نوشته اصلی توسط
mbs69n
سلام
لیسانس الکترونیک دارم و بیش از یکساله که خدمتم تموم شده. تا ماههای پایانی خدمت سربازی هیچ فکری در مورد آینده نداشتم میگفتم خدمتم تموم میشه و یه جا استخدام میشم و بقیشم روال عادی زندگی ، ولی پس از پایان خدمت متاسفانه موفق به پیدا کردن کار نشدم و تصمیم گرفتم یه شغل ایجاد کنم خوب اوایلش سخت بود و درامد پایین داشتم. تا اینکه یک نفر پیشنهاد شغل دیگه ای رو داد که من هیچ زمینه ای ازش نداشتم. ولی با آب و تابی که اون داد شیفته این شغل شدم و شروع به تحقیقات اولیه و خرید لوازم اولیه کردم. تقریبا 8 ماه طول کشید تا من تو این شغل راه افتادم با کلی هزینه و صرف زمان ، ولی الان که شده فصل اینکه از این کشتم برداشت داشته باشم انگیزه ام اومده پایین حتی نمیتونم برم سمت کارگاه که کار کنم. از آینده وحشت دارم میگم اگه این کار نشد چی میشه با اینکه هزار بار به خودم گفتم سریع کار رو شروع کن که اگه نشد سریع خودشو نشون بده و فکر کار دیگه ای باشم. ناگفته نماند که شغلم مرتبط با الکترونیک هست و برای تحقیقات اولیه راهی تهران شدم اونجا یکی از اساتید دوره دانشجویی و دوستش که قبلا تو همین کار بوده و ولش کرده بود بهم گفتن که این کار خوب نیست و فکر شغل دیگه ای باش ولی نمیدونم چرا اون موقع کلی انگیزه داشتم و میگفتم هیچ چیز منو متوقف نمیکنه. ولی الان احساس میکنم اشتباه میکردم. نباید این کار رو شروع میکردم باید از همون اول به حرف استادم گوش میدادم و پی شغل دیگه ای میرفتم. کلا الان ادمی شدم که نمی دونم میخوام چیکار کنم و از طرفی هم سنم از 26 گذشته و همه به یه چشم دیگه بهم نگاه میکنن. نکته دیگه ای که میمونه اینکه الان ادم دمدمی مزاجی شدم و مدام شاخه به شاخه میشم. هر بار میخوام یه شغلی رو ادامه بدم. و همین امر موجب شده زمان رو از دست بدم و از دست دادن زمان باعث شده که فشار عصبیم بیشتر بشه. وکلام آخر کسی بودم که میگفتم تو این آشفته بازار من سربلند بیرون میام همیشه به دوستام امید میدادم همیشه میگفتم این منم که باید راه رو بسازم. از کارهایی که انجام میدادم واسه دوستام عکس میفرستادم که اونا هم امیدوار بشن به زندگی ، واسه یه تعمیر کوچیک با دستمزد پایین با دوچرخه تو هر هوایی بیرون میزدم و شب خوشحال بودم که امروز تونستم پول تو جیبیم رو کار کنم. ولی نمیدونم یهو چی شد کلا ورق برگشت. الان سفارش دارم واسه انجام ولی انگیزه ندارم، الان واسه کار بهم زنگ میزنن ولی حوصله انجام دادنش رو ندارم (درسته دستمزد پایین داره ولی نسبت به زمانی که کارم رو شروع کردم بهتره). فقط دوست دارم با دوچرخم که بیش از ده ساله همدمم شده برم بیرون وقت تلف کنم. چون وقتی خونه ام ، فکر و خیال داغونم میکنه. الان چند وقته مهاجرت به یه کشور دیگه به سرم زده چون به این نتیجه رسیدم مهندسی تو کشور ما به دلیل نداشتن صنعت آینده ای نداره. ولی احساس میکنم اینم وقت میزارم ولی موقعش بشه دوباره جا میزنم و میگم نه طاقت غربت رو ندارم. کار و ازدواج از یک طرف ، آینده ای که برام شده یک کابوس طرف دیگه زندگیم رو مختل کرده. دیگه درمونده شده.
ممنون