سلام من دوسال وپنجماه ازدواج کردم الان شش ماه اومدم خونه خودم و از خانواده ام دور شدم چون شوهرم شهرستانی تو این مدت کار من شده گریه و غصه از وقتی اومدم خونه خودم یک روز خوش ندیدم هم از طرف خانواده همسرم در اذیتم و بدتر خود همسرم
همسرم اخلاقش ثبات نداره مثلا یک روز میگه لباس آبی میاد روز بعد سرم داد میزنه تو چقدر بی سلیقه آبی هم شد رنگ همش منو با بقیه مقایسه میکنه سر موضوع کوچیک قهر میکنه همش از خانواده ام بد میگه منو مسسخره میکنه
اشتباهات خانوداش قبول نمیکنه من دو ماه پیش باردار شدم دکتر میخاستم برم شهر بعد پدرشوهرم زنگ زد شوهرم گفت برو دکترر همینجا خسته کوفته کجا میخای بری شوهرمم به من گفت حاضر نشو نمیریم دیگه منم قبول کردم رفتم دکتر شهر خودمون بچم سقط شد حالا مادرشوهرم وشوهرم میگن تقصیر تو چرا نرفتی دکتر شهر چرا به ما نگفتی ببریمت اصلا این مدت که حامله بودم مادرشوهرم به ما سر نزد هیچ بلکه همش از دور دعوا درست میکرد دیگه از عصبی شدن هر روز شوهرم حرفای بی ربطش اینکه خودش از من سرتر میدونه خسته شدم از خانواده شوهرم بی توجهیای الکیشون کم آوردم شوهرم بحثمون شد چای داغ ریخت رو پام بهم گفت دوست دارم با حرفام قلبت بشکنم تو کی هستی که برا من قیافه میگیری به خانوادت مینازی من فقط ازش خواستم مهربونتر باشه این حرفا بهم زد بهم بگین چکار کنم تصمیم گرفتم طلاق بگیرم اما نتونستم من خیلی دوسش دارم