 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    خداروشکر مادرشوهرم از همون روز اول گفت :دختر های جدید ؛خیلی بهتر از ما قدیمی ها اشپزی بلدن !
    با تواضع تمام همیشه از ما چیز یاد میگیره و دوست داده اتمام کار غذاهاش رو به ما بسپاره ..مثل فوت اخر کوزه گری !

    دلم براش تنگ شد
    ههییییییی
    ..چقدر دلم گرفته ....
    دلم برا روزایی تنگ شده که سرمو میزاشتم رو پاش و به شوهرم زبون درازی میکردم و حرصشو سر میاوردم .
    دلم برا اش رشته هاش تنگ شده ...
    الو مامان امدوز غروب اش بزار دورهم جمع شیم .پیاز داغ زیاد درست کنی ها ..من فریزری نمیخورما ..ترد بشه لطفااااا ...
    هووووومممممم
    خدا همه عروس های مهربون رو که مادر شوهر رو مثل مادر خودشون میدونند
    ودلشون تنگ میشه برای مادر شوهر نگهداره ...
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  38. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    آقا قبول نیست

    من قرمه سبزیام خوشمزه تر از قرمه سبزیای مادرشوهرمه

    شوهرمم همیشه میگه چیکار میکنی انقدر خوشمزه میشه ، حتی یه بارم اعتراف کرد قرمه سبزیای تو خوشمزه تره یعنی باید میگفتم نه مال مامانت خوشمزه تره ?!
    به خدا نازی جان جرات نمیکنه بگه قرمه سبزی های مامانم خوش مزه تره
    این مردا شیشه خرده زیاد دارند .
    رجوع شود به تعریف آقا رضا از عنصر hb
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  40. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    خانم شما مثل آقا رضا جا نمیزنی که ....
    کی برامون جوجه کباب درست می کنید ؟
    درخدمتیم ، شما تشریف بیارید قدمتون سر چشم


    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    به خدا نازی جان جرات نمیکنه بگه قرمه سبزی های مامانم خوش مزه تره
    این مردا شیشه خرده زیاد دارند .
    رجوع شود به تعریف آقا رضا از عنصر hb
    باور کن کاریش ندارم اگه بگه مال مامانم خوشمزه تره

  42. 2 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی .....

    ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند.
    پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم. می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.


    دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد.


    ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

    خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم..
    چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
    . اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
    گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما …

    در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.


    چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
    نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
    راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
    آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:» من آدم زمختی هستم». زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها .

    حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم.

    آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.. میوه داشتیم یا نه …همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
    پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه .
    من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
    اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش را می فهمی. نون سنگک خشخاشی دو آتشه هم یکیشه.

  44. 4 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    27442
    نوشته ها
    1,301
    تشکـر
    2,179
    تشکر شده 2,242 بار در 1,070 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    من کتلک دوس ندارم یعنی کوکو رو به کتلک ترجیه میدم
    امضای ایشان

    Don't GIVE UP
    if you wait for the perfect time you will never get anything done

  46. کاربران زیر از miss eli vrn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3893
    نوشته ها
    598
    تشکـر
    301
    تشکر شده 312 بار در 207 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستانک کتلت های مادرم

    خدا خیرتون بده
    نمی دونستم شام چی درست کنم، کتلت گزینه خوبیه
    امضای ایشان
    اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
    هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.

  48. کاربران زیر از سایه هستی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28898
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    3
    تشکر شده 11 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانک:کتلت های مادرم

    عاااااالی بود ازخوندنش واقعا لذت بردم

  50. 2 کاربران زیر از berkeh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : داستانک:کتلت های مادرم

    اولین باری که آشپزی کردم

    اولین باری که آشپزی کردم گمانم ده سالگی بود یا هشت سالگی. که من دوباره کار بدی کرده بودم. شلنگ را گرفته
    بودم روی شلوار نوی پسر خاله ام. بعد هم گریه کنان و تو سر زنان رسیده بودم به آشپزخانه برای عذرخواهی.
    خیال می کردم اگه گریه کنم همه لباس های خیس را آفتاب خوشبختی مان داغ و خشک می کند. و بعد هم ناهار
    دم پختک می خوریم.

