سلام. خیلی پریشون احوالم و بارها و بارها خواستم برای آرام شدنم به یک مشاور مراجعه کنم. اما حقیقتش حوصله ی این کار و ندارم. خیلی احساس درموندگی و خستگی میکنم. بیشتر از یکسال هست که با اقا پسری اشنا شدم و به هم علاقه مندیم. او از من خواسته تا هرآنچه که هست و نیست را از زندگیم براش بگم.من هیچ چیز پنهانی از او ندارم جز یک مسئله که مربوط به من نیست. اما مربوط به خواهرم است. خواهر من زن دوم یک مرد است با این وجود که زن اول ایشون هنوز هم هستند. این موضوع را تنها من و مادرم میدانیم و چندنفر از بستگان. این اقا پسر رو مسائل خانوادگی بسیار حساس هستند و من به شدت از این موضوع میترسم. اخر به من ارتباط پیدا نمیکند. مدت هاست که از استرس روز و شب برایم نمانده است.
من اینو میدونم که حق ایشون هست که بدونه، اما از اینکه زندگیم تحت تاثیر انتخاب کس دیگری قرار بگیره میترسم، میترسم عشقم رو به خاطر زندگی کس دیگری از دست بدم. اما از یه طرف هم حق میدم که باید بدونه. نمیدونم بگم یا نه. لطفا منو راهنمایی کنید.