سلام من 20سالمه مشکلاتم چند سال پیش از فوت پدرم به بعد شروع میشه ...چند ماه بعد از این قضیه مجبور بودم برای ورود به دانشگاه به شهرستان بروم....دوری از خانواده و فوت پدر باعث شده بود که شرایط روحی خیلی بدی داشته باشم....در ضمن در دانشگاه هم هم دوره ای خوبی نداشتم طوری که هر روز بحث داشتیم...تو اون مدت از خدا میخواستم با یکی باشم تا بتونم ارومتر بشم همینم شد بعد از ترم اول تو دانشگاه با دختری که عاشقش شده بودم رابطه داشتم و طبق خواسته ی جفتمون(بیشتر اون)قرار گذاشته بودیم تا برم خواستگاریش و تا اخر عمر باهم باشیم بعد از چند ماه گفت که خواستگار داره و میخواد ازدواج کنه من هم ناراحت از این قضیه با اینکه این رابطرو داشتم با یه دختر دیگه یه رابطه تازه رو شروع کردم(دنبال این بودم نیازهامو برطرف کنم با قبلی فقط چند بار دیده بودمشو عاشقش بودمو دومی با اینکه زیاد دوستش نداشتم دنبال این بودم تا بتونم یه لب ازش بگیرم و اینم شد بعد که به هدفم رسیدم از هم جدا شدیم بعد از این دنبای یه چیز بهتر بودم مثل رابطه جنسی و اینم سه بار با سه نفر تو زمانهای جدا رابطه داشتم)حالا عشق اولمم چند ماهی هست برگشته گفته به اجبار خانوادش اون حرفو زده و منو دوست داره منم ردش کردم دیگه...الان با دختر دایی که یکی دوبار دیدمش نامزدم به اجبار خانواده....الان من موندم یه عالمه عذای وجدان و بی انگیزگی در زندگی...از یه طرف بخاطر رابطه جنسی کمتر حسی در این رابطه دخترهای عادی دارم و تنوع طلب هم شدم از یه طرف هم ناراحت اون دو دختر هستم که به خاطر من ناراحتن و عذاب میکشن و خودم رو جفتشون حس دارم و دیگه بهشون نمیرسم.....پاک گیجه گیجم لطفا کمکم کنید