    غذایی که به حد مرگ دوست داشتم و برای اولین بار توی عمرم همان وقتی پختم که دل مادرم را شکسته بودم و
    مادر قهر کرده بود و رفته بود پیش خاله مریضم.قهر کردنی که چشمم را با اشک های شور می انباشت. گفتم شور..

    اولین بار که نمک و فلفل اندازه کردم .
    هشت ساله بودم و شوهر خاله با لباس نظامی از جنگ رسیده بود و ساک سبزِ تر و تمیزش را گذاشته بود روی کاناپه
    که آن طوری آب توی برنج ریخت و زرد چوبه را اندازه کرد و بعد مجبورم کرد باقالی خشک ها روبا دست های
    کوچکمتوی سینک بشورم و پیاز خرد کنم و تفت بدم توی قابلمه گنده سیاه و بعد هم بی صدا و در حال اشک ریختن
    باقالی اضافه کنم به دیگم. وقتی هم خوب جا افتاد برنج و زرد چوبه و نمک و فلفل به مقدار کافی.

    در تمام این مدت سکوت بود. و صدایچک چک لوله خراب آب و صدای فین فین من و صدای قل قل جوشیدن
    دم پختکو دم کردنش و صدای گز گز روغن داغ کردن.دست آخر هم صدای چیدن ظرف ها روی میز کوچک
    خانه و بعد هم البته صدای پای دویدن من مثل سربازی کوچک برایصدا زدن خواهر های گرسنه ام و بردن
    سینیدم پختک داغ پشت در اتاق مادرو خاله که هنوز بسته بود.

    بعد هم صدای غر غر شوهر خاله ام که مثل همیشه در سکوت به مقدار مساوی برای ما غذا می کشید و دوغ
    می ریخت توی لیوان هایمان و می گفت: غذایت شور است. گریه کردی تویش! یادت باشد، غذا باید نه شور
    باشد و نه کم نمک.

    آشپز وقتی گریه کند حواسش پرت پرت است.
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  52. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28684
    نوشته ها
    27
    تشکـر
    69
    تشکر شده 28 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانک:کتلت های مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    کتلت مــــــــــــــــــــادر

    بوی کتلت مادر آنقدر خوب بود و من هميشه آنقدر گرسنه بودم که اغلب سلام را فراموش می کردم. چهره ی خسته اما همیشه خندانش که توی قاب در ظاهر می شد، در جواب «آخ جون، کتلت» پاسخ «علیک کتلت!» هیچ کتلتی در دنيا هیچ وقت، مزه ی کتلت مادر را نمی دهد. اطمينان دارم این حس مشترک همه ی آدم های روی زمین است..❤️
    آدم روزه باشه و این متن رو بخونه
    وای گشنم شد
    چند خط آخر گریه ام گرفت
    صلوات برای سلامتی همه ی مامانا

  54. 3 کاربران زیر از bahar.yakhi بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : داستانک:کتلت های مادرم

    مهم نیست کتلت باشه یا چیزه دیگه یا اینکه مزش چقدر خوب باشه مهم اینه که یه مادر با همه عشقش اونو پخته ولی من خودم از بچگی عاشق قرمه سبزی بودم.

  56. 2 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. غار کرفتو، دیواندره، استان کردستان
    توسط سوگل1 در انجمن گردشگری
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 06-02-2015, 12:33 PM
  2. پاسخ: 27
    آخرين نوشته: 05-31-2015, 09:42 PM
  3. زیبایی های استان گلستان 11
    توسط احمد یوسفی در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 59
    آخرين نوشته: 05-19-2015, 10:58 PM
  4. دستات تو دستای کیه؟
    توسط Alisbi در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 18
    آخرين نوشته: 01-06-2015, 02:05 PM
  5. مراکز مشاوره شهرستان های استان خوزستـان
    توسط *P s y C h e* در انجمن معرفی مراکز روانشناسی و مشاوره در استانها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-20-2013, 12:39 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد